معنی مغرف - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مغرف
مغرف
- مغرف
- کفگیر، کفچه (کفچه قاشق) سوار تند رو، اسب تند رو، جمع مغارف. آب بردارنده به مشت
فرهنگ لغت هوشیار
مغرف
- مغرف
- فارس مغرف، سوار شتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج). سوار شتاب رو. ج، مغارف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب تندرو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مغرف
- مغرف
- به کف دست آب گیرنده. (غیاث) (آنندراج) :
کیل ارزاق جهان را مشرفی
تشنگان فضل را تو مغرفی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
مشرف
- مشرف
- ناظر، اشراف دارنده، در تصوف آنکه خداوند او را بر ضمایر خلق آگاه می کند
فرهنگ نامهای ایرانی