جدول جو
جدول جو

معنی زبرتنگ - جستجوی لغت در جدول جو

زبرتنگ
تنگ دوم زین اسب، تنگی که به زین اسب می بندند
تصویری از زبرتنگ
تصویر زبرتنگ
فرهنگ فارسی عمید
زبرتنگ
(زَ بَ تَ)
تنگ دوم زین اسب را گویند. (برهان قاطع). تنگ دوم است که بربالای اولین تنگ اسب کشند. (انجمن آرا). تنگ بالایی (دوم) حیوان سواری و باری. (فرهنگ نظام) :
زیر و زبر شود دل خصم تو در نبرد
زینت چو بسته شد به زبرتنگ و زیرتنگ.
سوزنی.
سر ریخته تا دم تبرزین
خون آمده تا سر زبرتنگ.
(مؤلف انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برژنگ
تصویر برژنگ
(دخترانه)
مژه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارتنگ
تصویر ارتنگ
(پسرانه)
ارژنگ کتاب مصور مانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نظرتنگ
تصویر نظرتنگ
تنگ نظر، کوته نظر، دون همت، بخیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بردنگ
تصویر بردنگ
برندک، تپه، پشته، تل، کوه کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برتنی
تصویر برتنی
خودبینی، خودنمایی، کبر، غرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبرنگر
تصویر زبرنگر
آنکه به سمت بالا نگاه کند، کنایه از عالی نظر، بلندنظر، بلندهمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارتنگ
تصویر بارتنگ
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، لسان الحمل، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبرین
تصویر زبرین
بالایی، قرار گرفته در قسمت بالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زارغنگ
تصویر زارغنگ
ریگزار، زمین سخت، زمین پوشیده از ریگ، زمین پر ریگ، ریگستان، زراغنگ، زراغن، زاراغنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرتنگ
تصویر زیرتنگ
تنگ زیرین اسب، تنگی که بر زیر زین اسب ببندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برتنگ
تصویر برتنگ
تنگی که بالای زین اسب می بندند، زبرتنگ، بندی که با آن اطفال را در قنداق یا در گهواره می بستند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
نسبت است به زبران (قریه ای به جند). رجوع به زبران شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقابل زبرتنگ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنگ ستور. (ناظم الاطباء) :
زیر و زبر شود دل خصم تو در نبرد
زینت چو بسته شد به زبرتنگ و زیرتنگ.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به زبرتنگ شود، آفتاب. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَتَ)
مرادف تنگ چشم. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ناتوان بین. (از آنندراج). خردک نگرش. بخیل. کوتاه نظر. چشم تنگ. ممسک. (یادداشت مؤلف) :
کامی که برآید ز خسیسان نظرتنگ
آبی است که از چاه به غربال برآرند.
صائب (آنندراج).
با نظرتنگان نشستن عمر ضایع کردن است
می شود کوتاه عمر رشته تا با سوزن است.
اشرف (آنندراج).
، حسود که کمترین نعمت و سعادت را به دیگری نتواند دیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ تَ)
دیر مکافات. دیر رندسوز. کنایه از دنیا است. (از برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
عالی النظر. (مقدمۀ التفهیم بقلم همایی ص قس)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
زید بن عبدالله فقیه منسوب است به زبران (قریه ای در جند یمن). (منتهی الارب) (تاج العروس). و رجوع بزبران شود
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس است و 125 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
تنگ زبرین ستور. (یادداشت مؤلف). تنگ دوم باشد از دو تنگ زین و بمعنی تنگ بالا است که آنرا زبرتنگ نیز خوانند. (آنندراج) (برهان). تنگ دویم از زین اسب. (ناظم الاطباء) :
بگسلد بر اسب عشق عاشقان برتنگ صبر
چون کشد بر چنگ خویش از موی اسب او تنگ تنگ.
منوچهری.
یک ران ترا خم فلک زین
طوقش قمر و مجره برتنگ.
شرف شفروه (آنندراج).
ز دودمان جلال توآسمان طفلی است
فکنده دایۀ صنعش زکهکشان برتنگ.
رکن الدین.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لغت عبری است بمعنی یاری و امداد، و آن نام کاهن و رهبرعبرانیان و کاتب دینی یهود در قرن پنجم قبل از میلاد است که در دربار ایران صاحب جاه و مقام بود. وی معاصر اردشیر درازدست هخامنشی بود. وی در سال 457 قبل از میلاد به سرکردگی و پیشوایی عده بسیاری از اسیران یهود که از بابل به اورشلیم بازمیگشتند (در حدود 1775 تن) برگزیده شد و در اورشلیم به اصلاح دین و تلاوت متون مقدس اشتغال داشت و همچنین به نوشتن تاریخ و کتاب معروف ’ عزرا’ و قسمتی از ’نحمیا’ سرگرم بود. گویند همه کتب عهدعتیق را وی جمعآوری و تدوین کرده است. عزرا در نویسندگی مهارت داشت و در آیین یهود اصلاحاتی کرده و کنیسه هایی تأسیس نموده است. و مسلمانان او را بنام عزیر خوانند و از انبیای بنی اسرائیل شمارند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به قاموس کتاب مقدس و عزیر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
تنگ پشت شتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه نگاه او بالا باشد مقابل فرونگر:) دلالت کند بر میانه بالا سطبر لب زبر نگر (التفهیم 328)، عالی نظر عالی منظر مقابل زیر نگر (التفهیم مقدمه قس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتنی
تصویر برتنی
خودنمائی، غرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبرین
تصویر زبرین
اعلی، فوقانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبرتر
تصویر زبرتر
بالاتر، برتر، عالیتر، بلندتر، والاتر
فرهنگ لغت هوشیار
هر چه تیره و تاریک و مستور در ظلمات و سیاه و تیرگون باشد، همچون شب در تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارتنگ
تصویر بارتنگ
بارهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تنگی که بر بالای اسب بندند مقابل زیر تنگ:) پیش پدر آمد و زیر تنگ و زبر تنگ بر کشید و پای اسب در آورد (سمک عیار 12: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظرتنگ
تصویر نظرتنگ
((~. تَ))
کوته فکر، دون همت، بخیل، خسیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برتنی
تصویر برتنی
غرور
فرهنگ واژه فارسی سره
بخیل، تنگ نظر، دون همت، ممسک
متضاد: نظربلند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارهنگ، گیاهی طبی، کمربند مخصوص بستن بار روی پالان اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
برنج پخته شده با شیر که به وقت خوردن کره یا سرشیر و ماست به
فرهنگ گویش مازندرانی