مردی که از کار دورو یکسو باشد. (از منتهی الارب). آنکه از هر کار چه نیک و چه زشت دوری گزیند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). مؤنث آن زحله است. (از ترجمه قاموس) (از متن اللغه). مردی که بیکسوی میشود از کار. (ترجمه قاموس) ، (بمجاز) بمعنی دور و بلند آمده و این تشبیه است به ستارۀ زحل که مثل است در دوری وبلندی. متنبی در مدیح سیف الدوله گوید: و عزمه بعثتها همه زحل من تحتها بمکان الارض من زحل. یعنی ارادۀ او ناشی از همتی بلند (زحل آسا) است و نسبت همت او به دیگران مانند بلندی زحل است از زمین. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
مردی که از کار دورو یکسو باشد. (از منتهی الارب). آنکه از هر کار چه نیک و چه زشت دوری گزیند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). مؤنث آن زحله است. (از ترجمه قاموس) (از متن اللغه). مردی که بیکسوی میشود از کار. (ترجمه قاموس) ، (بمجاز) بمعنی دور و بلند آمده و این تشبیه است به ستارۀ زحل که مثل است در دوری وبلندی. متنبی در مدیح سیف الدوله گوید: و عزمه بعثتها همه زحل من تحتها بمکان الارض من زحل. یعنی ارادۀ او ناشی از همتی بلند (زحل آسا) است و نسبت همت او به دیگران مانند بلندی زحل است از زمین. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
شتری که در آبخور شتران را راند و خود آب خورد. (منتهی الارب) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). شتری است که شترها را دور می کند و آنها را زحمت میدهد در نوبت تا دور و یکسوی میکند آنها را پس می آشامد. (از ترجمه قاموس)
شتری که در آبخور شتران را راند و خود آب خورد. (منتهی الارب) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). شتری است که شترها را دور می کند و آنها را زحمت میدهد در نوبت تا دور و یکسوی میکند آنها را پس می آشامد. (از ترجمه قاموس)
انبوهی کردن و بدوش برزدن. (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 257) (تاج المصادربیهقی) (کنز اللغه) (کشف اللغات). انبوهی کردن و تنگی نمودن. (آنندراج) : زحمه زحماً و زحاماً، انبوهی کرد او را و تنگی نمود. (از منتهی الارب). ’زحم القوم بعضهم بعضاً’،یعنی انبوهی کردند آن گروه، گروه دیگر را و دفع نمودند. (ناظم الاطباء). زحمت و انبوه. (غیاث اللغات). تنگی کردن و دفع کردن کسی در جایی تنگ. (از اقرب الموارد). تنگی کردن در مجلس. تضایق. (از متن اللغه). تنگی کردن. (از کتاب الافعال ابن قطاع چ حیدر آباد ج 2 ص 83) (از لسان العرب). در تنگنا افکندن. زحمت نیز بدین معنی آید. (از المعجم الوسیط). مصنف قاموس گوید، زحم و زحام هر دو مصدر زحم است بمعنی تنگ گرفتن و این غلط است، زیرا زحام مصدر باب مفاعله و بمعنی زحم است. نه اینکه مصدر این بابست، چنانکه جوهری گفته که ’الزحمه، الزحام یقال زحمته و زاحمته’. (از شرح قاموس). فشردن و فشار آوردن جمعیت همدیگر را در جایگاهی تنگ. (از کازیمیرسکی) (از دزی ج 1 ص 582) ، نزدیک شدن به عددو حدی را زحم و زحام گویند. (از کازیمیرسکی) : ’زحم فصل الشتاء’، یعنی فصل پاییز نزدیک شد. (از دزی ج 1 ص 582) ، افزوده شدن جمعیت بر تعداد معین. (از کازیمیرسکی) ، تشویش دادن. زحام. (کنزاللغه) (کشف اللغات) ، غلبه کردن. پیروزی یافتن هنگام نبرد و مانند آن: زحمت الرجل، یعنی پیروز گشتم بر او. (از کتاب الافعال ابن قطاع چ حیدر آباد ج 2 ص 83) ، مردم فراهم آیندگان. (منتهی الارب) (آنندراج). ازدحام کنندگان. مزدحمان، و این از باب تسمیت به مصدر است همچنانکه در زحام که مصدر است نیز چنین کنند و از آن ارادۀ جمعیت انبوه و گردهم آمده را کنند. (از اقرب الموارد). ازدحام کنندگان. (از متن اللغه) (از الوسیط) (از تاج العروس). زحام اسم است و انبوه شوندگان را میگویند. (از ترجمه قاموس) : جاء بزحم مع زحم فازدحم تزاحم الموج اذا الموج التطم. ابن سیده گوید: در این بیت تزاحم مصدر (مفعول مطلق) است برای فعلی غیر مذکور. (از تاج العروس) (از لسان العرب)
