جدول جو
جدول جو

معنی زحل

زحل
(زُ حَ)
مردی که از کار دورو یکسو باشد. (از منتهی الارب). آنکه از هر کار چه نیک و چه زشت دوری گزیند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). مؤنث آن زحله است. (از ترجمه قاموس) (از متن اللغه). مردی که بیکسوی میشود از کار. (ترجمه قاموس) ، (بمجاز) بمعنی دور و بلند آمده و این تشبیه است به ستارۀ زحل که مثل است در دوری وبلندی. متنبی در مدیح سیف الدوله گوید:
و عزمه بعثتها همه زحل
من تحتها بمکان الارض من زحل.
یعنی ارادۀ او ناشی از همتی بلند (زحل آسا) است و نسبت همت او به دیگران مانند بلندی زحل است از زمین. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا