جدول جو
جدول جو

معنی زبی - جستجوی لغت در جدول جو

زبی
(زُ با)
پشتیهای بلند زمین که آب به آن نرسد. جمع واژۀ زبیه بالضم، و مثل است در عرب: بلغ السیل الزبی. (غیاث اللغات). جمع واژۀ زبیه است (پشته ای که آب بر آن فرونرود). (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جمع واژۀ زبیه، بمعنی رابیه (تپه) که آب بدان نرسد. (از تاج العروس) (محیط المحیط). زمین و پشته های بلند که آب سیل به آن نرسد. (منتخب اللغات) ، حفره ها که در موضعی بلند کنده اند برای شکار شیر و گرگ. جمع واژۀ زبیه. (از اقرب الموارد) (محیط المحیط) (متن اللغه) (الوسیط). جمع واژۀ زبیه (شتفت خانه صیاد). (مهذب الاسماء). مغاکهایی در زمین. پشته های بلند. جمع واژۀ زبیه. (منتخب اللغات) ، سوراخ های مورچگان، جمع واژۀ زبیه، بمعنی حفرۀ نمل. (از متن اللغه) ، در مثل است که: بلغ السیل الزبی، در حق شخصی گویند که از حد خود درگذرد. (منتهی الارب) ، بلغ السیل الزبی، مثل است برای کاری که چنان از حد گذرد که جبران نتوان کرد، و عثمان در آن هنگام که در محاصره قرار گرفت، در آغاز نامه ای به حضرت علی (ع) چنین نگاشت: اما بعد فقد بلغ السیل الزبی و جاوز الحزام الطبین فاذا اتاک کتابی فاقبل الی، علی کنت ام لی. (از تاج العروس). مثل است در امری که در شدت بحدی رسد. (منتهی الارب). مثل است برای امری که در شدت از حد گذرد. (الوسیط). از زبیه، بمعنی رابیه است، مثل ’بلغ السیل الزبی’، مقصود آن است که کار خیلی سخت شد و در سختی بحدی دور رسید، و ’ربی’ نیز روایت شده. (از محیط المحیط) (اقرب الموارد). بلغ السیل الزبی،مثل است، یعنی مشکل و دشوار شد کار. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
زبی
(تَ)
بار کردن. (شرح قاموس) (منتهی الارب). بار کردن کسی را. (آنندراج) (متن اللغه). حمل است و جوهری این شعر را بگواه آورده است:
تلک استفدها و اعط الحکم والیها
فانها بعض ما تزبی لک الرقم.
و شعر زیر را ابن سیده از کمیت آرد:
اء همدان، مهلاً لاتصبح بیوتکم
بجهلکم ام الدهیم و ما تزبی.
وبدین معنی است زبی در حدیث کعب: فقلت له کلمه ازبیه بذلک علی الازعاج، یعنی سخنی گفتم تا بدین وسیله تحریک و وادار کنم او را... این سخن ابن اثیر است. (از تاج العروس). در حدیث کعب بن مالک است که:او را با دیگری محاورتی دست داد. روزی کعب داستان آن مجادلت نقل میکرد و میگفت: فقلت له کلمه لازبیه بذلک، یعنی با او سخن گفتم تا مگر بدین وسیله، او را ناراحت و پریشان کنم، و ’ازبیه’ در این حدیث بهمان معنی است که گویند: زبیت الشی ٔ ازبیه، هرگاه حمل کنند او را، زیرا چیزی را که حمل کنند حرکت دهند و از جای بکنند. (از نهایۀ ابن اثیر) ، از پس راندن. (منتهی الارب). از پس راندن کسی را. (آنندراج). راندن. (شرح قاموس) (متن اللغه). بمعنی راندن است و شعری را که جوهری شاهد زبی بمعنی حمل آورده ابن سیده بدین معنی تفسیر کرده است. (از تاج العروس) ، زبی به شر، ببدی رسانیدن. (منتهی الارب). بدی رسانیدن کسی را. (متن اللغه). (آنندراج) (شرح قاموس) (تاج العروس) ، کندن چاله: حفر زبیه. (از متن اللغه) ، خواندن کسی را به چیزی: زباه الی هذا، یعنی خواند او را به این چیز. (از منتهی الارب). خواندن کسی را. (آنندراج). گویند: ما زباهم الی هذا، یعنی چه چیز ایشان را بدین کار خوانده است و شاید وزاک در ’ما وزاک الی هذا’ که در تداول عامۀ عرب بمعنی ما دعاک، یعنی ’چه خوانده است ترا’ آمده است، محرف از زباک باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
زبی
بار کردن کسی را
