برجهیدن، بیش درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیاده کردن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیاده کردن در سخن و دروغ گفتن. (از اقرب الموارد) ، بشتاب و تیز رفتن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، تازه شدن پس از به شدن. (از اقرب الموارد). (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود با سر شدن جراحت. (تاج المصادر بیهقی). تازه شدن زخم بعد به شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده قبل شود
برجهیدن، بیش درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیاده کردن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیاده کردن در سخن و دروغ گفتن. (از اقرب الموارد) ، بشتاب و تیز رفتن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، تازه شدن پس از به شدن. (از اقرب الموارد). (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود با سر شدن جراحت. (تاج المصادر بیهقی). تازه شدن زخم بعد به شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده قبل شود
ابر آب ریخته که پوشانندۀ آسمان است، بسیاری آب چاه، زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزونی سخن به دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
ابر آب ریخته که پوشانندۀ آسمان است، بسیاری آب چاه، زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزونی سخن به دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
آب بسیار. بول بسیار، بحرزغرب، دریای بسیارآب و همچنین بئر زغرب، یعنی چاه بسیارآب. رجوع به زغربه و زغربی شود، رجل زغرب المعروف، مرد بسیاراحسان و بسیارعطا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آب بسیار. بول بسیار، بحرزغرب، دریای بسیارآب و همچنین بئر زغرب، یعنی چاه بسیارآب. رجوع به زغربه و زغربی شود، رجل زغرب المعروف، مرد بسیاراحسان و بسیارعطا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ریختن باران ابری که پوشانیده بود آسمان را. (ناظم الاطباء) ، نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار آب گردیدن چاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزونی سخن به دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج). افزون کردن به دروغ در حدیث و کلام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: زغف لنا فلان کثیراً و زغف کلاماً کثیراً، اذا کان کثیر الکلام. (اقرب الموارد). به همه معانی رجوع به مادۀ بعد شود
ریختن باران ابری که پوشانیده بود آسمان را. (ناظم الاطباء) ، نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار آب گردیدن چاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزونی سخن به دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج). افزون کردن به دروغ در حدیث و کلام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: زغف لنا فلان کثیراً و زغف کلاماً کثیراً، اذا کان کثیر الکلام. (اقرب الموارد). به همه معانی رجوع به مادۀ بعد شود
دهی است به شام زیرا دختر لوط در آنجا مسکن اختیار کرد و در آن چشمه ای است که فرورفتن آب آن علامت برآمدن دجال است. (منتهی الارب). نام چشمه ای هم هست منسوب به او گویند چون خشم شود علامت قیامت است و دجال ظهور کند. (برهان) (آنندراج). قریه ای به مشارف شام و اسم دختر لوط است که بدین قریه آمده و آنرا به نام خود خواند. در حدیث... مذکور است که حیوانی در جز اثر البحر وجود داردکه اخبار جستجو کند و به دجال رساند و چشمۀ زغر درآخرالزمان فرورود و آن علامت قیامت است. رجوع به معجم البلدان شود. شهری است از عود شام و نزدیک او دریائی است که آن را دریای مرده خوانند، زیرا که هیچ جانور در او نباشد. (نفایس الفنون). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 271 و 290 شود
دهی است به شام زیرا دختر لوط در آنجا مسکن اختیار کرد و در آن چشمه ای است که فرورفتن آب آن علامت برآمدن دجال است. (منتهی الارب). نام چشمه ای هم هست منسوب به او گویند چون خشم شود علامت قیامت است و دجال ظهور کند. (برهان) (آنندراج). قریه ای به مشارف شام و اسم دختر لوط است که بدین قریه آمده و آنرا به نام خود خواند. در حدیث... مذکور است که حیوانی در جز اثر البحر وجود داردکه اخبار جستجو کند و به دجال رساند و چشمۀ زغر درآخرالزمان فرورود و آن علامت قیامت است. رجوع به معجم البلدان شود. شهری است از عود شام و نزدیک او دریائی است که آن را دریای مرده خوانند، زیرا که هیچ جانور در او نباشد. (نفایس الفنون). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 271 و 290 شود
نام دختر لوط (ع). (برهان) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀبعد و نزهه القلوب ج 3 ص 290 و معجم البلدان شود پدر قبیله ای است که ترکش های زرین از چرم سرخ دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). نام طایفه ای. (ناظم الاطباء)
