- ریغ
- کینه، دشمنی
معنی ریغ - جستجوی لغت در جدول جو
- ریغ
- کینه، دشمنی، نفرت،
برای مثال جهان ویژه کردم به برنده تیغ / چرا دارد از من به دل شاه ریغ (فردوسی - ۵/۱۶۲)
راغ، دامن کوه، صحرا،برای مثال همه کوه و غار و در و دشت و ریغ / برافکنده دست و سر و ترک و تیغ (اسدی - لغت نامه - ریغ)
- ریغ
- دامن کوه، صحرا
- ریغ
- کینه، نفرت، ریخ
- ریغ
- ریق، مدفوع، گه، سرگین
ریغش در آمدن: کنایه از ضعیف و ناتوان گردیدن
ریغ رحمت را سر کشیدن: کنایه از مردن و فوت کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه خود را ملوث سازد گه ظلود
باریک و لاغر و نحیف
کسی که اسهال دارد و نمی تواند خود را کنترل کند، کنایه از آدم ضعیف
انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخو، ریخن
تاسف
خوشه انگور
افسوس و اندوه و دشوار
کینه وعداوت
سپریغ، خوشۀ انگور، خوشۀ بزرگ و پربار، خوشۀ انگور که هنوز دانه هایش نرسیده و درشت نشده، غوره
دلسردی، کینه و عداوتی که از کسی در دل کس دیگر پیدا شود، نفرت، برای مثال آه از غم آن نگار بد مهر / کآریغ ز من به دل گرفته (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۰ حاشیه)
توشه دان بزرگ، فراخ گشاده
گریز، گریختن، صحیح آن گریغ است
دلسردی، نفرت، کینه
افسوس، حسرت، دژوان، دژواخ، دژالون، کلمه ای که برای ابراز حسرت، پشیمانی، اندوه و غم بر زبان آورده می شود مثلاً دریغ که او زد و رفت، مضایقه، امتناع
دریغ آمدن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
دریغ خوردن: افسوس خوردن
دریغ داشتن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی
دریغ کردن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
دریغ آمدن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
دریغ خوردن: افسوس خوردن
دریغ داشتن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی
دریغ کردن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
خوشۀ انگور، سپریغ
زیغال، قدح، پیاله، قدح شراب خوری
آدم ضعیف و لاغر
کنایه از ضعیف و ناتوان گردیدن
کنایه از مردن و فوت کردن
ریغ رحمت را سر کشیدن کنایه از مردن و فوت کردن
ریغش در آمدن کنایه از ضعیف و ناتوان گردیدن
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
ریونیز، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی و داماد طوس سپهسالار ایران
دامن کوه که بجانب صحرا باشد
سیرابی، خاک نرم، آرام کردن، پای فشردن تباهکار فراخزیستی
بند دست
مچ دست، مچ پای، خرده گاه دست و پای ستور، خرداستخوان سست پایی در ستور پیوند گاه کف دست و پا بساق استخوانهای خرد مچ دست و پا. یا رسغ پا مچ پا. یا رسغ دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور
افتاده، نادان گول، ناتوان سست