تصویری از زبی
تصویر زبی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبیل
تصویر زبیل
زباله، خار و خاشاک و خاک روبه، چیزهای دورریختنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، سیج، هولک
فرهنگ فارسی عمید
(زُ بَ)
بطنی است از عرب به غوطۀ دمشق و از خاندانهای جلیل غوطه بشمار میرود. در مسالک الابصار آمده: امارت آنان با بنی نوفل است و در تحت فرمان نواب شامند و هیچیک از امراء عرب در آن جا فرمانروایی ندارند، پیرانی از میان خود آنان در رأس ایشان قرار دارند. دیار محل سکونت این خاندان تا ’ام اوعال’ و ’رویشدات’ امتداد دارد. مؤلف مسالک افزوده است که فرقه ای از این زبید در ’صرخد’ سکونت دارند و توضیح نداده است که از کدام ریشه و اصل اند. (از نهایه الارب قلقشندی ص 269). و در السلوک آمده: زبید اسم قبیله ای است که در اطراف دمشق مسکن داشتند و هر یک از شاخه های این قبیله بنام ناحیه ای که در آن سکونت داشته اند شهرت یافته است. این شاخه ها عبارتند از: زبید غوطه، زبید مرج، زبید صرخد، زبید حوران و زبید احلاف. مسکن شاخۀ اخیر نزدیک رحبه در جوار منازل آل فضل بوده است. (محمد مصطفی زیاده در حاشیۀ السلوک ج 1 ص 464). رجوع به معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله و صبح الاعشی ج 2 ص 321 شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
ابن ابی اسید مالک بن ربیعۀ ساعدی انصاری. ابن غسیل در حدیث خود او را زبیر بن منذر بن ابی اسید خوانده و علی بن حسن بن ابی الحسن (بنقل ابومحمد) نام پدر او را ابواسید ضبط کرده است. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 579). رجوع به زبیر (... بن منذر) و زبیر (.... بن مالک) شود
ابن نشیط، غلام باهله و شوهر مادر سعید خذینه است. سعیدخذینه از طرف مسلمه بن عبدالملک (والی کوفه و بصره وخراسان از طرف یزید بن عبدالملک) حکومت خراسان داشت. رجوع به طبری چ دخویه قسمت 2 صص 1417- 1420 شود
ابن عروه بن زبیر عوام. از راویانست و از او حدیث نقل کرده اند. عبدالرحمان گوید که پدرم او را مجهول الحال میخواند. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 582). رجوع به لسان المیزان و زبیر (... بن هشام) شود
ابن هشام بن عروه. از روات خاندان زبیر عوام است. (از الجرح و التعدیل ابوحاتم رازی ج 2 ص 583). رجوع به کتاب ’نسب قریش’ تألیف ابوعبدالله مصعب زبیری چ ا. لوی پروونسال و زبیر (... بن عروه) شود
ابن منذر، مولای عبدالرحمان بن عوام. از راویانست و طبری در حوادث سال 144 هجری قمری از او یاد کند. ایوب بن عمر از او روایت دارد. رجوع به طبری چ دخویه قسمت 3 ص 143 شود
ابن عمر بن درهم اسدی کوفی، جد ابواحمد محمد بن عبدالله زبیری است. (از تاج العروس). رجوع به لباب الانساب زبیری و نیز زبیری (... محمد بن عبدالله) در این لغت نامه شود
ابوخالد. از ابان بن عثمان روایت دارد و حمادبن سلمه از او نقل حدیث کند. (از الجرح و التعدیل ج 3 ص 581). رجوع به کتاب المصاحف ص 33 شود
ابن مصعب بن زبیر بن عوام. جد زبیریان منسوب به زبیر بن عوام است. رجوع به تاریخ گزیده ص 846، و زبیری و زبیریان در این لغت نامه شود
ابن مشکان. جد یونس بن حبیب است و زبیریان اصفهان بدو منتسب اند. (از تاج العروس). رجوع به لباب الانساب و زبیری و زبیریان شود
ابن مسیب. سرداری که حسن بن سهل به محاربۀ محمد طباطبا فرستاد در خلافت مأمون. رجوع به حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 287 شود
