خرامیدن. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، ضبط کردن چیزی را و چیره شدن بر آن، برترین قومی گشتن و مهتر شدن و بلند گردیدن بر ایشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
خرامیدن. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، ضبط کردن چیزی را و چیره شدن بر آن، برترین قومی گشتن و مهتر شدن و بلند گردیدن بر ایشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
قهر وغضب و خشم، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)، قوت و زور، (ناظم الاطباء)، ریس در کلمه ’اسب ریس’ مبدل ریس به معنی راه است، رجوع به اسب ریس شود، زبردستی، صدای گوش، نمونه، نقشۀزردوزی، (ناظم الاطباء)، ریسمان، نخ، - ریس باف، بافته شده از ریس، - ، ریس بافنده، که از ریس بریسد: ریس باف اصفهان، کار خانه ریس باف اصفهان، (یادداشت مؤلف)، - ریسش آمده،نخ کارش به دست آمده، آثارش ظاهر شده، - ریس فروش، غزال، (ملخص اللغات خطیب کرمانی)، ، در ’نور’ و ’پل زنگوله’ این نام را به دو نوع ژونی پروس می دهند: ژونی پروس کمونیس و ژونی پروس سابینا، نامی است که در نور و کجور به مای مرز دهند، پیرو، (یادداشت مؤلف)، رجوع به مای مرز و پیرو شود، رسم نقوش که پیش از خود نقش رسم شود، (از شعوری ج 2 ص 18) شوربای غلیظی که بر بالای پلاو و کشک و مانند آن ریزند، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء)، هریسه و حلیمی که هنوز پخته نشده و آبکی بود، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از شعوری ج 2 ص 18)، حلیم وهریسه پیش از پختن، لعاب جمیع حبوب مطبوخه بلکه هرچه رقیق تر باشد از مطبوخات، (انجمن آرا) (آنندراج) مسکوکی است در برزیل. (یادداشت مؤلف)
قهر وغضب و خشم، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)، قوت و زور، (ناظم الاطباء)، ریس در کلمه ’اسب ریس’ مبدل ریس به معنی راه است، رجوع به اسب ریس شود، زبردستی، صدای گوش، نمونه، نقشۀزردوزی، (ناظم الاطباء)، ریسمان، نخ، - ریس باف، بافته شده از ریس، - ، ریس بافنده، که از ریس بریسد: ریس باف اصفهان، کار خانه ریس باف اصفهان، (یادداشت مؤلف)، - ریسش آمده،نخ کارش به دست آمده، آثارش ظاهر شده، - ریس فروش، غزال، (ملخص اللغات خطیب کرمانی)، ، در ’نور’ و ’پل زنگوله’ این نام را به دو نوع ژونی پروس می دهند: ژونی پروس کمونیس و ژونی پروس سابینا، نامی است که در نور و کجور به مای مرز دهند، پیرو، (یادداشت مؤلف)، رجوع به مای مرز و پیرو شود، رسم نقوش که پیش از خود نقش رسم شود، (از شعوری ج 2 ص 18) شوربای غلیظی که بر بالای پلاو و کشک و مانند آن ریزند، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء)، هریسه و حلیمی که هنوز پخته نشده و آبکی بود، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از شعوری ج 2 ص 18)، حلیم وهریسه پیش از پختن، لعاب جمیع حبوب مطبوخه بلکه هرچه رقیق تر باشد از مطبوخات، (انجمن آرا) (آنندراج) مسکوکی است در برزیل. (یادداشت مؤلف)
