اسم فارسی زفت یابس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). در مخزن گفته اسم پارسی زفت یابس است و دردلک مغسول را زمورلاک نامند و مستعمل زرگران است. (انجمن آرا) (آنندراج)
اسم فارسی زفت یابس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). در مخزن گفته اسم پارسی زفت یابس است و دردلک مغسول را زمورلاک نامند و مستعمل زرگران است. (انجمن آرا) (آنندراج)
آنکه را در بن مژه قرحه دمد یا فسادی در کنج چشم حادث شود یا رنگ گوشت کنج چشم وی سرخ یا برگشتگی پیدا کند و کم بینا شود از روانی اشک. (از منتهی الارب). رجوع به قمع شود
آنکه را در بن مژه قرحه دمد یا فسادی در کنج چشم حادث شود یا رنگ گوشت کنج چشم وی سرخ یا برگشتگی پیدا کند و کم بینا شود از روانی اشک. (از منتهی الارب). رجوع به قَمَع شود
شمع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بازی کردن. (مهذب الاسماء) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). مزاح و بازی کردن. (آنندراج). رجوع به شمع شود، پریشان و متفرق شدن چیزی. (آنندراج). رجوع به شمع شود
شمع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بازی کردن. (مهذب الاسماء) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). مزاح و بازی کردن. (آنندراج). رجوع به شمع شود، پریشان و متفرق شدن چیزی. (آنندراج). رجوع به شمع شود
جمع واژۀ دمع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ دمعه. (دهار). جمع واژۀ دمع، به معنی اشک چشم از اندوه یا از شادی. (آنندراج) (از غیاث). و رجوع به دمع شود. - دموع ایوب، دمع ایوب. بقلهالتسبیح. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب دمع ایوب در ذیل دمع شود
جَمعِ واژۀ دَمْع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ دمعه. (دهار). جَمعِ واژۀ دمع، به معنی اشک چشم از اندوه یا از شادی. (آنندراج) (از غیاث). و رجوع به دمع شود. - دموع ایوب، دمع ایوب. بقلهالتسبیح. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب دمع ایوب در ذیل دمع شود
شتاب زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سریع. (اقرب الموارد) ، مرد دلیر که چون عزیمت کاری کند برنگردد از آن، نیکو و استواررای بسیار اقدام کننده بر امور. ج، زمعاء. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
شتاب زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سریع. (اقرب الموارد) ، مرد دلیر که چون عزیمت کاری کند برنگردد از آن، نیکو و استواررای بسیار اقدام کننده بر امور. ج، زمعاء. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ زرع. (دهار) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). جمع زرع بالفتح. کشت و فرزند. (آنندراج). کشت ها. کشت زارها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جَمعِ واژۀ زرع. (دهار) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). جمع زرع بالفتح. کشت و فرزند. (آنندراج). کشت ها. کشت زارها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)