جدول جو
جدول جو

معنی زنبلان - جستجوی لغت در جدول جو

زنبلان
(زَمْ بَ)
دهی از دهستان کیوان است که در بخش خداآفرین شهرستان تبریز واقع است و 296 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنخدان
تصویر زنخدان
چانه، زیر چانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندلان
تصویر کندلان
نوعی خیمه، خیمۀ بزرگ، خیمه ای که جلو درگاه پادشاهان برپا می کردند
فرهنگ فارسی عمید
خایۀ گوسفند که آن را روی آتش کباب می کنند یا در روغن تف می دهند و می خورند، نوعی قارچ یا سماروغ که در جاهای مرطوب می روید و آن را نیز در روغن تف می دهند و می خورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنگدان
تصویر زنگدان
زنگوله، زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند
زنگل، زنگله، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندوان
تصویر زندوان
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزارآوا، زندباف، عندلیب، مرغ خوش خوٰان، هزاران، فتّال، صبح خوٰان، شباهنگ، مرغ سحر، زندلاف، هزار، بوبردک، مرغ چمن، شب خوٰان، زندواف، هزاردستان، بوبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندلاف
تصویر زندلاف
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزاردستان، زندواف، بوبرد، زندباف، مرغ چمن، صبح خوٰان، زندوان، هزاران، مرغ سحر، شباهنگ، فتّال، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، هزار، شب خوٰان، هزارآوا، عندلیب
فرهنگ فارسی عمید
(زُ)
موضعی است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نبال. انبال. سهام. (المنجد). جمع واژۀ نبل. رجوع به نبل شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
جمع واژۀ زبیل. (از کازیمرسکی)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زبیل (سرگین) ، جمع دیگر زبیل، زبل است. (اقرب الموارد). زبلان جمع واژۀ زبیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به زبل شود، زبلان جمع واژۀ زبیل بمعنی کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه نهند. جمع واژۀ زبّیل یا زنبیل است بمعنی قفه یا جراب یا ظرفی که در آن چیزی حمل کنند. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دُمْ بَ)
قسمی از سماروغ مأکول که بدون ساقه و بدون ریشه در زیر زمین پدید می آید. (ناظم الاطباء). از ترکی طملان. قسمی قارچ که در زیر زمین تولید شود به رنگ سرخ تیره اغبر. کماه. نبات الرعد. سماروغ. شحم الارض. (یادداشت مؤلف). (از تیره های نوعی قارچ) دنبلان که آسکهای آنها داخلی است و اطراف آنها را کلافۀ قارچ کاملاً فراگرفته است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 166). دنبلانها معمولاً دسته دسته در عمق 30 سانتیمتری در خاک و نزدیک به ریشه های گیاهان و درختها می رویند.کاشت آنها نتیجۀ مفید نداده است، ولی به حالت طبیعی در بسیاری از زمینهای معتدل دیده می شوند و آنها رابه وسیلۀ سگ یا خوک پیدا می کنند. (از دایرهالمعارف فارسی)، (اصطلاح عامیانه) تخم گوسپند. خایۀ گوسپند و بز و غیره. بیضۀ غنم. خصی المواشی. بیضۀ گوسپند که کباب کرده خورند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ گَ)
دهی از دهستان چایپاره است که در بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی واقع است و 916 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
در آفریقا جلجلان. کنجد. (دزی ج 1 ص 606). رجوع به کنجد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انبخان
تصویر انبخان
ورآمده خاسته خاز ورآمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندلان
تصویر صندلان
نادرست نویسی سندلان سندل سرخ از گیاهان صندل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
خیمه بزرگ که در پیش در گاه ملوک بر پای دارند: عصمت نهفته رخ بسرا پرده ات مقیم دولت گشاده رخت بقا زیر کندلان. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبلاج
تصویر انبلاج
دمیدن سپیده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه حیات دارد و زندگی میکند جاندار حی مقابل مرده میت، کسی که پرتو معرفت و عشق بر دل وی میتابد، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنخدان
تصویر زنخدان
زیر چانه
فرهنگ لغت هوشیار
خایه گوسفند که آنرا کباب کنند و خورند بیضه گوسفند، نوعی قارچ که در امکنه مرطوب روید و آنرا در روغن تفت دهن و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندوان
تصویر زندوان
سرودگوی، خوش الحان، بلبل، زند خوان زردشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگدان
تصویر زنگدان
زنگله که زنان بر پای بندند جلاجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبلان
تصویر زبلان
جمع زبیل، انبان ها، خنورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنبلان
تصویر دنبلان
((دُ بَ))
خایه گوسفند، نوعی قارچ خوراکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنگدان
تصویر زنگدان
((زَ))
جلاجل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنخدان
تصویر زنخدان
چانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنبلان
تصویر دنبلان
((دُ بَ))
بیضه چهارپایان حلال گوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندگان
تصویر زندگان
احیاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زندیان
تصویر زندیان
زندیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنبلانه
تصویر تنبلانه
Lazily, Slothfully
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تنبلانه
تصویر تنبلانه
лениво
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنبلانه
تصویر تنبلانه
faul, träge
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنبلانه
تصویر تنبلانه
ліниво , ледачо
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تنبلانه
تصویر تنبلانه
leniwie
دیکشنری فارسی به لهستانی