جدول جو
جدول جو

معنی ریمن - جستجوی لغت در جدول جو

ریمن
مکار، حیله گر، برای مثال که حسد هست دشمن ریمن / کیست کاو نیست دشمن دشمن (عنصری - ۳۶۸)
تصویری از ریمن
تصویر ریمن
فرهنگ فارسی عمید
ریمن
(مِ)
ریشی که پیوسته از آن ریم و چرک پالاید. (ناظم الاطباء). زخمی را گویند که پیوسته از آن چرک و ریم آید و این نون هم همچو نون ’چرکن’ است نه نون اصلی کلمه. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) ، چرک آلود. چرکین. پلید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ریمن
(مَ)
مکار. عیار. حیله باز. حرامزاده و پلید. (ناظم الاطباء). محیل و مکار. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). از ’ریم’ به معنی ’خبث’ و ’من’ به معنی نفس. صاحب. مالک. دارا. و شاید مخفف ’ریو’ + ’من’. (یادداشت مؤلف) :
گفت ریمن مرد خام لک درای
پیش آن فرتوت پیر ژاژخای.
رودکی.
ای گم شده و خیره و سرگشته کسایی
گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال.
کسایی.
همه گرد برگرد ما دشمن است
جهانی پر از مردم ریمن است.
فردوسی.
چنین گفت کان مرد با آب و جاه
ببردش چرا دیو ریمن ز راه.
فردوسی.
ندانست کاو جادوی ریمن است
نهفته به رنگ اندر اهریمن است.
فردوسی.
بر این کرانه فرودآمد و کرانه نکرد
ز مکر کردن نندای ریمن مکار.
فرخی.
که حسد هست دشمن ریمن
کیست کاو نیست دشمن دشمن ؟
عنصری.
چو هنگام عزایم زی معزم
به تک خیزند ثعبانان ریمن.
منوچهری.
هیچ مکن صحبت با خوی بد
خوی بد ایرا عدوی ریمن است.
ناصرخسرو.
هرک اعتماد کرد بدین بیوفا
از بیخ و بار برکند این ریمنش.
ناصرخسرو.
چو رنج راز جهان دولت تو فانی کرد
چه بد تواند کردن زمانۀ ریمن.
مسعودسعد.
زشاه آل حسن سید اجل چو مرا
فراق داد جفای زمانۀ ریمن.
سوزنی.
حق یاری چنین گذاشته اند
اخ تفو بر زمانۀ ریمن.
نزاری.
همت شود حجاب میان من و نظر
گرمن نظر به عالم ریمن درآورم.
خاقانی.
خود را همای دولت خوانند و غافلند
کالاغراب ریمن و جغد دمن نیند.
خاقانی.
زنوک ناوک این ریمن خماهن فام
هزار چشمه چو ریم آهن است سینۀ من.
خاقانی.
، ناپاک و چرکین. (ناظم الاطباء). چرکین و خسیس و در اصل ریمگین بوده و بعضی گفته اند نون برای نسبت آمده چون ریمن و درزن، پس ریمن در اصل خود باشد و مخفف ریمگین لازم نیست که گوییم. از لغت ریمن چرکین فهمیده نمی شود بلکه سرکش و شریر و ظالم و مکار استنباط کرده می شود و به خاطر می رسد که ریمن مخفف ریومند است یعنی مکار و محیل و شیطان، مانند هنرمند و دانشمند چنانکه فردوسی گفته:
مکن ریمنی راستگاری گزین
نماند جهان برتو ای راست دین.
و سپهرکاشانی گفته:
هزار دستان سازد ستارۀ ریمن.
