جدول جو
جدول جو

معنی زفیده - جستجوی لغت در جدول جو

زفیده(زَ / زِ دَ / دِ)
بمعنی ترشده و خیسیده. (انجمن آرا) (آنندراج) :
از آن دم که دیده رخت را ندیده
شده جمله گیتی ز اشکم زفیده.
روحی (از انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زییده
تصویر زییده
(دخترانه)
برگزیده کوچک، مصغر زبده، نام چندتن از زنان معروف عرب از جمله همسر هارو الرشید
فرهنگ نامهای ایرانی
مادۀ لزج و بی رنگ که میان تخم مرغ در اطراف زرده جا دارد و با پخته شدن تخم مرغ سفت و سفید رنگ می شود، سپیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژفیده
تصویر ژفیده
تر شده، خیس شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفیده
تصویر تفیده
گرم شده، داغ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پفیده
تصویر پفیده
پف کرده، ورم کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیده
تصویر کفیده
ازهم بازشده، شکافته، ترکیده، برای مثال کفیدش دل از غم چو آن کفته نار / کفیده شود سنگ تیمارخوار (رودکی - ۵۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
بالشتکی که خمیر نان را روی آن پهن و نازک می کنند و به تنور می زنند، بالشتک
فرهنگ فارسی عمید
(زُ بَ دَ)
مصغر زبده است. (فرهنگ نظام). رجوع به زبید شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ دَ)
نام گیاهی است
لغت نامه دهخدا
(ژَ دَ / دِ)
ترشده و خیسیده. (برهان). به آب ترشده (به زای تازی نیز گفته اند یعنی زفیده) :
از آن دم که دیده رخت را ندیده
شده جمله گیتی ز اشکم ژفیده.
روحی شارستانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ دَ)
قناطر زبیده، پل هاییست چندطبقه که بدستور زبیده زوجه هارون و یا زنوبیاملکۀ تدمر ساخته شده. در الدر المنثور آمده: گویندزبیده چشمۀ ’عرعار’ را از کوههای لبنان به بیروت آورد، علت این اقدام او آن بود که در سفر حج خود که از راه بیروت به مکه میرفت، مردم بیروت را دچار کمی آب دید و دستور داد آب سرچشمۀ ’عرعار’ لبنان را تا بیروت ببرند، و در وادی ’مکلس’ پلهای چندطبقه ساختند، این قناطر تا هم اکنون بنام قناطر زبیده یا زبیدیه مشهور است. و بنظر میرسد که بانی این قناطر زنوبیا است ملکۀ معروف تدمر که زبیده نیز خوانده میشود، نه همسر هارون الرشید. (از الدر المنثور ص 216 و 217)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
گرم شده. تابیده. دعصاء، زمین نرم تفیده به آفتاب. (منتهی الارب). و رجوع به تف و تپ و تب و تاب و تفت و تفته شود
لغت نامه دهخدا
(اَفْ یِ دَ)
بمعنی دلها و این جمع فواد است که بمعنی دل باشد و حرف سوم آن همزۀ مکسور است. (آنندراج). افئده. رجوع به افئده شود، قوت دادن. (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر) (منتهی الارب). روزی دادن به اندازه
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ / دِ)
خفه شده، عطسه کرده، گلوگرفته. مختنق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
متأذی شده از سرفه. (ناظم الاطباء) ، معروف. مشهور. شهرت یافته. نامور. نامدار. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ / دِ)
پف کرده. آماس کرده. برآمده. ورم کرده
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ دَ)
