جدول جو
جدول جو

معنی زنباعه - جستجوی لغت در جدول جو

زنباعه
(زِمْ عَ)
نوک موزه و نوک کفش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انباره
تصویر انباره
دستگاهی که انرژی برق برای مواقع لزوم در آن ذخیره می شود، آکومولاتور، خازن
فرهنگ فارسی عمید
تکۀ کاغذ یا پارچه با سطح زبر که بیشتر در کارهای نجاری و نقاشی برای ساییدن چوب و تخته به کار می رود، آلومینی به صورت ذرات و به رنگ های سیاه، خاکستری یا سرخ و بسیار سخت که در اسید حل نشده، در حرارت هم ذوب نمی شود و برای صیقلی کردن و جلا دادن فلزات به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنبوره
تصویر زنبوره
زنبورک، در امور نظامی نوعی پیکان یا سلاح نوک تیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زن باره
تصویر زن باره
مردی که زنان را دوست دارد، زن دوست، زن باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنباله
تصویر دنباله
دم، دم مانند، هر چیز شبیه دم که در عقب چیزی باشد، کنایه از پس، پی، کنایه از پیرو، کنایه از بقیه
فرهنگ فارسی عمید
(اَمْ رَ / رِ)
پر کردن و انباشتن. (از انجمن آرا، ذیل انبار) (آنندراج، ذیل انبار) ، ترقی دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ دَ / دِ)
کسی که دارای جلال و تفاخر بیهوده باشد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
دهی است به ری و به مصر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ نَ / نِ)
به معنی انبان است و آن پوستی باشد دباغت کرده که درست از گوسفند برمی آورند. (برهان قاطع). همان انبان است یعنی پوست بزغالۀ خشک کرده که درویشان در میان بندند. (مؤید الفضلاء) :
فلک، اندر دل مسکین مونه
از این غم هرچه در انبانه دیری.
باباطاهر.
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
ازین حیل که در انبانۀ بهانۀ تست.
حافظ.
که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری.
حافظ.
- انبانه پاره، پاره ای از انبانه. تکه ای از پوست دباغت شده: گویند آهنگری کردی (کاوه) پس این کاوه آگاه شد بدان پایگاه آهنگران اندر که پسرانش را بگرفتند و بکشتند و این کاوه هم از آن پایگاه به آن انبانه پاره که آهنگران پیش باز بسته باشند تا پای و جامه شان نسوزد از بیهوشی بدوید و فریاد کرد و مستغاث خواند... همه با کاوۀ آهنگر دست یکی داشتند و او آن انبانه پاره که پیش باز گرفته داشتی تا پای و جامه اش نسوزد آنرا بر سر چوبی کرد. (تاریخ بلعمی).
- مثل انبانه، کفشی بد. چرمی بی قوت. (امثال و حکم مؤلف ج 3 ص 1405)
لغت نامه دهخدا
(حِمْ لَ)
دریا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد بسیارگوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ لَ)
کوتاه. کوتاهی. (منتهی الارب). تنبال. (اقرب الموارد). کوچکی و کوتاهی و قصر و قصیر و کوتاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ عَ)
لشکر بسیاراسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ لِم)
مرد پریشان گوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 5 ص 369)
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ)
پوزۀ خوک. (از دزی ج 1 ص 607)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
دهی از دهستان ارسکنار است که در بخش پلاست شهرستان ماکو واقع است و 242 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در نزدیکی ری، ظاهراً حالا مشهور به انامه باشد. (مرآت البلدان ج 1 ص 96). قلعه ایست نزدیک ری. (مراصدالاطلاع از یادداشت مؤلف). همان امامه قریه ای بشمال تهران در جبل البرز است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به امامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رِ)
زنپاره. زانی. زناکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَبْ با عَ)
دبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرین. (ناظم الاطباء). است. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). مقعد. نشیمن. ماتحت، یقال: کذبت نباعتک، اذا ردم، ای ضرط (منتهی الارب) (آنندراج) ، اذا حبق (اقرب الموارد) ، چون تیز دهد. (ناظم الاطباء) ، الرماعه من رأس الصبی قبل أن تشتد و اذا اشتدت فهی الیافوخ. (المنجد). آنجای از سر کودک که می جنبد. رجوع به رماعه شود
لغت نامه دهخدا
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک زنبورک، کمانی آهنین و نوک تیز زنبورک، سازیست که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سرآن کدو نصب میکردند و دو تار بر آن بسته مینواختند (بیشتر در هند) کنگری، گروه بسیار مردم انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
دم، هر چیز مانند دم که در عقب چیزی باشد دم مانند، پی پس پیرو عقب عقبه، بقیه چیزی پس مانده، ضمیمه توضیح: به معنی اخیر لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنباره
تصویر زنباره
زن دوست
فرهنگ لغت هوشیار
آلومینی است برنگهای خاکستری سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن به فلزلت به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنباله
تصویر تنباله
کوتاه، کوتاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباره
تصویر انباره
پرکردن و انباشتن مخزن، قوه برق
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگانه
تصویر زنگانه
پرده ایست از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنباره
تصویر زنباره
((زَ رِ))
زن باز، مردی که آمیزش با زنان را بسیار دوست دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنباله
تصویر دنباله
((دُ لِ))
دم، دم مانند، هر چیز شبیه به دم، پی، پس، پیرو، عقب، بقیه چیزی، پس مانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنبوره
تصویر زنبوره
((زَ رَ یا رِ))
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک، زنبورک کمانی آهنین و نوک تیز، زنبورک، سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند)، کنگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنباده
تصویر سنباده
((سُ دِ))
آلومینی است به رنگ های خاکستری، سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن به فلزات به کار می رود، سمباده و سنباذج نیز گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
((اَ رِ))
دستگاهی که می توان در آن برق ذخیره کرد و در هنگام لزوم از آن استفاده کرد، آکومولاتور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنباله
تصویر دنباله
ادامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انباره
تصویر انباره
آکومولاتور، خازن
فرهنگ واژه فارسی سره
زن باز، زن پرست، زن دوست
فرهنگ واژه مترادف متضاد