- زبی (زُ با)
پشتیهای بلند زمین که آب به آن نرسد. جمع واژۀ زبیه بالضم، و مثل است در عرب: بلغ السیل الزبی. (غیاث اللغات). جمع واژۀ زبیه است (پشته ای که آب بر آن فرونرود). (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جمع واژۀ زبیه، بمعنی رابیه (تپه) که آب بدان نرسد. (از تاج العروس) (محیط المحیط). زمین و پشته های بلند که آب سیل به آن نرسد. (منتخب اللغات) ، حفره ها که در موضعی بلند کنده اند برای شکار شیر و گرگ. جمع واژۀ زبیه. (از اقرب الموارد) (محیط المحیط) (متن اللغه) (الوسیط). جمع واژۀ زبیه (شتفت خانه صیاد). (مهذب الاسماء). مغاکهایی در زمین. پشته های بلند. جمع واژۀ زبیه. (منتخب اللغات) ، سوراخ های مورچگان، جمع واژۀ زبیه، بمعنی حفرۀ نمل. (از متن اللغه) ، در مثل است که: بلغ السیل الزبی، در حق شخصی گویند که از حد خود درگذرد. (منتهی الارب) ، بلغ السیل الزبی، مثل است برای کاری که چنان از حد گذرد که جبران نتوان کرد، و عثمان در آن هنگام که در محاصره قرار گرفت، در آغاز نامه ای به حضرت علی (ع) چنین نگاشت: اما بعد فقد بلغ السیل الزبی و جاوز الحزام الطبین فاذا اتاک کتابی فاقبل الی، علی کنت ام لی. (از تاج العروس). مثل است در امری که در شدت بحدی رسد. (منتهی الارب). مثل است برای امری که در شدت از حد گذرد. (الوسیط). از زبیه، بمعنی رابیه است، مثل ’بلغ السیل الزبی’، مقصود آن است که کار خیلی سخت شد و در سختی بحدی دور رسید، و ’ربی’ نیز روایت شده. (از محیط المحیط) (اقرب الموارد). بلغ السیل الزبی،مثل است، یعنی مشکل و دشوار شد کار. (متن اللغه)
