جمع واژۀ زبرقان، ماه در شب تمام. (اقرب الموارد) ، زباریق الاسنه، درخشیدن سرنیزه ها. (اقرب الموارد) ، زباریق المنیه، درخشیدن او است. (ترجمه قاموس) (اقرب الموارد) ، معاینه و اضطراب مرگ. (ناظم الاطباء). زباریق المنیه بصورت جمع آمده بمنظور بزرگ ساختن کار مرگ. (تاج العروس) ، زردیها که طاری شود. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ زِبرِقان، ماه در شب تمام. (اقرب الموارد) ، زباریق الاسنه، درخشیدن سرنیزه ها. (اقرب الموارد) ، زباریق المنیه، درخشیدن او است. (ترجمه قاموس) (اقرب الموارد) ، معاینه و اضطراب مرگ. (ناظم الاطباء). زباریق المنیه بصورت جمع آمده بمنظور بزرگ ساختن کار مرگ. (تاج العروس) ، زردیها که طاری شود. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ معلاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ معلاق و معلوق. (ناظم الاطباء). رجوع به معلاق شود. - معالیق کبد، آنچه که کبد از وی آویخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که اندرجگر آماسی گرم افتد و معالیق او کشیده می شود و درد آن به حجاب باز میدهد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت ایضاً). ، جمع واژۀ معلاق. دوالهای فتراک. دوالهای رکاب. بندهای رکیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گرد بر گرد دارافزینها غلامان خاصگی بودند با جامه های سقلاطون و بغدادی و سپاهانی و کلاههای دو شاخ و کمرهای زر و معالیق و عمودها از زر به دست. (تاریخ بیهقی چ فیاض 540). و رجوع به معلاق شود، نوعی از خرمابن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ مِعلاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ معلاق و معلوق. (ناظم الاطباء). رجوع به معلاق شود. - معالیق کبد، آنچه که کبد از وی آویخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که اندرجگر آماسی گرم افتد و معالیق او کشیده می شود و درد آن به حجاب باز میدهد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت ایضاً). ، جَمعِ واژۀ معلاق. دوالهای فتراک. دوالهای رکاب. بندهای رکیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گرد بر گرد دارافزینها غلامان خاصگی بودند با جامه های سقلاطون و بغدادی و سپاهانی و کلاههای دو شاخ و کمرهای زر و معالیق و عمودها از زر به دست. (تاریخ بیهقی چ فیاض 540). و رجوع به معلاق شود، نوعی از خرمابن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
حیله گری. شیادی. خدعه گری: با معجز انبیا چه باشد زراقی و بازی دوالک. ابوالفرج رونی. نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت که خود را بر تو می بندم به سالوسی و زراقی. سعدی. پایمال معاشرت کردم هرچه سالوس بود و زراقی. سعدی. تا چند ازین حیله و زراقی جز جرعه نمی دهد مرا ساقی. شمس طبسی
حیله گری. شیادی. خدعه گری: با معجز انبیا چه باشد زراقی و بازی دوالک. ابوالفرج رونی. نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت که خود را بر تو می بندم به سالوسی و زراقی. سعدی. پایمال معاشرت کردم هرچه سالوس بود و زراقی. سعدی. تا چند ازین حیله و زراقی جز جرعه نمی دهد مرا ساقی. شمس طبسی
شهری است در شرق مصب رود نیل که بواسطۀ راه آهن به پورت سعید و قاهره ارتباط دارد و 82912 تن سکنه دارد و مرکز تجارت پنبه است. (از فرهنگ فارسی معین ج 5). ویرانه های معروف به تل بسطه در نزدیک این شهر قرار دارد که بقایای شهر باستانی بوباستیس است که مرکز پرستش الهه ای بنام باست (بسط) بوده. رجوع به دایرهالمعارف فارسی ص 1175 شود
شهری است در شرق مصب رود نیل که بواسطۀ راه آهن به پورت سعید و قاهره ارتباط دارد و 82912 تن سکنه دارد و مرکز تجارت پنبه است. (از فرهنگ فارسی معین ج 5). ویرانه های معروف به تل بسطه در نزدیک این شهر قرار دارد که بقایای شهر باستانی بوباستیس است که مرکز پرستش الهه ای بنام باست (بسط) بوده. رجوع به دایرهالمعارف فارسی ص 1175 شود
جمع واژۀ زحلوقه، لغتی در زحلوفه و زحلوکه، جای لغزیدن کودکان از بالا بنشیب. (از منتهی الارب). رجوع به زحلوقه، زحلوفه، زحالیف، زحالف، زحلوکه و زحالیک شود
جَمعِ واژۀ زُحلوقه، لغتی در زحلوفه و زحلوکه، جای لغزیدن کودکان از بالا بنشیب. (از منتهی الارب). رجوع به زحلوقه، زحلوفه، زحالیف، زحالف، زحلوکه و زحالیک شود