جدول جو
جدول جو

معنی زغرف - جستجوی لغت در جدول جو

زغرف
(زَ رَ)
بحر زغرف، دریای بسیارآب. زغزف مثل آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زعزف. (اقرب الموارد). و رجوع به زعرف، زغرب و زغزف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زغره
تصویر زغره
کنارۀ آستر لباس، آستر باریکی که مانند حاشیه در کناره های لباس می دوزند، نوار باریکی که در داخل کلاه در گرداگرد آن می دوزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرف
تصویر غرف
گیاهی که با آن دباغت کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغرف
تصویر مغرف
آب بردارنده با دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخرف
تصویر زخرف
چهل و سومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸۹ آیه، زیور، نقش و نگار، خوبی و زیبایی چیزی، سخن بیهوده، دروغ آراسته، زر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرف
تصویر غرف
غرفه ها، اتاقکهای عرضه کالا در نمایشگاه، بالاخانه ها، جمع واژۀ غرفه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ)
به کف دست آب گیرنده. (غیاث) (آنندراج) :
کیل ارزاق جهان را مشرفی
تشنگان فضل را تو مغرفی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برجهیدن، بیش درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیاده کردن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیاده کردن در سخن و دروغ گفتن. (از اقرب الموارد) ، بشتاب و تیز رفتن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، تازه شدن پس از به شدن. (از اقرب الموارد). (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
با سر شدن جراحت. (تاج المصادر بیهقی). تازه شدن زخم بعد به شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ غَ)
ریزۀ هیزم، سرشاخهای درخت که نرم و سست باشد، سر گیاه رمث و عرفج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ابر آب ریخته که پوشانندۀ آسمان است، بسیاری آب چاه، زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزونی سخن به دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زَ غَ)
جمع واژۀ زغفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زغفه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
آب بسیار. بول بسیار، بحرزغرب، دریای بسیارآب و همچنین بئر زغرب، یعنی چاه بسیارآب. رجوع به زغربه و زغربی شود، رجل زغرب المعروف، مرد بسیاراحسان و بسیارعطا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَرْرُ)
ریختن باران ابری که پوشانیده بود آسمان را. (ناظم الاطباء) ، نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار آب گردیدن چاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزونی سخن به دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج). افزون کردن به دروغ در حدیث و کلام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: زغف لنا فلان کثیراً و زغف کلاماً کثیراً، اذا کان کثیر الکلام. (اقرب الموارد). به همه معانی رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زُ غَ)
دهی است به شام زیرا دختر لوط در آنجا مسکن اختیار کرد و در آن چشمه ای است که فرورفتن آب آن علامت برآمدن دجال است. (منتهی الارب). نام چشمه ای هم هست منسوب به او گویند چون خشم شود علامت قیامت است و دجال ظهور کند. (برهان) (آنندراج). قریه ای به مشارف شام و اسم دختر لوط است که بدین قریه آمده و آنرا به نام خود خواند. در حدیث... مذکور است که حیوانی در جز اثر البحر وجود داردکه اخبار جستجو کند و به دجال رساند و چشمۀ زغر درآخرالزمان فرورود و آن علامت قیامت است. رجوع به معجم البلدان شود. شهری است از عود شام و نزدیک او دریائی است که آن را دریای مرده خوانند، زیرا که هیچ جانور در او نباشد. (نفایس الفنون). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 271 و 290 شود
لغت نامه دهخدا
(زُ غَ)
نام دختر لوط (ع). (برهان) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀبعد و نزهه القلوب ج 3 ص 290 و معجم البلدان شود
پدر قبیله ای است که ترکش های زرین از چرم سرخ دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). نام طایفه ای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
جمع واژۀ غرفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غرفه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
فارس مغرف، سوار شتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج). سوار شتاب رو. ج، مغارف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب تندرو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
زغروته. (دزی ج 1 ص 594). رجوع به زغروته شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
ج غرفه. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی). غرفات. غرفات. غرفات. (اقرب الموارد) : لنبوئنهم من الجنه غرفاً. (قرآن 58/29).