انبوهی کردن و بدوش برزدن. (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 257) (تاج المصادربیهقی) (کنز اللغه) (کشف اللغات). انبوهی کردن و تنگی نمودن. (آنندراج) : زحمه زحماً و زحاماً، انبوهی کرد او را و تنگی نمود. (از منتهی الارب). ’زحم القوم بعضهم بعضاً’،یعنی انبوهی کردند آن گروه، گروه دیگر را و دفع نمودند. (ناظم الاطباء). زحمت و انبوه. (غیاث اللغات). تنگی کردن و دفع کردن کسی در جایی تنگ. (از اقرب الموارد). تنگی کردن در مجلس. تضایق. (از متن اللغه). تنگی کردن. (از کتاب الافعال ابن قطاع چ حیدر آباد ج 2 ص 83) (از لسان العرب). در تنگنا افکندن. زحمت نیز بدین معنی آید. (از المعجم الوسیط). مصنف قاموس گوید، زحم و زحام هر دو مصدر زَحَم َ است بمعنی تنگ گرفتن و این غلط است، زیرا زحام مصدر باب مفاعله و بمعنی زحم است. نه اینکه مصدر این بابست، چنانکه جوهری گفته که ’الزحمه، الزحام یقال زحمته و زاحمته’. (از شرح قاموس). فشردن و فشار آوردن جمعیت همدیگر را در جایگاهی تنگ. (از کازیمیرسکی) (از دزی ج 1 ص 582) ، نزدیک شدن به عددو حدی را زحم و زحام گویند. (از کازیمیرسکی) : ’زحم فصل الشتاء’، یعنی فصل پاییز نزدیک شد. (از دزی ج 1 ص 582) ، افزوده شدن جمعیت بر تعداد معین. (از کازیمیرسکی) ، تشویش دادن. زحام. (کنزاللغه) (کشف اللغات) ، غلبه کردن. پیروزی یافتن هنگام نبرد و مانند آن: زحمت الرجل، یعنی پیروز گشتم بر او. (از کتاب الافعال ابن قطاع چ حیدر آباد ج 2 ص 83) ، مردم فراهم آیندگان. (منتهی الارب) (آنندراج). ازدحام کنندگان. مزدحمان، و این از باب تسمیت به مصدر است همچنانکه در زحام که مصدر است نیز چنین کنند و از آن ارادۀ جمعیت انبوه و گردهم آمده را کنند. (از اقرب الموارد). ازدحام کنندگان. (از متن اللغه) (از الوسیط) (از تاج العروس). زحام اسم است و انبوه شوندگان را میگویند. (از ترجمه قاموس) : جاء بزحم مع زحم فازدحم تزاحم الموج اذا الموج التطم. ابن سیده گوید: در این بیت تزاحم مصدر (مفعول مطلق) است برای فعلی غیر مذکور. (از تاج العروس) (از لسان العرب)
مکۀ معظمه یا آن ام الزحم است. (از ترجمه قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مکۀ معظمه و همچنین است ام الزحم. (ازناظم الاطباء). با راء معروف تر است. (از متن اللغه). ثعلب این نام را برای مکه نقل کند و ابن سیده گوید، معروف رحم است. (از لسان العرب) (از تاج العروس)
مکۀ معظمه یا آن ام الزحم است. (از ترجمه قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مکۀ معظمه و همچنین است ام الزحم. (ازناظم الاطباء). با راء معروف تر است. (از متن اللغه). ثعلب این نام را برای مکه نقل کند و ابن سیده گوید، معروف رحم است. (از لسان العرب) (از تاج العروس)
گلو بریدن بشتاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : سحطه و شحطه، ای ذبحه او خنقه. (نشوء اللغه ص 20) ، گلو گرفتن طعام کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آمیختن آب را در شراب. (منتهی الارب). آمیختن شراب را به آب. (اقرب الموارد) ، رها کردن بزغاله را با مادر آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
گلو بریدن بشتاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : سحطه و شحطه، ای ذبحه او خنقه. (نشوء اللغه ص 20) ، گلو گرفتن طعام کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آمیختن آب را در شراب. (منتهی الارب). آمیختن شراب را به آب. (اقرب الموارد) ، رها کردن بزغاله را با مادر آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بهر جزاندن، نابدوری دور گشتن از نابی، غیژیدن کودک، غیژیدن تیر (غیژیدن لغزیدن و خزیدن کودکان) دور شدن از اصل، فرو افتادن تیر از نشانه، دوری، هر تغییری که در اصول افاعیل عروضی داده شود
بهر جزاندن، نابدوری دور گشتن از نابی، غیژیدن کودک، غیژیدن تیر (غیژیدن لغزیدن و خزیدن کودکان) دور شدن از اصل، فرو افتادن تیر از نشانه، دوری، هر تغییری که در اصول افاعیل عروضی داده شود
کیوان، ششمین سیاره از سیارات منظومه شمسی، دارای حلقه ای نورانی و زیبا. حرکت وضعی اش ده ساعت و چهارده دقیقه و حرکت انتقالی اش بیست و نه سال و نیم می باشد، در نجوم قدیم جزء ستارگان نحس به شمار می آمد
کیوان، ششمین سیاره از سیارات منظومه شمسی، دارای حلقه ای نورانی و زیبا. حرکت وضعی اش ده ساعت و چهارده دقیقه و حرکت انتقالی اش بیست و نه سال و نیم می باشد، در نجوم قدیم جزء ستارگان نَحس به شمار می آمد