جهضمی، پدر زبیر راوی. رجوع به زبیر (... بن زبیر) ، لسان المیزان و کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 3 ص 580 شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
بطنی از قبیلۀ مذحج قوم عمرو بن معدیکرب، از آن قومست محمد بن ولید صاحب زهری و عده ای دیگر... (از شرح قاموس). ابن درید در جمهره گوید: بنوزبید بطنی ازعرب است، از آن بطن است عمرو بن معدیکرب، نام پدر و سرسلسلۀ این بطن عصم است و او را زبید از آنرو گفتند که او گفت: من یزبدنی رفده، کنایت از اینکه چه کسی با من هم پیمان میشود. (از جمهرۀ ابن درید ج 1 ص 244). زبید بطنی است از مذحج قوم عمرو بن معدیکرب بن عبداﷲ بن عمرو بن عصم بن عمرو بن زبید الاصغر. کنیت عمرو، ابوثور است و با وفد زبید شرفیاب به حضرت رسالت شد و بسال 9 هجری اسلام پذیرفت و در فتحهای مسلمانان حضور داشت و در جنگ قادسیه یا در نهاوند کشته شد. (از تاج العروس). زبید بطنی است از مذحج قوم عمرو بن معدیکرب، از ایشانست محمد بن ولید صاحب زهری و محمیه بن جزء و محمد بن حسین و هر دو پسرش که لغویان اند. (منتهی الارب). و سمعانی آرد: زبید قبیله ای کهن است و نام (مؤسس) آن منبه بن صعب است که آنرا زبید اکبر گویند و مرجع همه شاخه های قبیلۀ زبید است. (از انساب). و قلقشندی آرد: بطنی است از بطون سعدالعشیره. این بطن اولاد منبه بن مصعب بن سعدالعشیره اند. و این بنوزبید (بنومنبه الاکبر) را زبید الاکبر گویند و زبید حجاز ایشانند. یکی از خاندانهای این بطن خاندانی است بنام زبیدکه آن را زبید الاصغر نامند و ایشان اولاد منبه اصغر بن ربیعه... بن منبه اکبرند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 327). و در العقد الفرید آمده: اعرابیی به جامع بصره درآمد بسوی چپ و راست نظر کرد، جوانانی خوش لباس و نیکوروی دید که بر گرد عتبۀ مخزومی حلقه زده اند، اعرابی بدان حلقه درآمد. عتبه روی بدو کرد و از نسب و قبیلۀ او بپرسید، اعرابی پاسخ داد: از مذحج. دیگر بار گفت ’اء من زیدها الاکرمین او من مرادها الاطیبین’. اعرابی پاسخ داد: نه از زیدم نه از مراد، من از گل بوستان مذحج یعنی زبیدم. (از العقد الفرید ج 4 ص 131)
یکی از قبایل یمن. (لسان العرب). ابن حائک آرد: بلد زبید، بلاغ است که وادیی است دارای نخل و آن غیر بلاغ است در بلد خثعم (یکی دیگر از قبایل یمن). و این بلاغ (بلاغ زبید) در پایین خنقه واقع است و تا ’وره’ و ’اعدان’ امتداد دارد، اینها همه مراتع ’رنیه’ بشمار میروند. اغلوق، بنومازن و بنوعصم از قبائل زبیدند که در این بلاد سکونت دارند. اراکه ناحیتی است از دیار خثعم که در پایین بلد قبیلۀ زبید قرار دارد. (از صفه جزیره العرب ص 116). و در ص 94 از آن کتاب آرد: هلیل و صید و ذوکزّان وادیهایی هستند متعلق به بنوحبش از زبید و این قبیله در وسط سرزمین قبیلۀ زوف اقامت دارند. و در ص 55 در زیر عنوان ’مدن الیمن النجدیه و ما شابه النجدیه’ آرد: پس از آن (پس از ذمار) شهر رداع است که سکنۀ آن مخلوطی از اسودیان حمیر و خولان و بلحرث و عنس اند و در بادیه های اطراف آن ربیعیان و زیادیان و بلحرث و بنوحبیش از زبید سکونت دارند. ابن خلکان آرد: زبید قبیله ای است بزرگ به یمن، و گروه بسیاری از صحابه و دیگران از آن برخاسته اند و منسوب بدان را زبیدی گویند. (از وفیات الاعیان، چ محمد محیی الدین عبدالحمید ج 4 ص 9). ابن ابی یعقوب آرد: سکنۀ حصیب زبیدند و اشعریان. (از کتاب البلدان ضمیمۀ الاعلاق النفیسه چ لیدن ص 320) :
و حی زبید یوم حابس قتلوا
و یوم بنی سعد شفیت غلیلی
و خثعم ارویت القنا من دمائها
بشفان حتی سال کل مسیل.
