جدول جو
جدول جو

معنی ریمس - جستجوی لغت در جدول جو

ریمس
او راست کتابی بنام کتاب العناصر در صنعت کیمیا. (ابن ندیم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریما
تصویر ریما
(دخترانه)
اسم مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمس
تصویر رمس
دفن کردن، در خاک پنهان ساختن، پوشاندن و پنهان کردن چیزی، سنگ انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریس
تصویر ریس
پسوند متصل به واژه به معنای ریسنده مثلاً پشم ریس، نخ ریس
حلیم، خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له شده تهیه می شود، هریسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریم
تصویر ریم
کنایه از غصه، اندوه
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ژفک، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریمن
تصویر ریمن
مکار، حیله گر، برای مثال که حسد هست دشمن ریمن / کیست کاو نیست دشمن دشمن (عنصری - ۳۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به ریم به معنی چرکین و ریمناک، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به ریم شود
منسوب به ریمه که ناحیه ای است در یمن، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از دهات بخاراست که از آنجا حاکمی بنام ابوطاهر محمد بن یعقوب دیمسی بخاری برخاسته است و این روایت از ابوبکر محمد بن علی ابیوردی است که او هم از ابوالحسن علی بن محمد بن حسین جذام بخاری نقل کرده است و در حدود سال 430 وفات کرده است. (معجم البلدان). قریه ای از قرای بخارا. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
کرگدن، (ناظم الاطباء) (از تحفۀ حکیم مؤمن)، ارج، کرگ، کرگدن، انبیلا، (یادداشت مؤلف)، به یونانی حیوانی است که به فارسی کرگدن خوانند و شاخی بر سر بینی دارد، (از آنندراج) (از برهان)، رجوع به کرگدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مکار. عیار. حیله باز. حرامزاده و پلید. (ناظم الاطباء). محیل و مکار. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). از ’ریم’ به معنی ’خبث’ و ’من’ به معنی نفس. صاحب. مالک. دارا. و شاید مخفف ’ریو’ + ’من’. (یادداشت مؤلف) :
گفت ریمن مرد خام لک درای
پیش آن فرتوت پیر ژاژخای.
رودکی.
ای گم شده و خیره و سرگشته کسایی
گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال.
کسایی.
همه گرد برگرد ما دشمن است
جهانی پر از مردم ریمن است.
فردوسی.
چنین گفت کان مرد با آب و جاه
ببردش چرا دیو ریمن ز راه.
فردوسی.
ندانست کاو جادوی ریمن است
نهفته به رنگ اندر اهریمن است.
فردوسی.
بر این کرانه فرودآمد و کرانه نکرد
ز مکر کردن نندای ریمن مکار.
فرخی.
که حسد هست دشمن ریمن
کیست کاو نیست دشمن دشمن ؟
عنصری.
چو هنگام عزایم زی معزم
به تک خیزند ثعبانان ریمن.
منوچهری.
هیچ مکن صحبت با خوی بد
خوی بد ایرا عدوی ریمن است.
ناصرخسرو.
هرک اعتماد کرد بدین بیوفا
از بیخ و بار برکند این ریمنش.
ناصرخسرو.
چو رنج راز جهان دولت تو فانی کرد
چه بد تواند کردن زمانۀ ریمن.
مسعودسعد.
زشاه آل حسن سید اجل چو مرا
فراق داد جفای زمانۀ ریمن.
سوزنی.
حق یاری چنین گذاشته اند
اخ تفو بر زمانۀ ریمن.
نزاری.
همت شود حجاب میان من و نظر
گرمن نظر به عالم ریمن درآورم.
خاقانی.
خود را همای دولت خوانند و غافلند
کالاغراب ریمن و جغد دمن نیند.
خاقانی.
زنوک ناوک این ریمن خماهن فام
هزار چشمه چو ریم آهن است سینۀ من.
خاقانی.
، ناپاک و چرکین. (ناظم الاطباء). چرکین و خسیس و در اصل ریمگین بوده و بعضی گفته اند نون برای نسبت آمده چون ریمن و درزن، پس ریمن در اصل خود باشد و مخفف ریمگین لازم نیست که گوییم. از لغت ریمن چرکین فهمیده نمی شود بلکه سرکش و شریر و ظالم و مکار استنباط کرده می شود و به خاطر می رسد که ریمن مخفف ریومند است یعنی مکار و محیل و شیطان، مانند هنرمند و دانشمند چنانکه فردوسی گفته:
مکن ریمنی راستگاری گزین
نماند جهان برتو ای راست دین.
و سپهرکاشانی گفته:
هزار دستان سازد ستارۀ ریمن.
