جدول جو
جدول جو

معنی زقوم - جستجوی لغت در جدول جو

زقوم
گیاهی صحرایی با ساقه های بلند و ستبر، برگ هایی شبیه برگ انار و گل هایی زرد رنگ، درختی در دوزخ که میوۀ بسیار تلخ دارد و دوزخیان از میوۀ آن می خورند، کنایه از هر غذایی که تلخ، سمی و کشنده باشد
تصویری از زقوم
تصویر زقوم
فرهنگ فارسی عمید
زقوم(زَقْ قو)
مسکه یا خرما به لغت افریقیه و هر طعامی که در وی مسکه و خرما باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام طعامی است عرب را که در آن خرما و مسکه بهم آمیخته باشند... (غیاث اللغات) (آنندراج) ، درختی است در دوزخ. (ترجمان القرآن) (دهار) (شرفنامۀ منیری). درختی است در دوزخ که خوراک دوزخیان است. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گویند درختی است در جهنم دارای میوۀبسیار تلخ که دوزخیان از آن خورند. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد) : اذا لک خیر نزلا ام شجره الزقوم. (قرآن 62/37). ان شجره الزقوم. (قرآن کریم 43/44). لاکلون من شجر من زقوم. (قرآن 52/56).
رسته ز دلشان خلاف آل محمد
همچو درخت زقوم رسته ز پولاد.
ناصرخسرو.
کاس حمیم بر لب و زقوم بر اثر
یک روی تف نار و دگر روی زمهریر.
سوزنی.
پی مفاخرت ابلیس گفت با فرعون
به حکم باری دادش بسی زقوم و حمیم.
سوزنی.
بجای میوه همی می خورم زقوم و حمیم.
بجای تره و گل مار باشد و خارم.
سوزنی.
، گیاهی است به بادیه، شکوفۀ آن بر اطراف شاخهای او بر شکل یاسمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درختی است در بادیه که سقمونیا صمغ اوست. (شرفنامۀ منیری). درختی است در بادیه و گل آن مانند گل یاسمین است. (از اقرب الموارد) ، درختی است به اریحا از زمین غور که ثمر آن سیاه رنگ شبیه به هلیلۀ شیرین با اندک عفوصت و در جوف آن دانه ای مثل کنجد، روغن آن بسیارمنفعت و عجیب فعال در تحلیل ریاح بارده و امراض بلغم و... بنوامیه او را در اریحا کاشتند و بعد مرور ایام زمین اریحا او را از طبیعت او برگردانیده، دیگرگون ساخت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). درختی است در اریحای غور، میوۀ آن مانند تمر است با طعمی شیرین و تند مزه. (از اقرب الموارد).
- زقوم حجازی،... حجازی او بقدر قامتی و برگش از برگ انار عریض تر و با تشریف و گلش در اطراف شاخهای او به هیئت یاسمین و زرد و ثمرش سیاه رنگ و شبیه به هلیله. در جوف آن دانه ای مثل کنجد و این نوع را برگ و بار تازۀ او جهت جراحات تازه نافع و قوی القبض و رادع است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
- زقوم شامی، درخت نوع شامی بزرگتر از حجازی و خاردار و گلش زرد و ثمرش از هلیله بزرگتر و رسیدۀ او شیرین بی مزه و با عفوصت و مغّی ٔ است... (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به منتهی الارب، ترجمه ضریر انطاکی و تحفۀ حکیم مؤمن شود، سنجد. (فرهنگ فارسی معین) ، درختی است تلخ زهردارکه شیر از آن برمی آید... و در فارسی برای این معنی به تخفیف قاف نیز آمده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) :
آب حوضش به طعم چون زقوم
برگ شاخش به شکل چون نشتر.
مسعودسعد.
در بادیه ز شمۀ قدسی عجب مدار
گر بردمد ز بیخ زقوم آب کوثرش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 216).
از نشاط کعبه در شیر زقوم احرامیان
شیرۀ بستان قرین شیر پستان دیده اند.
خاقانی.
همه فیلسوفان یونان و روم
ندانند کرد انگبین از زقوم.
سعدی (بوستان).
درخت زقوم ار به جان پروری
مپندار هرگز کز او بر خوری.
سعدی (بوستان).
، هر چیز تلخ و سمی. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول مردم: مثل زقوم، سخت و عظیم ترش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
زقوم
سنجد از گیاهان، زاخل دوزخدار درختی که در دوزخ روید، تلخ سنجد، گویند درختی است در جهنم دارای میوه ای بسیار تلخ که دوزخیان از آن خورند، هر چیز تلخ و سمی
فرهنگ لغت هوشیار
زقوم((زَ قُّ))
نام درختی است در جهنم که میوه های تلخ بار می آورد
تصویری از زقوم
تصویر زقوم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقوم
تصویر مقوم
راست شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
رقم ها، اعداد، جمع واژۀ رقم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقوم
تصویر مقوم
آنکه کجی چیزی را راست کند، راست کننده، قیمت کننده، ارزیاب
فرهنگ فارسی عمید
(مِقْ وَ)
چوبی که آن را گیرند در سر آماج. (منتهی الارب) ، چوبی که برزگر آن را گیرد. دستۀ چوب آماج. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رقم. (ناظم الاطباء) (دهار) :
به خدایی که رقوم حسنات
کرد توقیع به دیوان اسد.
خاقانی.
چو برزد همه علمها را رقوم
چه با اهل یونان چه با اهل روم.
نظامی.
- رقوم هندسی، اعداد هندسی:
فکند از هیأت نه حرف افلاک
رقوم هندسی برتختۀ خاک.