مالک بن حریم همدانی (از صفه جزیره العرب ص 170)
از عشائر حله است. گویند اصل آن از یمن است. محل سکونت این عشیره، منطقه ای است میان مسیب و حله و بخشی از آن نیز بر کنار نهر دجله سکونت دارند. مهمترین بطون این عشیره، معامره، جحیش و بوسلطان اند. شغل بیشتر افراد عشیرۀ زبید زراعت است و برخی از آنان نیز به گله چرانی اشتغال دارند. برطبق یک آمار تقریبی افراد این عشیره پانزده هزار تن میباشند. (از معجم قبایل العرب کحاله)
بطنی است از بنی مسروح که مالک مرز ’رابغ’ و نیز مالک اراضی فراوان دیگر که ’درب الحج’ از آن جمله است، میباشند. زبید خود به چندین رشته تقسیم میگردد بدین قرار: صحف، عصوم، مغاربه، صیّاده، وفیان، جعاثهه، هنود، جراجره، عزاره، ولدیّه، جهده و عسلان. (از معجم قبایل العرب عمر رضا کحاله از کتاب قلب جزیره العرب، الرحله الیمانیه و مرآه الحرمین ابراهیم رفعت پاشا، تاریخ سینا تألیف نعوم شقیر ورحلۀ حجازیه بتنونی و دلیل الحج محمدپاشا صادق)
یکی از قبائل عرب است و دیار آنان در شمال قنفده است. بزرگترین شاخۀ این قبیله، آل ضیر، بنوزبده، آل سعیده، آل املحی، بنوعتمه، صلاّعبه، دفره، مشعف، آل جمیل، جدارمه و عجلین است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از کتاب قلب جزیره العرب فؤاد حمزه ص 153 و کتاب الرحله الیمانیۀ شریف برگانی ص 17، 65 و 202)
بطنی است از قبیلۀ طی. این بطن بنوزبیدبن معن بن عمرو بن عنیزبن سلامان بن عمرو بن غوث بن طی اند. ابن سعید گوید: این زبید همان قومند که در دشت سنجار از جزیره فراتیه سکونت دارند، و مقربن فضل شهابی آنان را یاد کرده و زبید الاحلاف خوانده است. (از صبح الاعشی ج 1 ص 321). رجوع به زبید الاحلاف شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
تصغیر زبد است بمعنی عطیه. بخشش. (ازتاج العروس از ابن درید). و رجوع به ’زبیده’ شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ابن باطی ٔ، پدرعبدالرحمان صحابی بود. (از منتهی الارب) (آنندراج). ابن عبدالبر نام پدر او را باطیا ضبط کرده است. (از تاج العروس). رجوع به الاصابه ج 2 ص 47 و طبری چ دخویه قسمت 1 ص 1494 و 1495 ونیز زبیر (... بن عبدالرحمن) در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جایی در بادیه نزدیک ثعلبیه. (از تاج العروس). نام موضعی است نزدیک ثعلبیه. شاعری در ضمن یک بیت از اشعاری که درباره ثعلبیه سروده آنرا آورده، آن بیت چنین است:
اذاما سماء بالدناح تخایلت
فانی علی ماء الزبیر اشیمها.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
پدرعبدالله و جد زبیر بن عبدالله ، و این عبدالله همان است که چون عبدالله بن زبیر او را محروم ساخت، گفت: ’لعن الله ناقه حملتنی الیک’. و ابن الزبیر در پاسخ او گفت: ’ان و راکبها’. (از تاج العروس) (از منتهی الارب). رجوع به زبیر... بن عبدالله شود
لغت نامه دهخدا
(زِبْ بی)
کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه و جز آن نهند. مرادف زبیل بدین معنی. انبان یا خنور. (از منتهی الارب). بمعنی زبیل است. (از آنندراج). سبد یا انبان یاظرفیست. (ترجمه قاموس). سبد یا انبان یا یک نوع ظرف است. ج، زبابیل. (از قطر المحیط) ، زبیل بده گل بچینم، از بازیهای مخصوص پسران چهارده، پانزده ساله است. بازیکنان پس از انتخاب یار و تقسیم شدن به دو دسته، روی زاویه های مثلث یا مربعی دوبدو می ایستند. دسته ای که شروع کننده بازیست روی کول افراد دستۀ دیگری سوار میشوند. آنگاه سواران یکی پس از دیگری باید از کول نفر دستۀ مقابل پائین بیایند و از زوایای مثلث یا مربع عبور کنند و عبارت زیر را تکرارکنند: ’زبیل بده گل بچینم هو گل زنبق بچینم’، هر چند بار که این عبارت را تکرار میکنند باید با یک نفس باشد و در صورتی که یکی نفس کشید دستۀ مقابل بازی را برده است. و با شرح بالا، به ادامۀ بازی میپردازندولی اگر یک نفس عبارت فوق را مکرر گفت بازی را برده است و نفر بعد از او دنبالۀ بازی را ادامه می دهد
