- زحار
- ترایمان خونی
معنی زحار - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آلت تناسلی، آلات تناسلی
جمع بحر، دریاها
پر و لبریز
ناله، برنیش هنگ کناک (اسهال خونی) خونروش دل پیچه صدا یا نفسی که بسبب آزردگی یا خستگی به صورت ناله از سینه بر آید ناله، اسهال پیچش دل پیچ ذوسنطاریا دیسانتری
انبوهی جا تنگی انبوهی کردن، انبوهی ازدحام. یا روز (یوم) زحام روز قیامت رستاخیز
بهر جزی جزاندن یا دگرگون کردن بهرهای درست خزنده تغییری که به اجزای سالم اصلی داده باشند تا اجزای فرعی غیر سالم از آن منشعب شود. آن جزو را که از تغییر حاصل شده مزاحف گویند جمع زحافات
کمربند یکه مسیحیان ذمی بحکم مسلمانان بر کمر میبسته اند تا از مسلمانان باز شناخته شوند
زیارت کردن کسی را
سختی و محنت
نی زن آواز شتر مرغ نای زن نی نواز. بانگ شتر مرغ
تیزهوش دوراندیش
لبیشه لباشه ریسمانی بر سر چوبی که با آن دهان ستور بندند تا ناآرامی نکند
زیر شکم، شرمگاه
دید زن، تخمین زننده، اندازه کننده، برآورد کننده
سحر کننده، جادوگر و شعبده باز
بسیار پر، لبریز، پرآب، مواج
بحرها، دریاها، جمع واژۀ بحر
صدا یا نفسی که از خستگی و آزردگی به صورت ناله از سینه بیرون می آید، ناله و زاری
اسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، رانش، شکم روش، شکم روه، تردّد، هیضه، بیرون روه
اسهال خونی، نوعی اسهال که با التهاب و زخم روده و لخته های خون در مدفوع همراه است، دیسانتری، ذوسنطاریا
اسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، رانش، شکم روش، شکم روه، تردّد، هیضه، بیرون روه
اسهال خونی، نوعی اسهال که با التهاب و زخم روده و لخته های خون در مدفوع همراه است، دیسانتری، ذوسنطاریا
زائرها، زیارت کنندگان، جمع واژۀ زائر
خدمتکار، پرستار بیماران، پرستار زندانیان، برای مثال بهارش تویی غم گسارش تویی / بدین تنگ زندان زوارش تویی (فردوسی - ۳/۳۳۴) ، شادان شده ای که من به یمگان / درمانده و خوار و بی زوارم (ناصرخسرو - ۴۱۸)
انبوهی کردن، به هم فشار آوردن و جا تنگ کردن بر یکدیگر
زیر شکم، گرداگرد آلت تناسل مرد یا زن که موی از آن می روید، شرمگاه
سحر کننده، جادوگر، افسونگر، کنایه از دارای زیبایی شگفت انگیز
پارسی است مهار گونه ای شسن (صدف) نازک که از آن مروارید نیز بیرون آید نوعی صدف کوچک نازک که غالبا مروارید از آن بیرون آید
((زُ نّ))
فرهنگ فارسی معین
رشته ای که مسیحیان به وسیله آن صلیب را به گردن آویزند، کستی، شالی که زردشتیان به کمر بندند