- زاریدن
- زاری کردن نالیدن
معنی زاریدن - جستجوی لغت در جدول جو
- زاریدن
- ناله و زاری کردن، زاری کردن، گریۀ زار کردن،
برای مثال سعدی اگر خاک شود همچنان / نالۀ زاریدنش آید به گوش (سعدی۲ - ۴۷۴) ، عیبش مکنید هوشمندان / گر سوخته خرمنی بزارد(سعدی۲ - ۶۱۹)
- زاریدن ((دَ))
- زاری کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آزرده شدن، آزرده کردن آزردن
گزاردن، ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن
پریدن، پرواز کردن
ر (بارید بارد خواهد بارید ببار بارنده باران باریده بارش باراندن بارانیدن) فرود آمدن باران برف تگرگ و مانند آن
زاییده شدن تولد یافتن، بچه آوردن تولید مثل کردن
بار نهادن، فارغ شدن
خارش کردن پوست بدن
ریختن آب از بالا به پائین
به دنیا آوردن نوزاد، بچه آوردن، زادن
بلعیدن، فروبردن چیزی به گلو، بلع کردن، اوباریدن
پریدن، پرواز کردن، بال و پر زدن پرندگان در هوا، جهیدن، جستن از جا به طور ناگهانی، بخار شدن و به هوا رفتن جسم فرّار از قبیل الکل، بنزین و آمونیاک
فرود آمدن قطره های آب، دانه های برف یا تگرگ از آسمان، فروریختن چیزی مانند باران
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین
شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
خوش آیند بودن موافق طبع بودن بدل نشستن
کاشتن، زراعت کردن
ناریدن نارو و نواهای سریچه ناطق کند آن مرده بی نطق و بیان را (سنائی لغ)
فرو دادن بلع کردن بلعیدن
یاری کردن حمایت نمودن
کاشتن، زراعت کردن، برای مثال بسا کس که بر خورد و هرگز نکاشت / بسا کس که کارید و بر برنداشت (اسدی - ۲۱۰)
کشیدن سر ناخن یا وسیله ای زبر بر روی پوست بدن برای رفع خارش آن، خاراندن، برای مثال به غمخوارگی چون سرانگشت من / نخارد کس اندر جهان پشت من (سعدی۱ - ۷۹) ، خارش پیدا کردن پوست بدن، خراش دادن، خراشیدن، برای مثال چو خاریدند خاک از سنگ خارا / پدید آمد یکی طاق آشکارا (نظامی۲ - ۳۳۰) ، چرک چیزی را گرفتن
Pelt, Rain
обрушиваться , дождить
prasseln, regnen
литися , дощити
lać intensywnie, padać