تا روان پدر وجد ترا در فردوس
بود ایام به حور و به قصور و به غرف.
سوزنی.
کای عوانان بازگردید آن طرف
نیک نیکو بنگرید اندر غرف.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
دریای بسیارآب. زغرف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
همه را فراگرفتن، یقال: تغرفنی، اخذ کل شی ٔ معی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ رُ)
جانورکیست مانند مگس چهارپایه که بر آب میپرد. ج، زخارف. (منتهی الارب) (آنندراج). پشه ای است دارای پاهای بلند که میپرد و به پیش و پس میدود. و با توجه به توصیفی که اوس بن حجر در شعر خود از زخارف آورده تردیدی باقی نمی ماند در اینکه زخارف همان جانور است که نامهای فرنگی آن را در حاشیه ثبت کرده ایم. و مسلماً همین جانور است که خیتعور و قمص نیز خوانده میشود. در لسان العرب در تعریف خیتعور چنین آمده: جانداری سیاه و خرد است بر سطح آب که هیچ لحظه ای درنگ نمیکند و پیوسته بر روی آب این طرف آن طرف میدود. و هم در آن کتاب در تفسیر قمص آمده: مگسی خرد یا پشه ای است که بر سطح آب می گردد - انتهی. و قمص خود مشتق است از قمص بمعنی جهیدن. (از معجم الحیوان ص 130). دمیری آرد: زخرف مگسی است خرد، دارای چهار پا بر سطح آب. ج، زخارف. (از حیوه الحیوان). رجوع به معجم الحیوان ص 262 و متن اللغهذیل خیتعور و قمص، و زخارف در این لغت نامه شود
پرنده ای است. و کراع، زخارف در بیت اوس بن حجر را بدین معنی تفسیر کرده است (بیت اوس در ذیل زخارف نقل شد). (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ غَ رَ / رِ)
آن قطعه از پوست بطانه که مانند حاشیه بر کناره های رویۀ لباس برمی گردانند. (ناظم الاطباء). قسمت مشهود از خز و سنجاب و دیگر پوستهای آستر خرقه و جبه و لباده در اطراف جامه. آنچه از بیرون دیده شود حاشیۀ از خز و سنجاب که بطانه باشد. در جبه و... آنچه چون سجافی از اطراف گریبان و در بر شکاف جلو ظاهر باشد از مؤئینه ها. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زغفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به زغفه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
زغرف. (منتهی الارب) : بحر زغزف، دریای بسیارآب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ ری یَ)
زغری الوادی، ثمر و فایدۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نوعی از خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پوست پیرا از گیاهان، بریدن، پیراستن با گیاه پوست پیرا بید سرخ، گیاه پز گیاهی است پر خار که پیرامون چادر و جایگاه نهند که مردم و جانور نتوانند آمد، یز تر یز تازه، برگ درخت، اسپرم بیابانی، کنگر دشتی، شاه اسپرم رومی (اسطو خودوس)، جمع غرفه، برواره ها جمع غرفه غرفه ها براوره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغف
تصویر زغف
ریزه هیزم، سر شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرف
تصویر زرف
برجهیدن، پیش در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
کفگیر، کفچه (کفچه قاشق) سوار تند رو، اسب تند رو، جمع مغارف. آب بردارنده به مشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغاف
تصویر زغاف
دروغپرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغره
تصویر زغره
کناره آستر لباس، نوار باریکی که در داخل کلاه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
آبجه از جانوران، زر ، نیکویی، بیهوده (باطل)، زیور نگار طلا زر، نقش و نگار زیور زینت (ظاهری) جمع زخارف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغرف
تصویر مغرف
سوار تندرو، اسب تندرو، جمع مغارف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زخرف
تصویر زخرف
((زُ رُ))
طلا، زر، نقش و نگار
فرهنگ فارسی معین