نام زن هارون الرشید که دختر جعفر بن منصور است. (منتهی الارب). زن هارون الرشید عباسی بوده است. (فرهنگ نظام) (از اقرب الموارد). و زرکلی آرد: زبیده دختر جعفر بن منصور مکنی به ام جعفر همسر هارون الرشید و دخترعم او است. وی از زنان فاضل و مشهور است از خاندان هاشمی عباسی. نام زبیده، امه العزیز است اما بیشتر او را با همین لقب ’زبیده’ میشناسند. گویند، منصور (جد زبیده) با او در کودکیش بازی میکرد و او را میرقصانید و میگفت: ’یا زبیده، انت زبیده’ و از این روی بنام زبیده شهرت یافت. در مکه چشمۀ آبیست به نام زبیده، این آب را زبیده از دورترین نقطۀ وادی نعمان واقع در شرق مکه بدان چشمه آورده است و برای این منظور چند قنات در راه مکه بوجود آورده است و لذا این چشمه را بنام او ’عین زبیده’ خوانند. بسال 165 هجری قمری هارون، زبیده را بهمسری گرفت و چون وفات یافت و فرزندش محمد امین نیز بقتل رسید، زبیده از طرف یاران مأمون در فشار قرار گرفت و نامه ای متضمن شکایت و حکایت حال به مأمون نگاشت. مأمون را بر او مهر بجنبید و در دارالخلافه برای او کوشکی بساخت و غلامان و کنیزان فراوان در خدمت او بگماشت. زبیده را ثروتی سرشار بود، حریری در یکی از مقامات خود آرد: ’و لو حبتک شیرین بجمالها و زبیده بمالها’. ابن تغری بردی گوید: زبیده دیندارترین و اصیل ترین و زیباترین و عفیف ترین و نام دارترین زنان عصر خود است. ابن جبیر در ضمن سخنان خود درباره راه حج گوید: این همه ساختمانها، برکه ها، چاهها و منازلی که از بغداد تا مکه همه جا بچشم میخورد از آثار زبیده بنت جعفر است، او در همه دوران زندگی خود در پی این گونه خدمات بوده و بویژه در راه مکه خانه ها و آثار سودمند از خود بر جای گذارده که پس از وفات او تاکنون نیز همه زائران خانه خدا از آنها برخوردارند و اگر این اقدامات در این راه نمیشد و این آثار بوجود نمی آمد این راه متروک میگردید. زبیده بتاریخ 126 هجری قمری / 831 میلادی به بغداد درگذشت. (از اعلام زرکلی چ 2). و در الدر المنثور آمده: داستان به حج رفتن زبیده مشهور است و درباره مخارج فراوانی که برای ایجاد بناها و آثار خیریه صرف می کرد داستانها گویند که پاره ای از آنها را جز بر گزاف حمل نتوان کرد، از آن جمله این که گویند: زبیده آب دجله را به عرفات و از آنجا به مکه آورد و در دسترس مردم مکه قرار داد. این سخن گزافی بزرگ است، زیرا آبی که زبیده به مکه برد از دجله نیست. (از کتاب الدر المنثور فی طبقات رباب الخدور تألیف زینب بنت علی سوری ص 216). و مینورسکی آرد: روایتی که در کتاب نزهه القلوب آمده و بنای تبریز را به سال 175 هجری قمری / 791 میلادی بزبیده زن خلیفه هارون الرشید نسبت داده شاید از اینجا ناشی شده است که پس از مصادرۀ املاک امویان، ’ورثان’ از اعمال آذربایجان در کنار رود ارس، به زبیده رسید. (از تاریخ تبریز ترجمه عبدالعلی کارنگ ص 7) :
از سخا وصف زبیده خوانده ام
وز کفایت رای زبا دیده ام.
خاقانی.
وآن زبیده ست کز سعادت و بخت
بهر کعبه سر و زر افشاند.
خاقانی.
نه انجیر شد نام هر میوه ای
نه مثل زبیده ست هر بیوه ای.
نظامی.
رجوع به هارون شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ دَ)
زبده بنت الحارث، خواهر بشر حافی را زبیده نیز گویند. رجوع به آثار البلاد و اخبار العباد قزوینی چ بیروت ص 321 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
بمعنی افشرده و فشارده باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
از هم بازشده و شکافته و ترکیده. (برهان) (ناظم الاطباء). ترقیده و شکافته. (غیاث). کفته. (فرهنگ اسدی). مشفوق. مبطور. بطیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
خوانی نهاده بر وی چون سیم پاک میده
با برگان و حلوا شفتالوی کفیده.
ابوالعباس.
مگر که نار کفیده ست چشم دشمن تو
کزو مدام پریشان شده ست دانۀ نار.
فرخی.
سرایهاش چو گوز شکسته کرد از خاک
بهارهاش چو نار کفیده کرد از نار.
فرخی.
دو لب چو نار کفیده چو برگ سوسن زرد
دو رخ چونار شکفته چوبرگ لالۀ لال.
فرخی.
همیشه کفش و پلش را کفیده بینم من
بجای کفش و پلش دل کفیده بایستی.
معروفی.
چوعاشق کرده خونین هر دو دیده
زفر بگشاده چون نار کفیده.
(ویس و رامین).
که از تشنگی کارم آمد بسر
دلم شدکفیده، خلیده جگر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
شکل پروین است با نار کفیده بردرخت
رنگ گردون است با آب روان بر آبدان.
