جدول جو
جدول جو

معنی زامح - جستجوی لغت در جدول جو

زامح
(مِ)
دمل است و فعل آن یافت نشده است مانند کاهل و غارب. (از اقرب الموارد). دنبل، اسم است مانند کاهل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لامح
تصویر لامح
درخشنده، تابنده، فروغ دهنده، پرتوافکن، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامح
تصویر رامح
سماک، سماک رامح، نیزه زن، نیزه دار
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
دهی است از دهستان چنانه بخش شوش شهرستان دزفول. واقع در 42 هزارگزی جنوب باختری شوش و 45 هزارگزی باختری راه اهواز به دزفول. منطقۀ آن دشت، گرمسیر مالاریائی است و سکنۀ آن 450 تن اند که بزبان عربی و فارسی تکلم میکنند. آب آن از قنات و محصول آن غلات، برنج و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
فرزند رعوئیل ابن عیسو و در سفر پیدایش 36:13 و 17 و 23 و یکم تواریخ ایام 1:37 مذکور است. (قاموس کتاب مقدس). و بستانی آرد: یکی از امیران ادومی است و یوبایب بن زارح بصری گویا از دودمان وی بوده است. (سفر تکوین 36: و 12 و 17:33) (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
(می ی)
منسوب به زام است که اکنون معرب آن ’جام’ مشهور است. سمعانی گوید: جمعی از فضلاء منسوب به زام میباشند. رجوع به انساب سمعانی و زام و جام شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرقه. گروه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به زامات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شدید. (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پیرو و تابع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ستور که از نشاط لنگان راه رود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابن عفیر طائی از شعرای عصر جاهلی عرب و معاصر حارث اصغر از ملوک غسانی شام بوده است و پدرش که بر طبق گفتۀ برخی عقیل نام داشته و همچنین مادرش از قبیلۀ کلب (از قبائل قریش) بوده اند. پس از حوادثی که در حجاز در زندگی زامل رخ داد به شام مهاجرت کردو به حارث اصغر پیوست. وقتی وظیفۀ مستمری که از حارث دریافت میداشت بتأخیر افتاد و زامل برای یادآوری وی قصیده ای ساخت که چند بیت زیر از ابیات آن است:
ابلغ الحارث المردد فی المجد
و فی المکرمات حداً فحداً
لیس یستعذب الغریب مقاماً
فی سوی ارضه و ان نال جدا.
(از تاریخ ابن عساکر ج 5) (معجم البلدان چ دمشق)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
اسب معاویه بن مرداس سلمی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یکی از بنی شمعون (سفر اعداد 26:12 و یکم تواریخ ایام 4:24) که در سفر پیدایش 46:10 صوحر خوانده شده است. (قاموس کتاب مقدس)
شخصی لاوی از بنی جرشون. (یکم تواریخ ایام 6:21 و 41) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
اصمعی گوید: الزامک المجهود الذی یزمک فی مکانه فلایبرح و ثعلب گوید: زامک غیر از مجهود است. (کنز الحفاظ فی تهذیب الالفاظ تألیف ابن سکیت چ ابلویس ص 118)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نوازندۀ نی. (لسان العرب از اصمعی) (البستان)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شامخ. بلند. (اقرب الموارد) ، مجازاً متکبر و گردنکش. (ناظم الاطباء) ، مجازاً، کوه بلند. (ناظم الاطباء) ، پیمانۀ پر و کامل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از شهرهای قدیم زوجیطانیا در آفریقا واقع در 150کیلومتری کارتاژ (قرطاجنه) از طرف جنوب غربی است، نام این شهر بخاطر نبردی که میان رومیها و کارتاژیها روی داد و سردار رومی، سکیپیون (سقیپیون) بر سردار معروف قرطاجی آنیبال پیروز گشت (202 قبل از میلاد) در تاریخ مشهور است، اهالی این شهر پس از آنکه کارتاژ در 146 قبل از میلاد بدست نومیدی (الجزائر کنونی) افتاد در برابر ایشان تسلیم شدند وزاما مرکز اختصاصی حکام گردید، میتلوس در 109 قبل از میلاد خواست حکومت این شهر را بدست گیرد و نتوانست و رومیها در 46 قبل از میلاد یعنی پس از مرگ ’گوبای’ نخستین آن راویران ساختند این شهر امروز زواریم نامیده میشود، (از دایره المعارف بستانی)، مؤلف ملحقات المنجد آرد:موضعی است در شمال آفریقای قدیم و در نزدیکی آن بسال 202 سقیپیون، سردار رومانی لشکر هنیبعل (آنیبال) را فراری ساخت - انتهی، در الموسوعه العربیه آمده: درنومیدی یعنی، الجزایر کنونی واقع است و در 202 قبل از میلاد نبردی در آن بوقوع پیوست ودر آن نبرد رومیها به سرداری ’سییو’ کارتاژیها را که رئیسشان حانی بعل (آنیبال) بود شکست دادند - انتهی، و رجوع به آنیبال شود
لغت نامه دهخدا
(زُمْ ما)
مرغی است که کودک را از مهد برمیگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زماج. زمج. (المعرب جوالیقی). رجوع به زمّج شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
آنکه رفتار و حرکاتش آمیخته به نشاط و شادی باشد. (از اقرب الموارد) ، آنکه کسی را با بن نیزه طعن کند. (از اقرب الموارد). و رجوع به زارج شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از منازل آباد در عراق و حیره است. (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رامح فلکی. سماک رامح. ستاره ای است سرخ و تابان بیرون از صورت عواواقع در میان دو ران صورت عوا. رجوع به سماک شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
صاحب نیزه. (منتهی الارب). نیزه دار. (آنندراج) (غیاث اللغات) (دهار) (مهذب الاسماء). اشاره بسربازان پیاده است که نیزه دار بودند. (قاموس کتاب مقدس) ، نیزه زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) (از منتخب اللغات). نیزه زننده. (مهذب الاسماء).
- ثور رامح، گاوی که دو شاخ داشته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بخشنده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). سخی. (ناظم الاطباء) :
گه حزم ثابت گه عزم جاعل
گه بزم سامح گه رزم غالب.
حسن متکلم.
، متواضع، شریف و پاک نژاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن که بی اجازت شوی در اهل خود رود. (منتهی الارب) (آنندراج). زن نافرمان. سرکش. (غیاث اللغات) ، زن نگرنده بسوی مردان. (منتهی الارب) (آنندراج).
- امراه طامح یا امراه طماحه، زن که بشهوت به مردان نگرد. زن چشم چران، بلند از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). عالی
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
سیاه فام زشت روی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رامح
تصویر رامح
نیزه دار، صاحب نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
درخشنده درخشنده تابان: و مخایل نجابت و تباشیرشهامت برجبین او لامح است. درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
زن نافرمان، زن چشم چران زن نافرمان زن سرکش، زن نگرنده به سوی مردان زن چشم چران، بلند عالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامح
تصویر جامح
سر کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامح
تصویر سامح
بخشنده، سخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زماح
تصویر زماح
کرکس آمریکاری نیمروزی لاشخوار
فرهنگ لغت هوشیار
نوازنده نی نای زن. توضیح: لغویان عرب) زمار (را بدین معنی آورده اند و استعمال) زامر (رانفی کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زامه
تصویر زامه
آواز سخت، نیاز، سخت شتابزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامح
تصویر لامح
((مِ))
درخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طامح
تصویر طامح
((مِ))
زن نافرمان، زن چشم چران، خوب و عالی از هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رامح
تصویر رامح
((مِ))
نیزه زن، نیزه دار
فرهنگ فارسی معین