معنی ایمن - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ایمن
ایمن
- ایمن
- در امان، بی خوف، آسوده خاطر، برای مِثال مشو ایمن که تنگدل گردی / چون ز دستت دلی به تنگ آید (سعدی - ۱۲۳)، امین، مورد اعتماد
فرهنگ فارسی عمید
ایمن
- ایمن
- راست، طرف راست، سمت دست راست، مقابلِ ایسر
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، بَختیار، خَجَستِه، نیکوبَخت، سِفیدبَخت، مُستَسعَد، صاحِب دُولَت، نِکوبَخت، طالِع مَند، فَرُّخ فال، نیک اَختَر، بُلَنداِقبال، صاحِب اِقبال، بُلَندبَخت، خَجَستِه طالِع، خَجَستِه فال، سَعید، مُقبِل، خوش طالِع، اِقبالمَند، فَرخُندِه بَخت، فَرخُندِه طالِع، شادبَخت، جوان بَخت
فرهنگ فارسی عمید