جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با زخمناک

زخمناک

زخمناک
خسته و مجروح. (بهار عجم) (آنندراج). زخمالود. زخمگین. زخمین: حرامیان بر وی افتادند و او را برهنه کردند و زخمناک و افتاده رها کردند. (ترجمه کهن انجیل ص 224).
درخت کیانی در آمد بخاک
بغلطید در خون تن زخمناک.
نظامی.
شود تیغ بیدش خود از رنگ پاک
تذرو نگه را کند زخمناک.
ملا طغرا (در وصف باغ احمدنگر، از آنندراج).
و رجوع به زخم، زخمی و زخمین شود
لغت نامه دهخدا

خمناک

خمناک
بیمار. دردمند. (ناظم الاطباء) ، قی آلود. ژفگن. ژفگناک. لخجه: چشم خمناک، چشم قی آلود. چشم ژفگن
لغت نامه دهخدا

آرمناک

آرمناک
ارمنی، پسر هایکا، شخصی که ارمنیها نژاد خود را به او نسبت می دهند
آرمناک
فرهنگ نامهای ایرانی

بیمناک

بیمناک
ترسناک، هراسناک ترسنده بیم دارنده، ترسناک ترس آور
بیمناک
فرهنگ لغت هوشیار