جدول جو
جدول جو

معنی زعاقیق - جستجوی لغت در جدول جو

زعاقیق
(زَ)
جمع واژۀ زعقوقه. (ناظم الاطباء) زقاقیع قلب این کلمه است. (منتهی الارب). رجوع به زعقوقه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعالیق
تصویر تعالیق
تعلیقه ها، آنچه بر حاشیه کتاب بنویسند، جمع واژۀ تعلیقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنادیق
تصویر زنادیق
زندیق ها، کافران، جمع واژۀ زندیق
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ معشوق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معشوق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دزدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زواقیل العمامه، برآمدگی موی از زیر عمامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زورق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زورق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زبرقان، ماه در شب تمام. (اقرب الموارد) ، زباریق الاسنه، درخشیدن سرنیزه ها. (اقرب الموارد) ، زباریق المنیه، درخشیدن او است. (ترجمه قاموس) (اقرب الموارد) ، معاینه و اضطراب مرگ. (ناظم الاطباء). زباریق المنیه بصورت جمع آمده بمنظور بزرگ ساختن کار مرگ. (تاج العروس) ، زردیها که طاری شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لخقوق. (منتهی الارب). رجوع به لخقوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ معناق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ معناق به معنی اسب نیکوروش. (آنندراج). و رجوع به معناق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ معتوق. (ناظم الاطباء). و رجوع به معتوق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زیبق: و هم از باب این صنعت زوابیق را ارواح گفته اند و زرانیخ و کباریت را نفوس. (دانشنامۀ جهان، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ معلاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ معلاق و معلوق. (ناظم الاطباء). رجوع به معلاق شود.
- معالیق کبد، آنچه که کبد از وی آویخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که اندرجگر آماسی گرم افتد و معالیق او کشیده می شود و درد آن به حجاب باز میدهد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت ایضاً).
، جمع واژۀ معلاق. دوالهای فتراک. دوالهای رکاب. بندهای رکیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گرد بر گرد دارافزینها غلامان خاصگی بودند با جامه های سقلاطون و بغدادی و سپاهانی و کلاههای دو شاخ و کمرهای زر و معالیق و عمودها از زر به دست. (تاریخ بیهقی چ فیاض 540). و رجوع به معلاق شود، نوعی از خرمابن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ یعقوب. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ یعقوب، به معنی کبک نر. (آنندراج). و رجوع به یعقوب شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ را)
حیله گری. شیادی. خدعه گری:
با معجز انبیا چه باشد
زراقی و بازی دوالک.
ابوالفرج رونی.
نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت
که خود را بر تو می بندم به سالوسی و زراقی.
سعدی.
پایمال معاشرت کردم
هرچه سالوس بود و زراقی.
سعدی.
تا چند ازین حیله و زراقی
جز جرعه نمی دهد مرا ساقی.
شمس طبسی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شور و تلخ و سطبر گردیدن آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ فِ)
جمع واژۀ زعفوق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعفوق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زهلوق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حمر زهالیق، خران فربه. (منتهی الارب). رجوع به زهلوق و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
چوزۀ کبک. قلب زعاقیق است. و واحد آن زقوع است یا نیامده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چوزه های کبک و فره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شهری است در شرق مصب رود نیل که بواسطۀ راه آهن به پورت سعید و قاهره ارتباط دارد و 82912 تن سکنه دارد و مرکز تجارت پنبه است. (از فرهنگ فارسی معین ج 5). ویرانه های معروف به تل بسطه در نزدیک این شهر قرار دارد که بقایای شهر باستانی بوباستیس است که مرکز پرستش الهه ای بنام باست (بسط) بوده. رجوع به دایرهالمعارف فارسی ص 1175 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
جمع واژۀ تعنوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به تعنوق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اخقاق. جج خق ّ.
لغت نامه دهخدا
(زُ قی ی)
منسوب به زقاق که کوچه و برزن باشد، یعنی مردم کوچه گرد و بی سر و پا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تعلیقه. تعلیقات. رجوع به تعلیقه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زحلوقه، لغتی در زحلوفه و زحلوکه، جای لغزیدن کودکان از بالا بنشیب. (از منتهی الارب). رجوع به زحلوقه، زحلوفه، زحالیف، زحالف، زحلوکه و زحالیک شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زرّق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع زرق، مرغی است شکاری. (آنندراج). رجوع به زرق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زحالیق
تصویر زحالیق
جمع زحلوقه، آلاکلنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعاقیب
تصویر یعاقیب
جمع یعقوب، کبک های نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعالیق
تصویر تعالیق
جمع تعلیقه، فرمان ها شهنویس ها جمع تعلیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهالیق
تصویر زهالیق
جمع زهلوق، فربگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواقی
تصویر زواقی
جمع زاقی، فریادها، بانگ کنندگان، خروسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعاریز
تصویر زعاریز
به گونه رمن سرگین چسبیده چسبیده به پشم جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواقیل
تصویر زواقیل
دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زتادیق
تصویر زتادیق
پیر مانی مانوی، ملحد دهری بیدین جمع زنادقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنادیق
تصویر زنادیق
((زَ))
جمع زندیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعالیق
تصویر تعالیق
((تَ))
جمع تعلیقه
فرهنگ فارسی معین