ریمی و دارای ریم، مانند جراحتی که در آن ریم فراهم شده باشد، (ناظم الاطباء)، باریم، پرریم، ریمگین، طفس، خم ناک، (یادداشت مؤلف)، چرکناک، (آنندراج)، کثیف، ناپاک، چرکین، ملوث، پلید، آلوده، (ناظم الاطباء) : موی سر جغبوت و جامه ریمناک از برون سو باد سرد و بیمناک، رودکی، خدای عزوجل برتنهای ایشان جامه نگاه داشت فرسوده و دریده نشد و ریمناک نشد، (ترجمه طبری بلعمی)، منتفخ و آماسیده، زبون و پوسیده، فاسد، (ناظم الاطباء)
ریمی و دارای ریم، مانند جراحتی که در آن ریم فراهم شده باشد، (ناظم الاطباء)، باریم، پرریم، ریمگین، طَفِس، خم ناک، (یادداشت مؤلف)، چرکناک، (آنندراج)، کثیف، ناپاک، چرکین، ملوث، پلید، آلوده، (ناظم الاطباء) : موی سر جغبوت و جامه ریمناک از برون سو باد سرد و بیمناک، رودکی، خدای عزوجل برتنهای ایشان جامه نگاه داشت فرسوده و دریده نشد و ریمناک نشد، (ترجمه طبری بلعمی)، منتفخ و آماسیده، زبون و پوسیده، فاسد، (ناظم الاطباء)
ترسنده و خائف، (فرهنگ نظام)، ترسناک، (آنندراج)، جبان، (ناظم الاطباء)، هراسناک، (یادداشت مؤلف) : موی سر جغبوت و جامه ریمناک وز برونسو باد سرد و بیمناک، رودکی، یکی کار دارم ترا بیمناک اگر تخت یابی اگر تیره خاک، فردوسی، - بیمناک کردن، ترسناک کردن، هراسناک کردن: زری کآدمی را کند بیمناک چه در صلب آتش چه در ناف خاک، نظامی، ، خطرناک، آکنده از خطر، پرخطر: و راه بیمناک نبود، (تاریخ سیستان)، پیر در آن بادیۀ بیمناک داد بضاعت به امینان خاک، نظامی، من بیدل و راه بیمناک است چون راهبرم توئی چه باک است، نظامی، رجوع به باک شود
ترسنده و خائف، (فرهنگ نظام)، ترسناک، (آنندراج)، جبان، (ناظم الاطباء)، هراسناک، (یادداشت مؤلف) : موی سر جغبوت و جامه ریمناک وز برونسو باد سرد و بیمناک، رودکی، یکی کار دارم ترا بیمناک اگر تخت یابی اگر تیره خاک، فردوسی، - بیمناک کردن، ترسناک کردن، هراسناک کردن: زری کآدمی را کند بیمناک چه در صلب آتش چه در ناف خاک، نظامی، ، خطرناک، آکنده از خطر، پرخطر: و راه بیمناک نبود، (تاریخ سیستان)، پیر در آن بادیۀ بیمناک داد بضاعت به امینان خاک، نظامی، من بیدل و راه بیمناک است چون راهبرم توئی چه باک است، نظامی، رجوع به باک شود
خسته، ریشدار، مجروح، (از ناظم الاطباء)، پرقرحه، ریشدار، صاحب قرحه، قرح، قریح، مقروح، مجروح، (از یادداشت مؤلف) : رمض، ریشناک شدن جگر، (منتهی الارب) : بود یک مسکین عازرنام بر در آن توانگر افتاده بود، ریشناک و دردناک، (دیاتسارون ص 304)
خسته، ریشدار، مجروح، (از ناظم الاطباء)، پرقرحه، ریشدار، صاحب قرحه، قَرِح، قریح، مقروح، مجروح، (از یادداشت مؤلف) : رمض، ریشناک شدن جگر، (منتهی الارب) : بود یک مسکین عازرنام بر در آن توانگر افتاده بود، ریشناک و دردناک، (دیاتسارون ص 304)