ریسنده، آنکه پنبه و پشم و جز آن را می ریسد و ریسمان می کند، (ناظم الاطباء)، نعت فاعلی ازریسیدن و رشتن، مخفف ریسنده که همیشه به صورت ترکیب استعمال شود، مانند: پنبه ریس، پشم ریس، دوک ریس، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به هریک از ترکیبات بالا شود، - بادریس، فلکه ای از چوب و یا چرم که در گلوی دوک کنند تا آنچه می ریسند یکجا جمع شود، (ناظم الاطباء)، رجوع به مادۀ بادریس در همه معانی شود، - دوک ریس، کسی که دوک ریسد، آنکه نخ و رشته تابد با دوک: نه داری نمکسود و هیزم نه نان نه شب دوک ریسی بسان زنان، فردوسی، - رسن ریس، که رشته و رسن بریسد: آویخته از گوش گهر زال رسن ریس، ؟ (از آنندراج)، - مرگ ریس، که مرگ بریسد، کنایه از مهلک و مرگزا، که مایۀ مرگ شود: من ندیدم گنده پیری این چنین مرگ ریس و شرباف و مکرتن، ناصرخسرو، ، افشاننده و پراکنده کننده، (ناظم الاطباء)، - باریک ریس، کسی که آه می کشد و تأسف می خورد، (ناظم الاطباء)