جدول جو
جدول جو

معنی زد - جستجوی لغت در جدول جو

زد
پسوند متصل به واژه به معنای زده مثلاً زبان زد، گوش زد
صمغ
زد و بند: کنایه از ساخت و پاخت و سازش نهانی دو یا چندتن برای پیش بردن کاری یا به دست آوردن چیزی
زد و خورد: یکدیگر را کتک زدن، کنایه از جنگ
تصویری از زد
تصویر زد
فرهنگ فارسی عمید
زد
(زَ / زِ)
مادۀ چسبناک که از درخت و گیاه بیرون می تراود و لفظ عربیش صمغ است و در تداول عامه آنرا با فتح زاء خوانند. (فرهنگ نظام). گویا در آخر بعض کلمات مرکب بمعنی صمغ است مانند بارزد، بام زد، بیرزد، تبرزد، یا طبرزد و کنگرزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
زد
((زَ))
صمغ
تصویری از زد
تصویر زد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زدوده
تصویر زدوده
پاک شده، جلاداده، شفاف، برای مثال می آورد و نار و ترنج و بهی / زدوده یکی جام شاهنشهی (فردوسی - ۳/۳۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
پاک کردن، پاکیزه ساختن، زداییدن، پاک کردن زنگ از فلز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زد و خورد
تصویر زد و خورد
یکدیگر را کتک زدن، کنایه از جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زدگی
تصویر زدگی
زده بودن، حالت زده شده، ساییدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زداینده
تصویر زداینده
پاکیزه کننده، جلادهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زداییدن
تصویر زداییدن
زدودن، پاک کردن، پاکیزه ساختن، زداییدن، پاک کردن زنگ از فلز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زده شدن
تصویر زده شدن
متنفر گشتن، بیزار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدب
تصویر زدب
بهره از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زده شده
تصویر زده شده
دلزده شدن، متنفر گشتن بیزار شدن: (از همه مردم زده شده بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زد و بند
تصویر زد و بند
زدن و بستن، ساخت و پاخت بند و بست توطئه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زد و بند چی
تصویر زد و بند چی
ساخت و پاخت کننده، توطئه گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زد و خورد
تصویر زد و خورد
ضرب زدن و مورد ضرب واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
زدن و خوردن، جنگیدن، کارهی تجاری مختلف کردن، زد و بند کردن ساخت و پاخت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدا کردن
تصویر زدا کردن
صیقل و جلا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زداینده
تصویر زداینده
پاک کننده پاکیزه سازنده، جلادهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زداییدن
تصویر زداییدن
پاکیزه ساختن، جلا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زداییده
تصویر زداییده
پاک شده پاکیزه شده، صیقل یافته، محو شده (غم و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدر
تصویر زدر
بازگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدع
تصویر زدع
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدگی
تصویر زدگی
صدمه و ضرب و کوب و مشت زدگی سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدن
تصویر زدن
آسیب رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدوبست
تصویر زدوبست
ساخت و پاخت، قرار و مدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدودگی
تصویر زدودگی
پاکیزگی و صیقل یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدوده
تصویر زدوده
پاک شده پاکیزه شده، صیقل یافته، محو شده (غم و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدوگیر
تصویر زدوگیر
جنگ و درگیری، نبرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدق
تصویر زدق
راستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدایش
تصویر زدایش
حذف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
حذف کردن، رفع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زدوده
تصویر زدوده
خالص
فرهنگ واژه فارسی سره