خیک می و جز آن. (دهار). خیک یا پوستی است برای شراب و جز آن که موی آن رابریده باشند نه برکندیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سقاء. (اقرب الموارد). سقاء. مشک. خیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مشک که در آن آب پر کنند. (غیاث اللغات) ج، ازقان، زقاق، زقان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
خیک می و جز آن. (دهار). خیک یا پوستی است برای شراب و جز آن که موی آن رابریده باشند نه برکندیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سقاء. (اقرب الموارد). سقاء. مشک. خیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مشک که در آن آب پر کنند. (غیاث اللغات) ج، اَزقان، زِقاق، زُقان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
گیاهی صحرایی با ساقه های بلند و ستبر، برگ هایی شبیه برگ انار و گل هایی زرد رنگ، درختی در دوزخ که میوۀ بسیار تلخ دارد و دوزخیان از میوۀ آن می خورند، کنایه از هر غذایی که تلخ، سمی و کشنده باشد
گیاهی صحرایی با ساقه های بلند و ستبر، برگ هایی شبیه برگ انار و گل هایی زرد رنگ، درختی در دوزخ که میوۀ بسیار تلخ دارد و دوزخیان از میوۀ آن می خورند، کنایه از هر غذایی که تلخ، سمی و کشنده باشد
منسوب به زق ّ. منسوب به خیک. - استسقای زقی، بیماری باشدکه شکم بیاماسد و ناف بیرون جهد و چون بیمار حرکت کند آواز غلغل آب شنیده شود. و این جز استسقای طبلی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
منسوب به زِق ّ. منسوب به خیک. - استسقای زقی، بیماری باشدکه شکم بیاماسد و ناف بیرون جهد و چون بیمار حرکت کند آواز غلغل آب شنیده شود. و این جز استسقای طبلی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
آب و دانه که طائر از گلو برآورد و در دهن بچه اندازد. (غیاث اللغات) (آنندراج). خورشی که مرغ به چوزۀ خود به دهان می دهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به زق ّ شود. - زقه دادن، غذا دادن مرغ بچۀ خود را بدهان. خورش دادن مرغ جوجه را بدهان: از شکوه و عدل و امن او تذرو و کبک را بازجره، زقه داد و چرغ زیر پر گرفت. مسعودسعد. یک روز در زیر درختی نشسته بود مرغی را دید که بچه را زقه می داد، او راآرزوی فرزند برخاست. (ابوالفتوح رازی). از پی زقه دادن از لب او وز پی زادگان مرکب او... عقل کل بوده در دبستانش نفس کل گاهواره جنبانش. سنائی. ، دوایی که به شیر مادر انداخته در دهن طفل اندازند. (غیاث اللغات). دارویی است که چون بچه زاید از خرما و جز آن ترکیب داده در حلق او ریزند... (آنندراج). دارویی است که به وقت زادن بچه را دهند. (غیاث اللغات). دارویی مرکب که چون بچه زائیده شود دایه آن دارو را در حلق آن بچه میریزد. (ناظم الاطباء) : دایۀ من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود آخشیجان امهات و علویان آبای من. خاقانی. به مهر مام و دو پستان و زقۀ خرما به جان باب و دبستان و تختۀ آداب. خاقانی. یا ز آب دست و خاک پای او زقۀ طفلان دانایی فرست. خاقانی. روزها کم خور چو شبها نوعروسان در زفاف زقه هاشان از درای مطرب الحان دیده اند. خاقانی. مکن به زقۀ تعلیم آشنا لب طبع بس است طبع ترا شیر دایۀ الهام. کلیم (از آنندراج)
آب و دانه که طائر از گلو برآورد و در دهن بچه اندازد. (غیاث اللغات) (آنندراج). خورشی که مرغ به چوزۀ خود به دهان می دهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به زَق ّ شود. - زقه دادن، غذا دادن مرغ بچۀ خود را بدهان. خورش دادن مرغ جوجه را بدهان: از شکوه و عدل و امن او تذرو و کبک را بازجره، زقه داد و چرغ زیر پر گرفت. مسعودسعد. یک روز در زیر درختی نشسته بود مرغی را دید که بچه را زقه می داد، او راآرزوی فرزند برخاست. (ابوالفتوح رازی). از پی زقه دادن از لب او وز پی زادگان مرکب او... عقل کل بوده در دبستانش نفس کل گاهواره جنبانش. سنائی. ، دوایی که به شیر مادر انداخته در دهن طفل اندازند. (غیاث اللغات). دارویی است که چون بچه زاید از خرما و جز آن ترکیب داده در حلق او ریزند... (آنندراج). دارویی است که به وقت زادن بچه را دهند. (غیاث اللغات). دارویی مرکب که چون بچه زائیده شود دایه آن دارو را در حلق آن بچه میریزد. (ناظم الاطباء) : دایۀ من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود آخشیجان امهات و علویان آبای من. خاقانی. به مهر مام و دو پستان و زقۀ خرما به جان باب و دبستان و تختۀ آداب. خاقانی. یا ز آب دست و خاک پای او زقۀ طفلان دانایی فرست. خاقانی. روزها کم خور چو شبها نوعروسان در زفاف زقه هاشان از درای مطرب الحان دیده اند. خاقانی. مکن به زقۀ تعلیم آشنا لب طبع بس است طبع ترا شیر دایۀ الهام. کلیم (از آنندراج)