ریسنده، آنکه پنبه و پشم و جز آن را می ریسد و ریسمان می کند، (ناظم الاطباء)، نعت فاعلی ازریسیدن و رشتن، مخفف ریسنده که همیشه به صورت ترکیب استعمال شود، مانند: پنبه ریس، پشم ریس، دوک ریس، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به هریک از ترکیبات بالا شود، - بادریس، فلکه ای از چوب و یا چرم که در گلوی دوک کنند تا آنچه می ریسند یکجا جمع شود، (ناظم الاطباء)، رجوع به مادۀ بادریس در همه معانی شود، - دوک ریس، کسی که دوک ریسد، آنکه نخ و رشته تابد با دوک: نه داری نمکسود و هیزم نه نان نه شب دوک ریسی بسان زنان، فردوسی، - رسن ریس، که رشته و رسن بریسد: آویخته از گوش گهر زال رسن ریس، ؟ (از آنندراج)، - مرگ ریس، که مرگ بریسد، کنایه از مهلک و مرگزا، که مایۀ مرگ شود: من ندیدم گنده پیری این چنین مرگ ریس و شرباف و مکرتن، ناصرخسرو، ، افشاننده و پراکنده کننده، (ناظم الاطباء)، - باریک ریس، کسی که آه می کشد و تأسف می خورد، (ناظم الاطباء)
ریسنده، آنکه پنبه و پشم و جز آن را می ریسد و ریسمان می کند، (ناظم الاطباء)، نعت فاعلی ازریسیدن و رشتن، مخفف ریسنده که همیشه به صورت ترکیب استعمال شود، مانند: پنبه ریس، پشم ریس، دوک ریس، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به هریک از ترکیبات بالا شود، - بادریس، فلکه ای از چوب و یا چرم که در گلوی دوک کنند تا آنچه می ریسند یکجا جمع شود، (ناظم الاطباء)، رجوع به مادۀ بادریس در همه معانی شود، - دوک ریس، کسی که دوک ریسد، آنکه نخ و رشته تابد با دوک: نه داری نمکسود و هیزم نه نان نه شب دوک ریسی بسان زنان، فردوسی، - رسن ریس، که رشته و رسن بریسد: آویخته از گوش گهر زال رسن ریس، ؟ (از آنندراج)، - مرگ ریس، که مرگ بریسد، کنایه از مهلک و مرگزا، که مایۀ مرگ شود: من ندیدم گنده پیری این چنین مرگ ریس و شرباف و مکرتن، ناصرخسرو، ، افشاننده و پراکنده کننده، (ناظم الاطباء)، - باریک ریس، کسی که آه می کشد و تأسف می خورد، (ناظم الاطباء)
به لغت اندلس طیهوج است. تیهو و آن پرنده ای است از بلدرچین بزرگتر. و از کبک خردتر برنگ سنجاب و گوشت آن از همه انواع طیر حتی تذرو لطیف تر است. و اینکه صاحب برهان میگوید که از کبک بزرگتر است درست نیست
به لغت اندلس طیهوج است. تیهو و آن پرنده ای است از بلدرچین بزرگتر. و از کبک خردتر برنگ سنجاب و گوشت آن از همه انواع طیر حتی تذرو لطیف تر است. و اینکه صاحب برهان میگوید که از کبک بزرگتر است درست نیست
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون. واقع در 10هزارگزی شمال باختری کازرون کنار راه شوسۀ کازرون به بوشهر، با 464 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه شاپور تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون. واقع در 10هزارگزی شمال باختری کازرون کنار راه شوسۀ کازرون به بوشهر، با 464 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه شاپور تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام دو ناحیه از نواحی قدیم یونان است یکی در نزدیکی تسالیا که ناحیه ای کوهستانی است و دیگری در سواحل غربی آسیای صغیر که جزایر ردس وکس و غیره از جملۀ آن بشمار میرفته است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 476)
نام دو ناحیه از نواحی قدیم یونان است یکی در نزدیکی تِسالیا که ناحیه ای کوهستانی است و دیگری در سواحل غربی آسیای صغیر که جزایر رُدس وکُس و غیره از جملۀ آن بشمار میرفته است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 476)
ریسنده، (ناظم الاطباء)، نعت فاعلی از ریسیدن به معنی آنکه می ریسد، (از شعوری ج 2 ص 17)، آه کشنده و افسوس خورنده، (ناظم الاطباء)، آنکه از ضعف بسیار لاغر و نزار شود، باریک ریس، (از شعوری ج 2 ص 17)
ریسنده، (ناظم الاطباء)، نعت فاعلی از ریسیدن به معنی آنکه می ریسد، (از شعوری ج 2 ص 17)، آه کشنده و افسوس خورنده، (ناظم الاطباء)، آنکه از ضعف بسیار لاغر و نزار شود، باریک ریس، (از شعوری ج 2 ص 17)