نظامی.
رجوع به رقم شود.
، قسمی خربزه. (یادداشت مؤلف). رجوع به رقم شود، جمع واژۀ رقم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ بَ)
دشوار شدن کار و سترگ گشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ)
پر گردیدن و پر کردن مشک را. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سیماب. جیوه. (ناظم الاطباء). زیبق. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به سیماب، جیوه و زیبق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کمان سست آواز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کمانیست که سست است نالیدن آن. (از ترجمه قاموس). کمانی که آواز بلند از آن بر نخیزد، یا کمان سست آواز. ابوحنیفه گوید: کمان حنون، یعنی دارای نالۀ نرم (آهسته) است. و این هر دو معنی نزدیک بیکدیگرند. ابوالنجم گوید:
فظل یمطو عطفاً زجوما.
و شاعری دیگر گوید:
بات یعاطی فرجاً زجوما.
(از لسان العرب) (از تاج العروس).
، شتر مادۀ بدخلق که بر بچۀ غیر مهربان نشود، بوی کند و وحشت گیرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس). این شعر از شاعران عرب نقل شده:
کما ارتاب فی انف الزجوم شمیمها.
ناقۀ زجوم گاه به اجبار بچه دیگری را شیر میدهد و با او مهربانی میکند، چنانکه کمیت گوید:
و لم احلل لصاعقه و برق
کما درت لحالبها الزجوم
(از لسان العرب).
، ناقه ای که بانگ نمیکند. (از متن اللغه) (از لسان العرب) ، باد ناله کننده در وزیدنست. (ترجمه قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَوْ وِ)
قیمت کننده. (غیاث) (آنندراج). قیمت کننده و آن که قیمت چیزی و نرخ چیزی را معین می کند. (ناظم الاطباء). نرخ نهنده. بهاگذار. قیمت گذار. قیمت گر. بهاکننده. ارزیاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز ننگ رهبران کور چون عنقا نهان گشتم
در این اقلیم کی داند مقوم قیمت عنقا.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 35).
، راست دارنده. (غیاث) (آنندراج). آن که راست می کند کژی را. (ناظم الاطباء) :
وهم این رکن چون مقوم روح
چار ارکان جسم را معیار.
خاقانی.
، تقویم نویس. تقویم دان. زایجه کش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پادشاه بحکم کمال عاطفت و وفور شفقت مقومان را فرمود تا شکل طالع پسر وزیر بنگرند و به رصد نجومی و حساب زیج تقویم بازدانند. (سندبادنامه ص 331) ، در اصطلاح محاسبان عبارت است از عددی که به یکی کم از عددی دیگر باشدچون چهار که مقوم است پنج را و پنج که مقوم است شش راه و قس علی هذا. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَوْ وَ)
قیمت کرده شده. (ناظم الاطباء). ارزیابی شده. و رجوع به تقویم شود، راست کرده شده. (ناظم الاطباء). برپاشده. قایم شده. راست ایستاده:
آنگه فروبرد به زمین بی جنایتی
این قامت مقوم و جسم جسیم ما.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 33).
بی قوت ده اناملش نیست
هفت اختر مکرمت مقوم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 278).
سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقوم گردانید. (سندبادنامه ص 8).
شد درخت کژمقوم حق نما
اصله ثابت وفرعه فی السما.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 273)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
خشکنای گلو. (منتهی الارب) (آنندراج). حلقوم و خشکنای گلو. (ناظم الاطباء). حلقوم. (از ذیل اقرب الموارد) ، زنخ و چانه. (ناظم الاطباء). بینی و پوزۀ سگ و جانوران درنده. ابن اعرابی گوید: زلقوم الفیل، خرطوم آن. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
درمانده به سخن. رجوع به زعموم شود، زن کم پیه و بسیارپیه (از اضداد است) ، شتر ماده و جز آن که در آن شک کنند که پیه دارد یا نه، پس بدست امتحان کرده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
فرومانده در سخن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به زغموم شود
لغت نامه دهخدا
(زَقْ قو)
واحد زقاقیع است یا نیامده. (منتهی الارب). رجوع به زقاقیع شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی از دهستان هزار جریب است که در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری و بر چهل هزارگزی راه خاور کیاسر واقع است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زم: زموم الاکراد محالهم. (مفاتیح العلوم خوارزمی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به دزی ج 1 ص 601 ذیل زم شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ءَ)
نقم. (ناظم الاطباء). رجوع به نقم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راست شدن. (آنندراج) (اقرب الموارد). یقال: قومته فتقوم، عدلته فتعدل. (اقرب الموارد) :
زان گشت نصیرالدین لایق لقب تو
کز تو علم نصرت دین راست تقوم.
سوزنی.
رجوع به تقویم شود
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وَ)
راست تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن). راست تر و درست تر. (آنندراج). قویم تر.
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقوم
تصویر مقوم
قیمت کننده، بها گذار، نرخ دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقوم
تصویر فقوم
دشوار شدن: کاری، سترگ گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقوم
تصویر تقوم
راست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوم
تصویر اقوم
راست تر استوارتر راست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعوم
تصویر زعوم
کند زبان درمانده در سخن، زن پر پیه، زن کم پیه از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغوم
تصویر زغوم
درمانده در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقوه
تصویر زقوه
توده کپه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
جمع رقم، نبشته ها پیکرها جمع رقم ارقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقوم
تصویر مقوم
آن که کجی چیزی را راست کند، ارزیاب، قیمت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
((رُ))
جمع رقم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقوم
تصویر اقوم
((اَ وَ))
راست تر
فرهنگ فارسی معین