جبه خانه. (ناظم الاطباء) (دزی ج 1 ص 585) ، زندان مخصوص برای افرادی خاص، نوعی خیمه، نوعی حریر ظریف که شبیه تافته است. (دزی ایضاً). رجوع به زردخانا و زردخانی شود
جبه خانه. (ناظم الاطباء) (دزی ج 1 ص 585) ، زندان مخصوص برای افرادی خاص، نوعی خیمه، نوعی حریر ظریف که شبیه تافته است. (دزی ایضاً). رجوع به زردخانا و زردخانی شود
از: فرد عربی به معنی یگانه و تنها + خانه. (حاشیۀ برهان چ معین). خانه ای باشد که مردم غریب از راه رسیده در آنجا فرودآیند، خلوت را نیز گویند و آن خانه ای باشد که در خانقاه سازند یعنی چله خانه و آن خانه کوچکی باشدکه مردم در آن به چله نشینند. (برهان) : هر بیان آفتاب برهانی هر سخن فرد خانه جانی. سنائی
از: فرد عربی به معنی یگانه و تنها + خانه. (حاشیۀ برهان چ معین). خانه ای باشد که مردم غریب از راه رسیده در آنجا فرودآیند، خلوت را نیز گویند و آن خانه ای باشد که در خانقاه سازند یعنی چله خانه و آن خانه کوچکی باشدکه مردم در آن به چله نشینند. (برهان) : هر بیان آفتاب برهانی هر سخن فرد خانه جانی. سنائی
محلی است برای نگاهداری گوشت و ماهی و سایر مأکولات فاسدشدنی: مأکولات زمستانی و مخللات و سردخانه ها از شیرینی های گوناگون و شیرازهای نظیف. (ترجمه محاسن اصفهان ص 64)
محلی است برای نگاهداری گوشت و ماهی و سایر مأکولات فاسدشدنی: مأکولات زمستانی و مخللات و سردخانه ها از شیرینی های گوناگون و شیرازهای نظیف. (ترجمه محاسن اصفهان ص 64)
ظاهراً جامه ای بوده است یعنی پارچۀ: فاذا استقربهم المجلس نزع کل واحد منهم قلنسوته و وضعها بین یدیه و تبقی علی راسه قلنسوه اخری من الزردخانی و سواه. (رحلۀ ابن بطوطه چ مصر ص 182 یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ قبل شود
ظاهراً جامه ای بوده است یعنی پارچۀ: فاذا استقربهم المجلس نزع کل واحد منهم قلنسوته و وضعها بین یدیه و تبقی علی راسه قلنسوه اخری من الزردخانی و سواه. (رحلۀ ابن بطوطه چ مصر ص 182 یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ قبل شود
از ’زرد’ و فارسی ’خاناه’ در حقیقت بمعنی انبار زره، زرادخانه است... ولی شنیده شده است که این کلمه بمعنی زندانی است که نسبت به زندانهای معمولی مرتبۀ بلندی دارد و کسی را که در آن زندانی کنند، مدت زندانش طولانی نخواهد بود چه بزودی کشته یا آزاد گردد. و زردخانه هم بهمین معنی است که بنوعی دیگر نوشته شده است. (از دزی ج 1 ص 585)
از ’زرد’ و فارسی ’خاناه’ در حقیقت بمعنی انبار زره، زرادخانه است... ولی شنیده شده است که این کلمه بمعنی زندانی است که نسبت به زندانهای معمولی مرتبۀ بلندی دارد و کسی را که در آن زندانی کنند، مدت زندانش طولانی نخواهد بود چه بزودی کشته یا آزاد گردد. و زردخانه هم بهمین معنی است که بنوعی دیگر نوشته شده است. (از دزی ج 1 ص 585)
سلاح خانه. (غیاث اللغات) (آنندراج). محل اسلحه و ذخایر و مهمات نظامی. قورخانه. اسلحه خانه. جبه خانه. جیباخانه. (فرهنگ فارسی معین). اسلحه خانه. (ناظم الاطباء). قورخانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران این کلمه را بجای قورخانه پذیرفته و آن مکانی برای نگاهداری ذخائر و مهمات ارتش است: زراد خانه تو بود هشتصد کلات انبار خانه تو بود هشتصد حصار. منوچهری. شبیخون کرد و همه سپاه او را بکشت و مال اوی و خزائن و ستوران بگرفت و زرادخانه. (تاریخ سیستان). اما شرط آن است که از زرادخانه پنجهزار اشتر بار سلاح... فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 74). فوجی غلام قوی، مقدار هزاروپانصد بار باید و سواری هشتهزار از تفاریق گزیده تر و ده پیل و آلت قلعه گشادن و اشتری پانصد زرادخانه. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 464). چون به چوکانی رسید دو سه روز مقام بود تا بنه و زرادخانه و پیلان و لشکر دررسیدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 570). چندین چیز خواسته شد از آلت جنگ بیابان و اسب و شتر و زرادخانه و جامه. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 602). خواهم ز بخت یکدلش در عرش بینم منزلش زرادخانه بابلش مربط خراسان بینمش. خاقانی. داری کمال عقل پی زور و زر مشو زرادخانه یافته ای دوکدان مخواه. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 376). خزانه فرستاد وزرادخانه تا با سلطان به نواحی کرج مصاف داد. (راحه الصدور راوندی). و مراکب راهوار و... بسیار و زرادخانه و آلات بیت الشراب. (جهانگشای جوینی). تیغ در زرادخانه اولیاست دیدن ایشان شما را کیمیاست. مولوی
سلاح خانه. (غیاث اللغات) (آنندراج). محل اسلحه و ذخایر و مهمات نظامی. قورخانه. اسلحه خانه. جبه خانه. جیباخانه. (فرهنگ فارسی معین). اسلحه خانه. (ناظم الاطباء). قورخانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران این کلمه را بجای قورخانه پذیرفته و آن مکانی برای نگاهداری ذخائر و مهمات ارتش است: زراد خانه تو بود هشتصد کلات انبار خانه تو بود هشتصد حصار. منوچهری. شبیخون کرد و همه سپاه او را بکشت و مال اوی و خزائن و ستوران بگرفت و زرادخانه. (تاریخ سیستان). اما شرط آن است که از زرادخانه پنجهزار اشتر بار سلاح... فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 74). فوجی غلام قوی، مقدار هزاروپانصد بار باید و سواری هشتهزار از تفاریق گزیده تر و ده پیل و آلت قلعه گشادن و اشتری پانصد زرادخانه. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 464). چون به چوکانی رسید دو سه روز مقام بود تا بنه و زرادخانه و پیلان و لشکر دررسیدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 570). چندین چیز خواسته شد از آلت جنگ بیابان و اسب و شتر و زرادخانه و جامه. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 602). خواهم ز بخت یکدلش در عرش بینم منزلش زرادخانه بابلش مربط خراسان بینمش. خاقانی. داری کمال عقل پی زور و زر مشو زرادخانه یافته ای دوکدان مخواه. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 376). خزانه فرستاد وزرادخانه تا با سلطان به نواحی کرج مصاف داد. (راحه الصدور راوندی). و مراکب راهوار و... بسیار و زرادخانه و آلات بیت الشراب. (جهانگشای جوینی). تیغ در زرادخانه اولیاست دیدن ایشان شما را کیمیاست. مولوی