ستارۀ چرکین نیکو نیاید ستارۀ مکار و سرکش و ستمکار شاید. (از انجمن آرا) (از آنندراج) ، ساحر، اهریمن. (ناظم الاطباء). مخفف اهریمن است که راه نمایندۀ بدیها و شیطان باشد. (برهان). شیطان، راه نمایندۀ بدی و شر. (ناظم الاطباء) ، اسب. (ناظم الاطباء) (از برهان). اسب سرکش. (شرفنامه منیری) ، پسر. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، چرک آلوده. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
ریمن
محیل حیله گر مکار، کینه ور. چرک آلود چرکین پلید، زخمی که از آن چرک آید
فرهنگ لغت هوشیار
ریمن
((مَ))
حیله گر
تصویری از ریمن
تصویر ریمن
فرهنگ فارسی معین
ریمن
((مِ))
چرک آلود
تصویری از ریمن
تصویر ریمن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریمن
تصویر فریمن
(پسرانه)
زیبا اندیش، خوش فکر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریما
تصویر ریما
(دخترانه)
اسم مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیمن
تصویر هیمن
(پسرانه)
آرام، موقر، شکیبا (نگارش کردی: همن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریدن
تصویر ریدن
بیرون ریختن مدفوع شکم از راه مقعد، ریستن، تغوّط کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایمن
تصویر ایمن
راست، طرف راست، سمت دست راست، مقابل ایسر
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، بختیار، خجسته، نیکوبخت، سفیدبخت، مستسعد، صاحب دولت، نکوبخت، طالع مند، فرّخ فال، نیک اختر، بلنداقبال، صاحب اقبال، بلندبخت، خجسته طالع، خجسته فال، سعید، مقبل، خوش طالع، اقبالمند، فرخنده بخت، فرخنده طالع، شادبخت، جوان بخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایمن
تصویر ایمن
در امان، بی خوف، آسوده خاطر، برای مثال مشو ایمن که تنگدل گردی / چون ز دستت دلی به تنگ آید (سعدی - ۱۲۳)، امین، مورد اعتماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریمنی
تصویر ریمنی
مکاری، حیله گری، برای مثال ای بر طریق باطل پویان تو روز و شب / داده عنان خویش به شیطان ز ریمنی (سنائی۲ - ۳۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ژفک، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریان
تصویر ریان
تر و تازه، شاداب، مقابل عطشان، سیراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هریمن
تصویر هریمن
اهریمن، در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، اهریمه، آهرمن، اهرن، آهرن، اهرامن، اهرمن، هرماس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
تبرک جستن، مبارک بودن، میمنت داشتن، امری یا چیزی را به فال نیک گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
صفت و حالت ریمن. بدی. بدخویی. تبهکاری. حیله گری. (از یادداشت مؤلف) :
او را ز ریمنی گهر پاک بازداشت
ممکن نباشد از گهر پاک ریمنی.
منوچهری.
رجوع به ریمن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
اهریمن. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 157). مخفف اهریمن. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به اهریمن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
مبارک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایمن
تصویر ایمن
محفوظ، درامان، آسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریخن
تصویر ریخن
آنکه اسهال دارد و آلوده کاری کند (انسان یا حیوان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
چرک کنج چشم و میان مژگانها
فرهنگ لغت هوشیار
سیراب، تر و تازه، فراوانی سیراب مقابل عطشان، تر و تازه شاداب جمع رواء
فرهنگ لغت هوشیار
تخلیه شکم کردن بیرون ریختن فضولات شکم از راه مقعد تغوط کردن، کثافت کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحمن
تصویر رحمن
بخشاینده تنها درباره خدا به کار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریمن
تصویر هریمن
اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایمن
تصویر ایمن
((اَ مَ))
جانب راست، میمون، خجسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایمن
تصویر ایمن
((مِ))
محفوظ، مصون، سالم، در سلامت، رستگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
((تَ یَ مُّ))
همایون داشتن، خجسته داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
((مِ))
چرک کنج چشم و میان مژگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریمل
تصویر ریمل
((مِ))
نام تجاری ماده ای که با آن مژه ها را آرایش می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریدن
تصویر ریدن
((دَ))
مدفوع کردن، تخلیه شکم کردن، کنایه از خرابکاری کردن، کثافت کاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریخن
تصویر ریخن
((خِ))
کسی که اسهال دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریمنی
تصویر ریمنی
انتقام
فرهنگ واژه فارسی سره