جدول جو
جدول جو

معنی زقیدن - جستجوی لغت در جدول جو

زقیدن
(لَ قَ کَ دَ)
زق زق کردن. با آوازهای کوتاه و پیاپی، بیتابی نمودن بچۀ شیرخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زهیدن
تصویر زهیدن
زاییدن، بچه آوردن، تراویدن، تراویدن آب از درز چیزی، کنایه از به وجود آمدن، برای مثال قوتت از قوت حق می ز هد / نه از عروقی کز حرارت می جهد (مولوی - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکیدن
تصویر زکیدن
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقیدن
تصویر لقیدن
لق شدن، جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود
فرهنگ فارسی عمید
(لَغْوْ شُ دَ)
نالۀ حزین کردن. در سنسکریت شوچ بمعنی مذکور هست و شین تبدیل به زاءو جیم تبدیل به خاء میشود. مولوی گوید:
جانب تبریز آ از جهت شمس دین
چند در این تیرگی همچو خسان میزخی.
باقی مشتقات را هم شاعر میتواند استعمال کند. (فرهنگ نظام). رجوع به رخیدن و زخ و زخار شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ نَ / نِ شِ کَ تَ)
لغّیدن. جنبیدن چنانکه تخم مرغی تباه را چون بجنبانی. جنبان بودن چیزی بجای خویش که جنبانی در آن طبیعی یا مطبوع و خوش آیند نباشد. جنبیدن چیزی که باید استوار و محکم باشد. جنبیدن به علت نااستواری یا تباهی و فساد، چنانکه دندان در دهان یا میخ در چوب و غیره: این میخ می لقد. این دیرک می لقد
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ خوا / خا دَ)
زاده شدن. (ناظم الاطباء). زادن. (حاشیه برهان چ معین) : و بسیاران در زایدن او شادناک شوند. (ترجمه دیاتسارون ص 8). زایدن یسوع مسیح چنین بود. (ترجمه دیاتسارون) ، زاییدن. مجازاً، تولید کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَکْ کَ / کِشُ دَ)
بلند شدن و مرتفع شدن، آه کشیدن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(لَکْ کَ / کِ کَ دَ)
افتادن. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) ، روان شدن، چکیدن و تقطیر شدن، تراویدن، بردن در قمار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُکْ کَ / کِ رَ تَ)
زاییدن. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زاییدن و تولد کردن. (فرهنگ فارسی معین)... زیهیدن، زادن. پیش آوردن. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چون جان صبر در تن همت بمانده نیست
گو قالب نیاز ممان هرگز و نزه.
خاقانی.
قوتت از قوت حق می زهد
نز عروقی کز حرارت می جهد.
مولوی.
رزقها را رزقها او می دهد
زانکه گندم بی غذایی کی زهد.
مولوی.
، تراویدن. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). تراویدن وجوشیدن. (آنندراج). جوشیدن و بیرون آمدن. (غیاث)...زهیدن، جاری شدن. چکیدن... (حاشیۀ برهان چ معین). ترابیدن. تراویدن. پالائیدن. بض ّ. نذع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : قیر، چیزی سیاه که بر کشتی و خم و جز آن مالند تا آب نزهد. (منتهی الارب، یادداشت ایضاً) ، در بهارعجم نوشته که زهیدن خوشی کردن است. ملاطغرا در تذکرهالاحبار آورده، نثر: ارغوان به سرخرویی به اقران خود می زهد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ / مِ یِ هََ کَ / کِ دَ)
خاییدن و جاویدن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غریدن، فریاد و فغان کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ نِ / نَدَ)
خود بخود از قهر و خشم سخن کردن. (از برهان) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). لندیدن و با خود از روی خشم و قهر در زیر لب سخن گفتن. (ناظم الاطباء). ژکیدن. زک و زار زدن. شکایت کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ژکیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ دَ)
لنگان رفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ُگ گََت)
نیزه نصب نمودن و میخ فروکردن، حمله کردن و بیگدیگر زدن، خصومت کردن. (ناظم الاطباء). چخیدن. چغیدن، همهمه شدن. (ناظم الاطباء) ، درمانده شدن. (ناظم الاطباء) ، چخیدن. چغیدن. دم زدن. و رجوع به چخیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زایدن
تصویر زایدن
زاده شدن، زادن
فرهنگ لغت هوشیار
نااستوار بودن در جای خود و جنبیدن (چنانکه تخم مرغ فاسد یا دندان کرم خورده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهیدن
تصویر زهیدن
زاییدن و تولد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زویدن
تصویر زویدن
بلند شدن و مرتفع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکیدن
تصویر زکیدن
از روی خشم سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهیدن
تصویر زهیدن
((زِ دَ))
زاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکیدن
تصویر زکیدن
((زَ دَ))
از روی خشم و دلتنگی با خود حرف زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زخیدن
تصویر زخیدن
((زُ دَ))
غرغر کردن، ناله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقیدن
تصویر لقیدن
((لَ دَ))
لغیدن، نااستوار بودن در جای خود، جنبیدن
فرهنگ فارسی معین
مردنی
فرهنگ گویش مازندرانی