آهن چرم دوزی که آن را پکمال گویند و بدان خط کشند و نقش کنند. محطه. (منتهی الارب). ابزاری چوبین و یا آهنین که چرمدوزان بدان خط کشند و نقش کنند و به فارسی پکمال نامند. (ناظم الاطباء). مخط (م ِ خ َ ط ط)
منزل. (منتهی الارب). موضع و منزل. (ناظم الاطباء). جای فرودآمدن. محل فرودآمدن: چون از مهبط رحم به محط ظهور آمد. (سندبادنامه ص 33). تختگاه و محط دولت بود مهبط و بارگاه ایمان شد. حسین بن محمد بن ابی الرضاآوی (در وصف اصفهان). - محط رحال، محل فرود آمدن بارها. محل فرود آمدن حاجت خواهان: خدایگانا یک نکته بازخواهم راند که هست درگه عالی تو محط رحال. مسعودسعد (دیوان ص 308)