جدول جو
جدول جو

معنی زلتیکه - جستجوی لغت در جدول جو

زلتیکه
فریاد، شیون گریه ی شدید
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملیکه
تصویر ملیکه
(دخترانه)
نام همسر عمر خطاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پلتیک
تصویر پلتیک
پولتیک، سیاست، شیوۀ عمل و برنامه ریزی برای ادارۀ یک نهاد، سازمان یا اداره، به کار بردن تدبیر و مکر برای پیش بردن کاری و رسیده به نتیجه ای، کلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتیده
تصویر غلتیده
غلت خورده، غلت زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملایکه
تصویر ملایکه
ملک، فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، طایر قدس، امشاسپند، فریشته، طایر فلک، امهراسپند، فروهنده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ لَ)
دهی از دهستان قزل گیچلوست که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است و 165 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ کَ / کِ)
ملائکه: تا همه ملایکه را معلوم گشت فضل مصطفا علیه السلام. (تاریخ سیستان ص 39 و 40). و رجوع به ملائکه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ کَ)
در تداول عامه، تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند. تکه ریزه های هیزم. چوب دراز سخت باریک. خرده های ریزۀهیمه که معمولاً از آنها برای روشن کردن اجاق یا بخاری یا سماور و امثال اینها استفاده کنند. ریزه های هیزم خرد و دراز. چوچلیک (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). ترشه (در لهجه اهالی فیض آباد محولات) ، کنایه از دستها و پاهای سخت لاغر. کنایه از ساقهای باریک و لاغر و استخوانی
لغت نامه دهخدا
(پِلْ لِ یِ)
پیر. کیمیاوی فرانسوی. متولد در پاریس، یکی از مشوقین تداول گنه گنه (1788- 1842م.)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
شتر مادۀ سریع تیزرفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ طَ)
لقمۀ لغزنده از عصیده و مانند آن. لغت مولده است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. کوهستانی و معتدل. سکنۀ 232 تن. آب از رود خانه مهاباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
ابن خالق. وی پس از درگذشت امیرتیمور گورکانی، مدتی بر تبریز تسلط داشت و بر مردم ستم میکرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 562 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ شَ)
دهی است از بخش بندرگز شهرستان گرگان دارای 365 تن سکنه. آب آن از چشمۀ بلبل و چشمه های دیگرو چاه. محصول عمده اش برنج، غله، پنبه، کنجد، صیفی ومختصر نیشکر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ)
جزیره کوچک بین ایتالیا و کرس، در مغرب جزایر لیباریا و شمال غربی صقلیه. طول آن سه میل و عرض دو میل است و اراضی آنجاآتشفشانی است. این جزیره ’استیوتیذس’ یعنی استخوانها نام داشته و وجه تسمیۀ وی آن بود که محارباتی بین سرقوسیین و قرطاجنیین بدانجا روی داد و بسیاری از لشکریان قرطاجنه فرصت را مغتنم دانسته عصیان کردند مخصوصاً که قوّاد لشکر در دادن ارزاق آنان مماطله میکردند، یکبار 6000 لشکری جمع آمدند و جیرۀ خود طلبیدند و رؤسای خود را بعصیان و تمرد تهدید و بدیشان اهانت کردند. و چون خبر این حادثه بحکومت رسید، بسران سپاهیان مزبور دستور قتل سربازان را صادر کرد و ایشان با سربازان بعنوان محاربه با عاصیان بعض جزایر سوار کشتی ها شدند و چون بجزیره مزبور رسیدند سپاهیان را فرودآوردند و خود بی خبر جزیره را ترک کردند و سپاهیان را بی زاد و مسکن گذاشتند، چه آنجا غیرمسکون بودو همه آنان از گرسنگی و رنج هلاک شدند و زمین از استخوانهای ایشان پوشیده شد. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، در امان درآمدن خواستن. (مجمل اللغه) ، در زنهار کسی درآمدن، پناه بردن به: با ایشان در استیمان بحصنی که روزی چند از آن جماعت ایمن تواند بود مشورت کرد. (جهانگشای جوینی). و اصحاب اشغال بقلعۀ مرغه استیمان کنند. (جهانگشای جوینی) ، اعتماد کردن به، امین یافتن کسی را، سوگند دادن، مبارک شدن
لغت نامه دهخدا
(هَُ کِ)
گزنه. نبات النار. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زُ لَ فَ)
بطنی است به یمن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ جِ)
دهی از دهستان کرچمبو، بخش داران، شهرستان فریدن. سکنۀ آن 1400تن. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات و حبوب و سیب زمینی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
معرب بتیک. رجوع به بتیک شود. در دایره المعارف اسلامی ج 1 ص 354 آمده است که بلاد جنوبی اسپانیارا باتیکه می نامیدند. (الحلل السندسیه ج 1 ص 32)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلتیده
تصویر غلتیده
به پهلو یا بپهنا گردیده غلت زده غلت خورده
فرهنگ لغت هوشیار
برای تحقیر و توهین زن گویند: می خواهی آبروی چندین و چند ساله مرا به باد دهی ک زنیکه بی شرم ک
فرهنگ لغت هوشیار
تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند، دستها و پاهای سخت لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیکه
تصویر لبیکه
در آمیخته نا سره، گروه نا جور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرتیکه
تصویر هرتیکه
لاتینی تازی گشته گزنه از گیاهان گزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایکه
تصویر ملایکه
جمع ملک و ملائک فرشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
مهارت، سیاست فرانسوی چین باد بزنی فرانسوی وینارتاری (اداره امور کشور) پلیتیک سیاست، حقه بازی نیرنگ: (در مجمع حروف مرا پنج (پ) نبود: پلتیک و پول و پر رویی و پز و پارتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایکه
تصویر ملایکه
((مَ یِ کِ))
ج. ملک، فرشتگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتیکه
تصویر مرتیکه
((مَ کِ))
مردیکه، مرد (در مقام تحقیر و توهین به کار می رود)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلتیک
تصویر پلتیک
((پُ لِ))
سیاست، نیرنگ، حقه بازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیکه
تصویر چلیکه
((چِ کِ یا کَ))
تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند، دست ها و پاهای سخت لاغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنیکه
تصویر زنیکه
((زِ کِ))
زنکه، برای تحقیر و توهین زن گویند
فرهنگ فارسی معین
تکه ی ماه، به زیبایی ماه
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که از به هم دوختن چند تکه ی رنگارنگ درست کنند، مرتع و کشتزاری نزدیک کوهپر کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه ی پارچه، پرت پارچه
فرهنگ گویش مازندرانی
از بلوکات انزان استرآباد واقع در شرق بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی