- زربدست
- دارنده زر، مالدار
معنی زربدست - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
متبحر، حاذق، خبره
چابک چالاک جلد، ماهر زبردست
مسلط، ماهر، حاذق، استاد، توانا، زورمند، صاحب قوت و قدرت، برای مثال ای زبردست زیردست آزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی - ۶۷) ، جلد و چابک، صدر مجلس، طرف بالای مجلس، بالادست، برای مثال به رای از بزرگان مهش دید و بیش / نشاندش زبردست دستور خویش (سعدی۱ - ۴۷)
چابک، ماهر، زبردست
اکاحه، تبحر
برومند
بالا دست، صدر مجلس
زربافته، قسمی از پارچه که به تا زر بافته اند و زردوزی باشد
آنکه تحت امر دیگری به کار پردازد فرودست خدمتگذار، خوار و ذلیل
رعیت، آنکه تحت امر دیگری بکار پردازد، مطیع و فرمانبردار، خدمتگزار
چابکی چالاکی جلدی، مهارت زیردستی
زبر دست، جلد، چابک
دستوار، عصا، چوب دستی، عصا و تعلیمی چوبی که در دست گیرند دستوار عصا
جلد چست چالاک زرنگ، ماهر حاذق، نیرنگ باز شعبده گر مشعبد حقه باز
ترکی پارسی خاردست کسی که دست زبر و پینه بسته دارد
چالاکی، مهارت، توانایی، زورمندی، برای مثال غم زیردستان بخور زینهار / بترس از زبردستی روزگار (سعدی۱ - ۶۴)
چیره دست، چابک دست، تردست، زبردست، جلد و چابک، کسی که در کار خود زبردست و ماهر باشد، برای مثال سخن را نگارندۀ چرب دست / به نام سکندر چنین نقش بست (نظامی - ۱۰۳۸) ، هنرمند، شیرین کار
کسی که زیر فرمان دیگری باشد، فرمانبردار، فرودست، برای مثال ای زبردست زیردست آزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی - ۶۷) ، خوار، ذلیل
کارگری که بمقام استادی نرسیده اماازمرحله مبتدی بودن نیز گذشته و باید زیر دست استاد کار کند. توضیح بیشتر به کارگر خمیر گیری که زیر دست استاد (خلیفه) کار میکند اطلاق شود ، معاون یاور دستیار
توانایی، مهارت
زیر دست، پست، فرومایه
زیردست، پست، زبون
Subordinate
Skillfulness
подчинённый
мастерство
untergeordnet
Geschicklichkeit
підлеглий