ترسنده و خائف، (فرهنگ نظام)، ترسناک، (آنندراج)، جبان، (ناظم الاطباء)، هراسناک، (یادداشت مؤلف) : موی سر جغبوت و جامه ریمناک وز برونسو باد سرد و بیمناک، رودکی، یکی کار دارم ترا بیمناک اگر تخت یابی اگر تیره خاک، فردوسی، - بیمناک کردن، ترسناک کردن، هراسناک کردن: زری کآدمی را کند بیمناک چه در صلب آتش چه در ناف خاک، نظامی، ، خطرناک، آکنده از خطر، پرخطر: و راه بیمناک نبود، (تاریخ سیستان)، پیر در آن بادیۀ بیمناک داد بضاعت به امینان خاک، نظامی، من بیدل و راه بیمناک است چون راهبرم توئی چه باک است، نظامی، رجوع به باک شود
ترسنده و خائف، (فرهنگ نظام)، ترسناک، (آنندراج)، جبان، (ناظم الاطباء)، هراسناک، (یادداشت مؤلف) : موی سر جغبوت و جامه ریمناک وز برونسو باد سرد و بیمناک، رودکی، یکی کار دارم ترا بیمناک اگر تخت یابی اگر تیره خاک، فردوسی، - بیمناک کردن، ترسناک کردن، هراسناک کردن: زری کآدمی را کند بیمناک چه در صلب آتش چه در ناف خاک، نظامی، ، خطرناک، آکنده از خطر، پرخطر: و راه بیمناک نبود، (تاریخ سیستان)، پیر در آن بادیۀ بیمناک داد بضاعت به امینان خاک، نظامی، من بیدل و راه بیمناک است چون راهبرم توئی چه باک است، نظامی، رجوع به باک شود
معیوب. دارای عیب. فاسد. (ناظم الاطباء). نقص دار. باآهو: که تو هم عیب دار و عیب ناکی خدا را شد سزا از عیب پاکی. ناصرخسرو. پس گوشش به دندان برکند تا عیبناک شود و خلافت را نشاید. (مجمل التواریخ). هرمز دست خود ببرید و در سفط پیش پدر فرستاد و گفت من عیبناک شدم و پادشاهی را نشایم. (مجمل التواریخ). زآن حرف که عیبناک باشد آن به که جریده پاک باشد. نظامی. زین بیش قدم زمان هلاک است در مذهب عشق عیبناک است. نظامی. گرفتم که خود هستی از عیب پاک تعنت مکن بر من عیبناک. سعدی. ببین به ناوک کج تا تو را شود روشن که عیبناک شود هرکه عیب بین باشد. ملانور (از آنندراج). فرزند اگرچه عیبناک است در پیش پدر ز عیب پاکست. ؟ (از مجموعۀ امثال فارسی چ هند). ، رسوا. بدنام. لکه دار. داغدار، گناهکار. مقصر. شرور. (ناظم الاطباء)
معیوب. دارای عیب. فاسد. (ناظم الاطباء). نقص دار. باآهو: که تو هم عیب دار و عیب ناکی خدا را شد سزا از عیب پاکی. ناصرخسرو. پس گوشش به دندان برکند تا عیبناک شود و خلافت را نشاید. (مجمل التواریخ). هرمز دست خود ببرید و در سفط پیش پدر فرستاد و گفت من عیبناک شدم و پادشاهی را نشایم. (مجمل التواریخ). زآن حرف که عیبناک باشد آن به که جریده پاک باشد. نظامی. زین بیش قدم زمان هلاک است در مذهب عشق عیبناک است. نظامی. گرفتم که خود هستی از عیب پاک تعنت مکن بر من عیبناک. سعدی. ببین به ناوک کج تا تو را شود روشن که عیبناک شود هرکه عیب بین باشد. ملانور (از آنندراج). فرزند اگرچه عیبناک است در پیش پدر ز عیب پاکست. ؟ (از مجموعۀ امثال فارسی چ هند). ، رسوا. بدنام. لکه دار. داغدار، گناهکار. مقصر. شرور. (ناظم الاطباء)
حسود و بدخواه. (ناظم الاطباء). پرحسد. رشکن. (یادداشت مؤلف). اصاب، رشکناک گردیدن. صبب، رشکناک گردیدن به... (منتهی الارب) : زاهدی را بد یکی زن همچو حور رشکناک اندر حق او، بس غیور. مولوی. و رجوع به رشکن و رشکین شود
حسود و بدخواه. (ناظم الاطباء). پرحسد. رشکن. (یادداشت مؤلف). اصاب، رشکناک گردیدن. صبب، رشکناک گردیدن به... (منتهی الارب) : زاهدی را بد یکی زن همچو حور رشکناک اندر حق او، بس غیور. مولوی. و رجوع به رشکن و رشکین شود
ریمی و دارای ریم، مانند جراحتی که در آن ریم فراهم شده باشد، (ناظم الاطباء)، باریم، پرریم، ریمگین، طفس، خم ناک، (یادداشت مؤلف)، چرکناک، (آنندراج)، کثیف، ناپاک، چرکین، ملوث، پلید، آلوده، (ناظم الاطباء) : موی سر جغبوت و جامه ریمناک از برون سو باد سرد و بیمناک، رودکی، خدای عزوجل برتنهای ایشان جامه نگاه داشت فرسوده و دریده نشد و ریمناک نشد، (ترجمه طبری بلعمی)، منتفخ و آماسیده، زبون و پوسیده، فاسد، (ناظم الاطباء)
ریمی و دارای ریم، مانند جراحتی که در آن ریم فراهم شده باشد، (ناظم الاطباء)، باریم، پرریم، ریمگین، طَفِس، خم ناک، (یادداشت مؤلف)، چرکناک، (آنندراج)، کثیف، ناپاک، چرکین، ملوث، پلید، آلوده، (ناظم الاطباء) : موی سر جغبوت و جامه ریمناک از برون سو باد سرد و بیمناک، رودکی، خدای عزوجل برتنهای ایشان جامه نگاه داشت فرسوده و دریده نشد و ریمناک نشد، (ترجمه طبری بلعمی)، منتفخ و آماسیده، زبون و پوسیده، فاسد، (ناظم الاطباء)
خسته، ریشدار، مجروح، (از ناظم الاطباء)، پرقرحه، ریشدار، صاحب قرحه، قرح، قریح، مقروح، مجروح، (از یادداشت مؤلف) : رمض، ریشناک شدن جگر، (منتهی الارب) : بود یک مسکین عازرنام بر در آن توانگر افتاده بود، ریشناک و دردناک، (دیاتسارون ص 304)
خسته، ریشدار، مجروح، (از ناظم الاطباء)، پرقرحه، ریشدار، صاحب قرحه، قَرِح، قریح، مقروح، مجروح، (از یادداشت مؤلف) : رمض، ریشناک شدن جگر، (منتهی الارب) : بود یک مسکین عازرنام بر در آن توانگر افتاده بود، ریشناک و دردناک، (دیاتسارون ص 304)