جدول جو
جدول جو

معنی زنیکه

زنیکه((زِ کِ))
زنکه، برای تحقیر و توهین زن گویند
تصویری از زنیکه
تصویر زنیکه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با زنیکه

زنیکه

زنیکه
برای تحقیر و توهین زن گویند: می خواهی آبروی چندین و چند ساله مرا به باد دهی ک زنیکه بی شرم ک
فرهنگ لغت هوشیار

زنینه

زنینه
زن، مقابلِ مرد، انسان ماده، مقابلِ شوهر، جفت مرد، زوجه
زنینه
فرهنگ فارسی عمید

حنیکه

حنیکه
تأنیث حنیک. (منتهی الارب). رجوع به حنیک شود، ستور مادۀ نیک خوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نیک خورنده از دواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

حنیکه

حنیکه
بنی اشعر را بسه قبیله نسبت میکنند: حنیکه و رکب و بنوناحیه. و باز قبیلۀ حنیکه منشعب میشوند بدین شعوب مذکوره و قبایل مسطوره: جیله. آسن. سائبه. مراطه. زعانج. بنومجیده. حنیک. سدوس. ثابر. حدال. حشان. دودانک (دودنک). (تاریخ قم)
لغت نامه دهخدا

زنینه

زنینه
زن. امراءه. (فرهنگ فارسی معین). از جنس زن:
که از دستش نخواهد رست یک تن
اگر مردینه باشد یا زنینه.
ناصرخسرو.
نیز همان شب زنینه ای خواب دید. (معارف بهاء ولد، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

نزیکه

نزیکه
معیبه: فلانهُ نزیکه، معیبه. (اقرب الموارد). عیبناک. و رجوع به نزیکات شود
لغت نامه دهخدا