نام دختر لوط (ع). (برهان) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀبعد و نزهه القلوب ج 3 ص 290 و معجم البلدان شود پدر قبیله ای است که ترکش های زرین از چرم سرخ دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). نام طایفه ای. (ناظم الاطباء)
ج غرفه. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی). غرفات. غرفات. غرفات. (اقرب الموارد) : لنبوئنهم من الجنه غرفاً. (قرآن 58/29). تا روان پدر وجد ترا در فردوس بود ایام به حور و به قصور و به غرف. سوزنی. کای عوانان بازگردید آن طرف نیک نیکو بنگرید اندر غرف. مولوی (مثنوی)
ج ِغُرفه. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی). غُرَفات. غُرُفات. غُرفات. (اقرب الموارد) : لنبوئنهم من الجنه غرفاً. (قرآن 58/29). تا روان پدر وجد ترا در فردوس بود ایام به حور و به قصور و به غرف. سوزنی. کای عوانان بازگردید آن طرف نیک نیکو بنگرید اندر غرف. مولوی (مثنوی)
جانورکیست مانند مگس چهارپایه که بر آب میپرد. ج، زخارف. (منتهی الارب) (آنندراج). پشه ای است دارای پاهای بلند که میپرد و به پیش و پس میدود. و با توجه به توصیفی که اوس بن حجر در شعر خود از زخارف آورده تردیدی باقی نمی ماند در اینکه زخارف همان جانور است که نامهای فرنگی آن را در حاشیه ثبت کرده ایم. و مسلماً همین جانور است که خیتعور و قمص نیز خوانده میشود. در لسان العرب در تعریف خیتعور چنین آمده: جانداری سیاه و خرد است بر سطح آب که هیچ لحظه ای درنگ نمیکند و پیوسته بر روی آب این طرف آن طرف میدود. و هم در آن کتاب در تفسیر قمص آمده: مگسی خرد یا پشه ای است که بر سطح آب می گردد - انتهی. و قمص خود مشتق است از قمص بمعنی جهیدن. (از معجم الحیوان ص 130). دمیری آرد: زخرف مگسی است خرد، دارای چهار پا بر سطح آب. ج، زخارف. (از حیوه الحیوان). رجوع به معجم الحیوان ص 262 و متن اللغهذیل خیتعور و قمص، و زخارف در این لغت نامه شود پرنده ای است. و کراع، زخارف در بیت اوس بن حجر را بدین معنی تفسیر کرده است (بیت اوس در ذیل زخارف نقل شد). (از لسان العرب) (از تاج العروس)
جانورکیست مانند مگس چهارپایه که بر آب میپرد. ج، زخارف. (منتهی الارب) (آنندراج). پشه ای است دارای پاهای بلند که میپرد و به پیش و پس میدود. و با توجه به توصیفی که اوس بن حجر در شعر خود از زخارف آورده تردیدی باقی نمی ماند در اینکه زخارف همان جانور است که نامهای فرنگی آن را در حاشیه ثبت کرده ایم. و مسلماً همین جانور است که خَیْتَعور و قَمَص نیز خوانده میشود. در لسان العرب در تعریف خیتعور چنین آمده: جانداری سیاه و خرد است بر سطح آب که هیچ لحظه ای درنگ نمیکند و پیوسته بر روی آب این طرف آن طرف میدود. و هم در آن کتاب در تفسیر قمص آمده: مگسی خرد یا پشه ای است که بر سطح آب می گردد - انتهی. و قمص خود مشتق است از قَمْص بمعنی جهیدن. (از معجم الحیوان ص 130). دمیری آرد: زخرف مگسی است خرد، دارای چهار پا بر سطح آب. ج، زخارف. (از حیوه الحیوان). رجوع به معجم الحیوان ص 262 و متن اللغهذیل خیتعور و قَمَص، و زخارف در این لغت نامه شود پرنده ای است. و کراع، زخارف در بیت اوس بن حجر را بدین معنی تفسیر کرده است (بیت اوس در ذیل زخارف نقل شد). (از لسان العرب) (از تاج العروس)
آن قطعه از پوست بطانه که مانند حاشیه بر کناره های رویۀ لباس برمی گردانند. (ناظم الاطباء). قسمت مشهود از خز و سنجاب و دیگر پوستهای آستر خرقه و جبه و لباده در اطراف جامه. آنچه از بیرون دیده شود حاشیۀ از خز و سنجاب که بطانه باشد. در جبه و... آنچه چون سجافی از اطراف گریبان و در بر شکاف جلو ظاهر باشد از مؤئینه ها. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
آن قطعه از پوست بطانه که مانند حاشیه بر کناره های رویۀ لباس برمی گردانند. (ناظم الاطباء). قسمت مشهود از خز و سنجاب و دیگر پوستهای آستر خرقه و جبه و لباده در اطراف جامه. آنچه از بیرون دیده شود حاشیۀ از خز و سنجاب که بطانه باشد. در جبه و... آنچه چون سجافی از اطراف گریبان و در بر شکاف جلو ظاهر باشد از مؤئینه ها. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
پوست پیرا از گیاهان، بریدن، پیراستن با گیاه پوست پیرا بید سرخ، گیاه پز گیاهی است پر خار که پیرامون چادر و جایگاه نهند که مردم و جانور نتوانند آمد، یز تر یز تازه، برگ درخت، اسپرم بیابانی، کنگر دشتی، شاه اسپرم رومی (اسطو خودوس)، جمع غرفه، برواره ها جمع غرفه غرفه ها براوره ها
پوست پیرا از گیاهان، بریدن، پیراستن با گیاه پوست پیرا بید سرخ، گیاه پز گیاهی است پر خار که پیرامون چادر و جایگاه نهند که مردم و جانور نتوانند آمد، یز تر یز تازه، برگ درخت، اسپرم بیابانی، کنگر دشتی، شاه اسپرم رومی (اسطو خودوس)، جمع غرفه، برواره ها جمع غرفه غرفه ها براوره ها