ازرقی (از فرهنگ جهانگیری).
و زهیبت تو دیده و روی مخالفان
پرخون چو لاله باد و کفیده چو نار باد.
مسعودسعد.
دور از تو همچو نار دل من کفیده باد
گریک نفس ز دوستی تو جدا بود.
عبدالواسع جبلی.
سر خوارج خواهم شکافته چو انار
دل روافض خواهم کفیده چون جوزق.
انوری.
ولی دل از سر سرسام غم بفرقت او
زبان سیاه تر از کلک سر کفیدۀ اوست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 824).
سیب چو مجمری ز زر خردۀ عود درمیان
کرده برای مجمرش نار کفیده اخگری.
خاقانی.
ولی کان نار شیرین کار دیده
ز حسرت گشته چون نار کفیده.
نظامی.
نار از جگر کفیدۀ خویش
خونابه چکاندبردل ریش.
نظامی.
ای عجب پاشنۀ کفیده را دوست داری. (ابوالفتوح رازی).
- کفیده پای، آنکه پایش ترکیده باشد. اسلع. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
- کفیده نار، انار شکافته و پوست باز کرده:
اشک من ناردانه شد نه عجب
گردل من کفیده نار شود.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفیده
تصویر کفیده
شکافته شده ترکیده: (کفیدش دل از غم چو آن کفته ناز کفیده شود سنگ تیمار خوار)، (رودکی) یا نار کفیده. انار شکافته و واشده: شکل پروین است یا نار کفیده بر درخت ک رنگ گردو نست یا آب روان در آبدان ک (ازرقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفیده
تصویر مفیده
مونث مفید
فرهنگ لغت هوشیار
ماده پروتیدی لزج آب رنگ حول زرده تخم مرغ که براثر حرارت منعقد و سفید رنگ میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پفیده
تصویر پفیده
پف کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفیده
تصویر تفیده
تافته گرم شده داغ گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژفیده
تصویر ژفیده
تر شده خیس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیده
تصویر زبیده
همیشه بهار از گیاهان، ویژه نامی در تازی همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زاید، سر پستان زایدتان. یا زایده اعور روده کور. یا زایده پستانی قسمتی از استخوان گیجگاه را تشکیل داده و در عقب مجرای گوش خارجی واقع است زایده حمله یی. یا زایده تاج خروسی زایده ایست که در سطح سهمی در امتداد خط وسط صفحه افقی قرار گرفته است و به شکل مثلثی است که قاعده آن در پایین و راس در بالا است و بتدریج از جلو به عقب نازک میشود و دارای سه کنار و دو سطح طرفی میباشد. یا زایده حمله یی زایده پستانی. یا زایده خاری زایده شوکی. یا زایده خنجری قسمت انتهایی قص که به غضروف مشترک دنده ها در انتها متصل است. یا زایده شوکی زایده ایست که در خط وسط هر مهره قرار گرفته و شبیه به تیغ یا خاری میباشد و از محل اتصال دو تیغه در عقب مهره شروع شده و از جلو به عقب و کمی از بالا به پایین متوجه است زایده شوکیه فقار زایده خاری. یا زایده کاسه چشمی زایده ایست که در طرف خارج و داخل قوس کاسه چشمی استخوان پیشانی قرار دارد. آنکه طرف داخل است) زایده کاسه چشمی داخلی (و آنکه طرف خارج است) زایده کاسه چشمی خارجی (نام دارد. یا زایده کلیه غده فوق کلیوی. یا زایده نیزه یی زایده ای که در قسمت تحتانی خلفی استخوان صدغ قرار دارد و با آن رباطها و عضلات دسته ریولان میچسبد زایده سهمی شقیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیده
تصویر رفیده
بالش کوچکی که خمیر نان را بر بالای آن گستراند و بر تنور بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیده
تصویر کفیده
((کَ دِ))
باز شده، شکافته
فرهنگ فارسی معین
((س یا سَ دِ یا دَ))
ماده پروتئیدی لزج آب مانند حول زرده تخم که بر اثر حرارت منع قد و سفید رنگ می شود، اسپیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژفیده
تصویر ژفیده
((رَ دِ))
تر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زایده
تصویر زایده
((یِ دِ))
مؤنث زاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفیده
تصویر رفیده
((رَ دَ یا دِ))
بالش کوچکی که خمیر نان را بر بالای آن گسترانند و بر تنور بندند
فرهنگ فارسی معین