جدول جو
جدول جو

معنی زاغونه - جستجوی لغت در جدول جو

زاغونه(نَ / نِ)
آن جای باشد از شمعدان که در آن شمع را نصب کنند. (ناظم الاطباء) ، ماشوره. (ناظم الاطباء). و رجوع به زاغوته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیتونه
تصویر زیتونه
(دخترانه)
یکدانه زیتون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رافونه
تصویر رافونه
(دخترانه)
پونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاغوله
تصویر شاغوله
طره و ریشۀ دستار، منگوله، شاشوله، برای مثال شاغولۀ دستار تو اینجا نخرند / دستار نگهدار و برو بر سر پیچ (ابن یمین - ۶۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاحونه
تصویر طاحونه
آسیا، دستگاهی که به وسیلۀ آن غلات را آرد کنند، جایی که غلات را آرد می کنند، طاحون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، بابونک، تفّاح الارض، کوبل
بابونۀ گاوی: در علم زیست شناسی نوعی بابونه با برگ های بریده، معطر و تلخ که بوته اش بزرگ تر از دیگر انواع آن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلغونه
تصویر بلغونه
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلغونه
تصویر آلغونه
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلغونه
تصویر غلغونه
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
احمد بن حجاج بن عاصم مکنی به ابوجعفر منسوب به زاغون از قریه های بغداد است، وی از احمد بن حنبل روایت دارد و حافظ عبدالعزیز بن محمد بن اخضرحدیث ذیل را بدین گونه از وی نقل کرده است: عبداﷲ بن احمد روایت کند از ابوزکریا یحیی بن عبدالوهاب از عبدالواحد بن احمد از ابوسعید النقاش، از ابوالنصر محمد بن احمد بن عباس از جد خود عباس بن مهیار از ابوجعفر احمد بن حجاج بن عاصم (اهل قریه زاغونی) از احمد بن حنبل از خلف بن ولید از ابی ظبیان از علی بن ابیطالب از رسول اﷲ
که گفت: یا علی ان وصیّت الامر من بعدی فاخرج اهل نجران من جزیره العرب ... (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
زغوته. (برهان). ریسمان که بر دوک ریسند و آنرا... ماسوره نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به زغوته شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در بغداد، (تاج العروس)، گویا قریه ای بوده است دربغداد، (از معجم البلدان)، و رجوع به زاغونی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تِ)
جای باشد از شمعدان که بر آن شمع نصب کنند. (برهان قاطع) (آنندراج) ، ماشوره را نیز گویند. (برهان قاطع). و رجوع به زاغونه شود
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
منسوب به قریۀ زاغون. و رجوع به زاغونی و زاغون شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن عبداﷲ مکنی به ابوبکر متولد 468 و متوفی 551 هجری قمری است: وی برادر علی زاغونی (مترجم در فوق) است، و در تجلید کتب استادی حاذق بوده است وروایت حدیث میکرده است، (از معجم البلدان)، وی از مشایخ حدیث و معاصر ابوجعفر نقیب بوده و در قرن 6 میزیسته است و ابن مقله علی بن حسن بن اسماعیل متوفی 599 هجری قمری از وی و از ابوسعید بن حمدون متوفی 60 هجری قمری استماع حدیث کرده است، (از معجم الادباء ج 5 ص 147 وج 3 ص 217)، و رجوع به زاغونی (علی بن عبداﷲ) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طابونه
تصویر طابونه
تنورک تنور کوچک، نانوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاحونه
تصویر طاحونه
آسیا آس آب، جمع طواحین. طاحون: آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلغونه
تصویر غلغونه
گلگونه، سرخاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغینه
تصویر داغینه
کهنه و مستعمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغوله
تصویر شاغوله
منگوله، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیتونه
تصویر زیتونه
یک زیت، نام جایی است در شام یک دانه زیتون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارونه
تصویر سارونه
درخت انگور تاک رز
فرهنگ لغت هوشیار
دارو و معجونی است مرکب که در قوام قند ادویه را باریک کرده میظمیزند و آن پشت و گرده را قوت دهد و منی را بیفزاید:) سخن حجت بشنو که تو را قوتش به کار آید از داروی زرغونی (ناصر خسرو 497)، توضیح: وجه تسمیه آنرا چنین نوشته اند: که این دارو رنگ رو را مثل زر سرخ و روشن نماید
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است آهنین سر کج و دسته دار که بدان زمین کنند و در قدیم در جنگ نیز بکار میبردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغولو
تصویر زاغولو
دارای چشمان زاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی است خوشبو با برگهای پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلغونه
تصویر آلغونه
سرخیی که زنان در روی مالند برای زینت آلغونه سرخی غازه سرخاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغونه
تصویر بلغونه
سرخاب زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
((نِ))
گیاهی خوشبو و پر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید، بابونک، بانونج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغونه
تصویر بلغونه
((بُ نِ))
سرخاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغینه
تصویر داغینه
((نَ یا نِ))
کهنه، مستعمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاغولو
تصویر زاغولو
کسی که چشمان زاغ دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاغنول
تصویر زاغنول
آلتی است آهنی، سر کج و دسته دار که با آن زمین را بکنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سارونه
تصویر سارونه
((نَ))
درخت انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاحونه
تصویر طاحونه
((نَ یا نِ))
آسیا، آس آب، جمع طواحین
فرهنگ فارسی معین