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
مصغر زبر، بمعنی مرد نیرومند و سخت است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شهری است به یمن. (منتهی الارب). شهری معروفست به یمن. نقشۀ ساختمان این شهر را محمد بن زیاد مولای مهدی عباسی و فرستادۀ رشید به یمن رسم کرد. وی هنگامی که از طرف رشید به یمن رفت این نقطه را برگزید و شهر زبید را بوجود آورد و برای آن دروازه ها و باروهابساخت و بسال 245 هجری قمری درگذشت. و پس از او فرزندش ابراهیم بن زیاد جایگزین او گردید و تا 289 در مقام پدر ببود و پس از او فرزندش زیادبن ابراهیم، و پس از او نیز برادرش اسحاق متصدی مقام او شدند. اسحاق در391 درگذشت و فرزندش زیاد که هنوز کودکی بیش نبود بجای او برگزیده شد و حسین بن سلامه وزارت او را بعهده گرفت. ابومنصور فاتکی وزیر، بر گرداگرد بارویی که بدست حسین بن سلامۀ وزیر ساخته شده بود بارویی دیگر بناکرد، سپس سیف الاسلام طغتکین بن ایوب در 589 باروی سوم گرد شهر ایجاد کرد و چهار دروازه برای آن قرار داد. ابن مجاور گوید: برجهای شهر زبید را برشمردم یکصدوهفت برج و فاصله بین هر دو برج 80 ذراع بود و محیط هربرج بیست ذراع. با این حساب، دور شهر ده هزارونهصد ذراع میشد. ابن سمرۀ جندی در تاریخ یمن و همچنین صاحب کتاب المفید فی تاریخ زبید اخبار و تاریخ و خصوصیات این شهر را بشرح آورده اند. (از تاج العروس). شهری است به یمن، از آن شهر است موسی بن طارق و محمد بن یوسف و محمد بن شعیب که محدثان اند. (آنندراج). شهری است (بعربستان) از یمن و هیچ شهری نیست از پس صنعا از یمن از این بزرگتر و از وی بر سه روزه راه حدود حبشه است و بازرگانی ایشان سیم است و زر ولکن دوازده درم ایشان یک درم سنگ سنجد و دیناری از وی، یک درم سنجد. (حدود العالم). یاقوت آرد: زبید نام یک وادی است که در آن وادی شهری است بنام حصیب، سپس این شهر بنام آن وادی یعنی زبید اشتهار یافت تا آنجا که جز به نام زبید شناخته نشود. زبید (یا حصیب) شهری است مشهور در یمن که در روزگار مأمون عباسی ایجاد شد روبروی ساحل غلافقه و ساحل مندب. زبید نامیست که مرتجلاً بر این شهر نهاده شده و جمعی کثیر از علماء بدان منسوب اند. روزی یک عده از اولاد زیاد و هشام را بنزد مأمون بردند. در میان آنان مردی بود از بنوتغلب بنام محمد بن هارون. مأمون با آن جمع سخن گفت و از نسب و نژادشان پرسید، بنی زیاد و بنی هشام نسبت خود گفتند، و چون تغلبی نام و نسب خود بازگفت مأمون بگریست و گفت مرا با محمد بن هارون چه کار... آنگاه بفرمود او را آزاد کردند بخاطر نام خود و نام پدرش، اما امویان و زیادیان را فرمان کشتن داد. یکی از بنی زیاد که فرمان قتل را شنید مأمون را گفت یا امیرالمؤمنین چه دروغزنند مردمی که ترا به حلم و بخشایش و پرهیز از ریختن خون ناحق، می ستایند... اگر تو ما را بخاطر گناه ما میکشی بخدا سوگند هیچگاه از طاعت خارج نگشتیم و ترک جماعت نگفتیم و اگر بخاطر جنایاتی که بنی امیه در خاندان شمامرتکب شده اند دستور کشتن میدهی خداوند فرماید: ’و لاتزر وازره وزر اخری’. (قرآن 164/6، 15/17، 