ستارۀ چرکین نیکو نیاید ستارۀ مکار و سرکش و ستمکار شاید. (از انجمن آرا) (از آنندراج) ، ساحر، اهریمن. (ناظم الاطباء). مخفف اهریمن است که راه نمایندۀ بدیها و شیطان باشد. (برهان). شیطان، راه نمایندۀ بدی و شر. (ناظم الاطباء) ، اسب. (ناظم الاطباء) (از برهان). اسب سرکش. (شرفنامه منیری) ، پسر. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، چرک آلوده. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ریشی که پیوسته از آن ریم و چرک پالاید. (ناظم الاطباء). زخمی را گویند که پیوسته از آن چرک و ریم آید و این نون هم همچو نون ’چرکن’ است نه نون اصلی کلمه. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) ، چرک آلود. چرکین. پلید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
قصبه ای است به یمن. (منتهی الارب). ناحیه ای است به یمن. (از معجم البلدان) ، قلعه ای است در قصبۀ ریمه. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
چرک کنج چشم و میان مژگانها. (از برهان) (ناظم الاطباء). به معانی ریم است. (انجمن آرا) (آنندراج). رمص. رمض. ژفک
لغت نامه دهخدا
محمد بن عیسی ریمی شاعر عرب، (از معجم البلدان)، زرکلی مرگ وی را به سال 792 هجری قمری نوشته است، برای اطلاع از نمونۀ اشعار وی رجوع به اعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(ری وَ)
دهی از بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. دارای 500 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و خرما و برنج و لبنیات وراه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مفرد روامس. پرنده یا هر جنبنده ای که شب بیرون آید. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). مرغ که بشب پرد یا هر جنبنده که بوقت شب بیرون آید. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اسم هندی ابریشم است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ابریشم شود
لغت نامه دهخدا
ریسنده، آنکه پنبه و پشم و جز آن را می ریسد و ریسمان می کند، (ناظم الاطباء)، نعت فاعلی ازریسیدن و رشتن، مخفف ریسنده که همیشه به صورت ترکیب استعمال شود، مانند: پنبه ریس، پشم ریس، دوک ریس، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به هریک از ترکیبات بالا شود،
- بادریس، فلکه ای از چوب و یا چرم که در گلوی دوک کنند تا آنچه می ریسند یکجا جمع شود، (ناظم الاطباء)، رجوع به مادۀ بادریس در همه معانی شود،
- دوک ریس، کسی که دوک ریسد، آنکه نخ و رشته تابد با دوک:
نه داری نمکسود و هیزم نه نان
نه شب دوک ریسی بسان زنان،
فردوسی،
- رسن ریس، که رشته و رسن بریسد:
آویخته از گوش گهر زال رسن ریس،
؟ (از آنندراج)،
- مرگ ریس، که مرگ بریسد، کنایه از مهلک و مرگزا، که مایۀ مرگ شود:
من ندیدم گنده پیری این چنین
مرگ ریس و شرباف و مکرتن،
ناصرخسرو،
، افشاننده و پراکنده کننده، (ناظم الاطباء)،
- باریک ریس، کسی که آه می کشد و تأسف می خورد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
یکی از دو تن که از مصر به یونان رفت و خط را به یونانیان آموخت. ابن الندیم گوید: در یکی از تواریخ قدیمه خوانده ام که یونانیان در قدیم خط نمیدانستند تا آنکه دو تن از مصر بدانجا وارد شدند که یکی قیمس و دیگری اغنور نام داشت و با آنان شانزده حرف بود و با آن حروف یونانیان به نوشتن پرداختند و سپس یکی از آن دو چهار حرف دیگر استنباط کرد و آنگاه مرد دیگری بنام سمونیدس چهار حرف دیگر بدانها افزود که تعداد آنها به بیست وچهار حرف بالغ گردید. (الفهرست چ مصر ص 23). در فرهنگ ایران باستان آمده: ابن الندیم این داستان را درست یاد کرده قیمس و اغنور همان کدمس و اگنور هستند و سیمونیدس کسی است که در داستان پیدایش خط دریونان از او نام برده میشود. همچنین پلامدس در داستان سازندۀ برخی از حروف یونانی است. فرقی که میان داستان یونانی و نوشتۀ ابن الندیم موجود است این است که آن دو مرد از فنیقیه بودند نه از مصر و دیگر اینکه الفبای فنیقی دارای 22 حرف است نه 16 حرف. (از فرهنگ ایران باستان ص 145)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
موضعی است. (منتهی الارب). جایگاهی است در دیار محارب. (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمس
تصویر رمس
دفن کردن مرده و پوشانیدن آن و نیز بمعنی خاک گور، قبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریس
تصویر ریس
نخ تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
محیل حیله گر مکار، کینه ور. چرک آلود چرکین پلید، زخمی که از آن چرک آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
چرک کنج چشم و میان مژگانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریم
تصویر ریم
چرک کثافت، چرک بدن یا جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریمل
تصویر ریمل
((مِ))
نام تجاری ماده ای که با آن مژه ها را آرایش می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریمن
تصویر ریمن
((مِ))
چرک آلود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریمن
تصویر ریمن
((مَ))
حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
((مِ))
چرک کنج چشم و میان مژگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمس
تصویر رمس
((رَ مْ))
گور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریم
تصویر ریم
((رِ))
چرک، عفونت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریس
تصویر ریس
((ص فا. اِ))
نخ تابیده، در ترکیب به معنی «ریسنده» آید، پشم ریس، نخ ریس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریس
تصویر ریس
((رِ))
ریش، شوربای غلیظی که بر بای شله پلو و کشک و امثال آن ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رییس
تصویر رییس
فرنشین، سرپرست، کارفرما
فرهنگ واژه فارسی سره