جدول جو
جدول جو

معنی زئر - جستجوی لغت در جدول جو

زئر
(زَءِ)
شیر غرنده. (تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) :
ما مخدر حرب مستأسد اسد
ضبارم خادر ذوصوله زئر.
(تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
زئر
شیر غرنده
تصویری از زئر
تصویر زئر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظئر
تصویر ظئر
زنی که بچۀ دیگری را شیر می دهد، دایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بئر
تصویر بئر
چاه، گودال استوانه ای شکلی که برای رسیدن به آب و نفت یا ریختن فاضلاب در زمین حفر می کنند، قلیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زار
تصویر زار
نابسامان، شوریده و درهم مثلاً حال زار، کار زار، عشق را عافیت به کار نشد / لاجرم کار عاشقان زار است (انوری - ۷۷۷) ، چه مردی کند در صف کارزار / که دستش تهی باشد و کارزار (سعدی۱ - ۷۵) ، ای تو دل آزار و من آزرده دل / دل شده زآزار دل آزار، زار (منوچهری - ۴۶) نحیف، لاغر، برای مثال با سرین های سپید و گرد چون تل سمن / با میان های نزار و زار چون تار قصب (فرخی - ۵)

پراندوه، پرسوز مثلاً گریۀ زار، نالۀ زار، با سوز و درد، بن مضارع زاریدن
کثرت، پسوند متصل به واژه به معنای انبوهی و جای فراوانی چیزی مثلاً بنفشه زار، پنبه زار، چمن زار، ریگزار، سمن زار، شن زار، علفزار، کشتزار، گلزار، گندمزار، لاله زار، لجن زار، مرغزار، نمکزار، یونجه زار
زار و وار: زار وار، خوار و زبون، در حالت بیچارگی و ناتوانی
زار و نزار: لاغر و ضعیف، افسرده و رنجور، خوار و زبون برای مثال دردمندی من سوختۀ زار و نزار / ظاهراً حاجت تقریر و بیان این همه نیست (حافظ - ۱۶۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهر
تصویر زهر
داروی کشنده، هر دارویی که جانداری را هلاک کند، سم، ماده ای که از نیش برخی حشرات مانند زنبور، مار، عقرب و امثال آن ها تراوش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زور
تصویر زور
توانایی، نیرو، قوه، قدرت، برای مثال چه خوش گفت آن تهیدست سلحشور / جوی زر بهتر از پنجاه من زور (سعدی - ۱۲۵)

فشار، زبر دستی، جور و ستم
کذب، دروغ، باطل
زور آوردن: زور دادن، فشار دادن، فشار وارد کردن بر کسی یا بر چیزی
زور کردن: زور و قوه به کار بردن، ظلم و تعدی کردن
زور گفتن: کنایه از حرف زور زدن و کسی را به زور مجبور به قبول امری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زفر
تصویر زفر
دهان، عضو بدن انسان و حیوان در قسمت سر او که زبان و دندان ها در آن قرار دارد و غذا در آن جویده و نرم می شود، برای مثال زبانش به سان درختی سیاه / زفر باز کرده فگنده به راه (فردوسی - ۱/۲۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زجر
تصویر زجر
رنج، سختی، آزار، تنبیه، مجازات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمر
تصویر زمر
نی زدن، نواختن نی، صوت، بانگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیر
تصویر زیر
مقابل بالا و زبر، پایین، ته، علامتی به شکل «ی» که در پایین حرف گذاشته می شود، کسره، مقابل بم، در موسیقی صدای پست و نازک، صدای باریک
زیر لب: کنایه از سخن آهسته، سخنی که کسی آهسته با خود یا دیگری بگوید
زیر نگین: کنایه از چیزی که در تصرف یا زیر فرمان شخص باشد، بیشتر دربارۀ ملک و کشور اطلاق می شود
زیر و بالا: پایین و بالا، کنایه از سخن بی معنی و نامربوط، برای مثال بالای چنین اگر در اسلام / گویند که هست زیروبالاست (سعدی - ۳۲۹)
زیر و بالا گفتن: کنایه از سخنان بی معنی و نامربوط گفتن
زیر و رو: پایین و بالا
زیر و رو کردن: پایین و بالا کردن، کنایه از برهم زدن و درهم آمیختن و مخلوط کردن
زیر و زبر: پایین و بالا، کنایه از آشفته و درهم برهم و شوریده و ویران
زیر و زبر کردن: خراب کردن، ویران ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءِ)
شیر غران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زائر. زئر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زئبر
تصویر زئبر
پرز پرز جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زئیر
تصویر زئیر
شیر، غرش شیر
فرهنگ لغت هوشیار
سم و هر ماده که قابل بروز فساد و اختلالات زیاد در بدن حیوان باشد و نیز موجب مرگ آن گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظئر
تصویر ظئر
زن شیر دار که بچه دیگری را شیر دهد دایه، مهربان بر شخص و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر
تصویر زیر
یعنی پائین، تحت، فرود
فرهنگ لغت هوشیار
کم شدن پر پرنده، تنک مویی، تنک موی، کم گیاهی، بدخویی کم موی تک موی، کم گیاه تنک گیاه دژمک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنر
تصویر زنر
کستی نهادن، پر کردن آوند را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار
تصویر زار
گریه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بئر
تصویر بئر
چاه آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائر
تصویر زائر
زن زیارت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور
تصویر زور
توانائی، قوه، قدرت، نیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبر
تصویر زبر
بالا باشد که بعربی فوق گویند درشت، ناهموار، خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحر
تصویر زحر
زفتی زفت (بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
منع، از کاری باز کردن، نهی، دلالت بر انتهار، از کاری باز داشتن، نهی کردن کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفر
تصویر زفر
کنج دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمر
تصویر زمر
نی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدر
تصویر زدر
بازگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بئر
تصویر بئر
((بِ))
چاه، جمع آبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زجر
تصویر زجر
((زَ))
منع کردن، راندن، طرد کردن، بانگ زدن، نهی، شکنجه، آزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبر
تصویر زبر
((زُ بُ))
جمع زبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبر
تصویر زبر
آتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زفر
تصویر زفر
صفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زهر
تصویر زهر
سم
فرهنگ واژه فارسی سره