18/35، 7/39). مأمون را سخن او خوش آمد و جمله را که از صد تن بیشتر بودند ببخشید و حسن بن سهل برای آنان میهمانی مفصلی ترتیب داد. بسال 202 که با ابراهیم بن مهدی بیعت شد، نامه ای از حاکم یمن رسید مشعر به اینکه قبیلۀ اعاشر در تهامه سر از طاعت پیچیده اند. حسن بن سهل یکی از زیادیان را که محمد بن زیاد نام داشت و همچنین مروانی و تغلبی را نزد مأمون ستود و بنیکی یاد کرد و گفت اینان مردانی متعصب اند، برای سرکوب کردن شورشیان یمن میتوان از وجود آنان استفاده کرد. مأمون بفرمود تا زیادی و آن دو تن را به یمن بفرستند ابن زیاد را با سمت امیری، ابن هشام را با سمت وزیری و تغلبی را با مقام قضاء. زیادی در سومین سال به حج رفت، سپس به یمن بازگشت، و تهامه را گشود و زبید را بسال 204 پی افکند. (از معجم البلدان). و در ذیل ’حصیب’ آرد: حصیب نام آن وادی است که زبید در آن واقع است، ابن ابی دمینۀ همدانی گوید: حصیب قریۀ زبید است و آن سرزمین اشعریان است، در برخی از نقاط آن، بنووافد (از بنوثقیف) با اشعریان آمیخته و هم مسکن شده اند. جمحی آرد: حصیب اسم مدینۀ زبید و زبید اسم وادی است.
ابن بطوطه آرد: زبید شهری است بزرگ که جزء خاک یمن بشمار میرود و تا صنعاء چهل فرسخ فاصله دارد. درکشور صنعاء شهری به بزرگی و ثروت زبید نیست، در این شهر باغ بسیار و آب و میوه و موز فراوان است. زبید در میان بیابان و دور از دریا واقع شده و یکی از مراکز یمن... و زیباترین شهرهای آن میباشد... مردم آن خوشخوی و لطیف طبع و زیباروی هستند و زنان زبید در جمال و خوشگلی ممتازند. وادی الحصیب، که در بعضی از روایات به پیغمبر (ص) نسبت داده شده است که به معاذ فرموده هر وقت بوادی الحصیب رسیدی تند بدو (تا گرفتار زنان آن نشوی) همین جا است. مردم زبید زمستان و تابستان هر روز شنبه را تعطیل میکنند و بباغهای خرما میروند. در این روزها کسی از اهل خود شهر یا از غربا در خانه نمی ماند. مطربان و بازاریان نیز از شهر بدر میروند و فروشندگان میوه و حلوا متاع خود را در بیرون شهر عرضه میکنند. زنها سوار محمل و شتر میشوند و در این گردشها شرکت میکنند. زنان زبید با آن همه جمال و دلربایی که گفتم، دارای مکارم اخلاق و صفات نیکو می باشند و مخصوصاً غریبان را بر مردم بومی ترجیح میدهند وهرگز مانند زنان ولایتهای ما از ازدواج با غربا سر بازنمی زنند و چون شوهر بخواهد آن شهر را ترک گوید، زن تا بیرون شهر به بدرقۀ او می آید و پس از انجام دادن مراسم خداحافظی برمیگردد و اگر زن بچه دار شده باشدسرپرستی بچه را در غیاب پدر بعهده میگیرد و برای ایام غیبت شوهر مطالبۀ نفقه و کسوه و غیرها نمیکند...اما زن زبیدی هرگز از شهر خود بیرون نمیرود و... راضی نمیشود که ترک وطن گوید. علماء و فقهای زبید عموماً مردمی صالح و متدین و امین و دارای مکارم اخلاق میباشند، ازجملۀ آنان من با شیخ ابومحمد صنعایی و فقیه صوفی محقق ابوالعباس ابیانی و محدث فقیه ابوعلی زبیدی ملاقات کردم و در جوار آنان منزل داشتم. (از سفرنامۀ ابن بطوطه ترجمه محمدعلی موحد ص 241 و 242). وبستانی آرد: زبید همان سابات قدیم است. شهری است محکم در یمن بر کنار رود زبید. فاصله آن تا مصب رود زبید در بحر احمر پانزده میل و تا صنعاء یکصدوده میل است. (از دائرهالمعارف بستانی). رجوع به صفه جزیره العرب ص 119، تقویم البلدان ابوالفداء ص 88 و 89، احسن التقاسیم صص 84- 86، تاریخ قم ص 283 و 284، انساب سمعانی، البلدان یعقوبی ص 318 و 319، معجم البلدان مخلاف و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه نهند. انبان یا خنور. مرادف زبّیل بدین معنی. ج، زبل، زبلان. (از منتهی الارب). زنبیل. (دهار). زبّیل. زنبیل. (مهذب الاسماء) ، سرگین. ج، زبل، زبلان. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در زبل. به معنی سرگین. (از متن اللغه) ، (در تداول عامه) خاکروبه. آشغال. رجوع به زبیلدان شود، کوت. رشوه. لغتی است در زبل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مرد پرخشم عربده جوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَم م / تِم م / تُم م)
بانگ کردن بط. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زبط و زبیط، فریاد مرغابی. (از محیط المحیط) (از البستان) (از متن اللغه). مصدر زبط. (ناظم الاطباء). فراء مصدر زبط را تنها زبیط آورده و جوهری این ماده را فروگذاشته و دیگران مصدر این باب رازبط نبشته اند. رجوع به زبط شود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
پدر عبدالله بن زبیب جندی تابعی. (منتهی الارب). پدر عبدالله بن زبیب تابعی است از قریۀ جند یمن. (از تاج العروس). در میان مفاهیم اصلی تاریخ اسلام، تابعی جایگاه ویژه ای دارد. این عنوان به کسانی تعلق دارد که در زمان حیات پیامبر حضور داشتند ولی توفیق دیدار ایشان را نداشتند و از صحابه اسلام علم و معرفت دینی فرا گرفتند. تابعین با روایت هایشان پایه گذار بسیاری از منابع معتبر اسلامی شدند. نقل قول ها و آثار علمی تابعین در کتاب های حدیث و تفسیر تا امروز مرجع اهل علم است.
ابوصالح العمی. او از شهر بن حوشب روایت دارد. (از الجرح و التعدیل تألیف ابوحاتم رازی چ حیدرآباد ج 3 ص 621)
ضبابی. از شاعران اسلامی است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دیر زبیب، دیری است در نواحی خناصره روبروی دیر اسحاق. (از تاج العروس از تاریخ ابن العدیم)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
ابن معن بن عمرو بن عنیز... بن طی ٔ. پدر خاندان بنوزبید است که بنام زبید و زبید الاحلاف نیز معروفند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 321). رجوع به نهایه الارب قلقشندی ص 269 و معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبیر
تصویر زبیر
پتیاره (بلا)، نام کوهی است اشویی، گل سیاه گل بد بو از بر از حفظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
سرگین، انبان، خنور، کدوی کاواک که زنان در آن پنبه نهند زنبیل سبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیه
تصویر زبیه
پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
مویز، کشمش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
((زَ))
انگور خشک، انجیر، خرمای خشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
((زَ یا زِ))
زنبیل، سبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزبی
تصویر حزبی
Party
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حزبی
تصویر حزبی
партийный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حزبی
تصویر حزبی
festlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حزبی
تصویر حزبی
партійний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حزبی
تصویر حزبی
imprezowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حزبی
تصویر حزبی
派对的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حزبی
تصویر حزبی
festivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حزبی
تصویر حزبی
di festa
دیکشنری فارسی به ایتالیایی