جدول جو
جدول جو

معنی ریسو - جستجوی لغت در جدول جو

ریسو
گل آذین گردو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیسو
تصویر بیسو
(دخترانه)
بی گمان، کمینگاه شکارچی (نگارش کردی: بس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
(دخترانه)
موی بلند زنان، موی بلندسر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریسک
تصویر ریسک
احتمال خطر، اقدام به کاری که نتیجۀ آن معلوم نبوده و احتمال خطر یا ضرر وجود داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیسو
تصویر نیسو
نیشتر، ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن، نشتر، نیشو، کلک، مبضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریغو
تصویر ریغو
انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخو، ریخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریخو
تصویر ریخو
ریغو، انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
گیس، موی بلند سر مخصوصاً موی سر زنان که از پشت گردن تجاوز کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راسو
تصویر راسو
پستانداری کوچک با پوستی به رنگ قهوه ای مایل به قرمز، دست و پای کوتاه و پوزۀ دراز که هنگام احساس خطر بوی ناخوشایندی از خود متصاعد می کند، موش خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریسه
تصویر ریسه
تار، رشته، در علم زیست شناسی رشته ای از یاخته های همانند، تارهای سلولی بسیار ظریفی که از اجتماع آن ها اندام برخی از گیاهان مانند قارچ و جلبک تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشو
تصویر ریشو
کسی که ریش دراز دارد، ریش دار، ریشور
فرهنگ فارسی عمید
نام نوعی از انگور است، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور، دارای 402 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول عمده آنجا غلات و صنایع دستی زنان کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
مرد بزرگ ریش، ضد کوسه، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا)، بلمه، پرریش، ریش تپه، بزرگ ریش، لحیانی، آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد، مقابل کوسه، (یادداشت مؤلف) :
چه مدبر و چه مقبل چه صادق و چه منکر
چه صامت و چه ناطق چه کوسه و چه ریشو،
مولوی،
- امثال:
من کوسه و تو ریشو،
، آنکه ریش دارد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ژان باتیست... شاعر فرانسوی که در 1617م. در پاریس متولد شد و در 1741 در بروکسل درگذشت غزلیات و هجویات او در ادبیات فرانسه مشهور است رجوع به لاروس شود
پیر... نویسنده فرانسوی. در حدود 1725 میلادی در تولوز متولد شد و در 1785 در بویون وفات یافت. رجوع به لاروس شود
لغت نامه دهخدا
بسیارکبر، که بسیار فیس کند، (یادداشت مؤلف)، رجوع به فیس و فیس کردن شود
لغت نامه دهخدا
یکی از هفت ولایت روس قدیم است که در داستانهای نظامی آمده است:
از ایسو کمربسته گردنکشی
برون زد جنیبت چو تندآتشی،
نظامی،
ز ایسو زمین تا بخفچاق دشت
زمین را بتیغ و زره درنوشت،
نظامی، بیمار گردانیدن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، دردمند کردن، (تاج المصادر بیهقی)، پیوسته بودن بر چیزی و نیکو قیام نمودن برآن، (منتهی الارب) (آنندراج)، مواظب شدن بر چیزی، (از ناظم الاطباء)، پائیدن، (منتهی الارب) (آنندراج)، فرزندان بسیار زادن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، فرزندان بسیار آوردن، (از ناظم الاطباء)، پیه پیدا شدن در شتر و ناقه، (منتهی الارب) (آنندراج)، برقرار ماندن پیه ماده شتر، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
رشته که در آن عده ای از چیزی بند کرده باشند. مرسله از جوز و انجیر و جوزآکند و مانند آن: کلوند، یک ریسه انجیر. کلونده، یک ریسه جوزقند. (یادداشت مؤلف).
- بادریسه، بادریس. فلکۀ گلوی دوک:
گر کونت از نخست چنان بادریسه بود
آن بادریسه اکنون چون دیگ ریسه شد.
لبیبی.
رجوع به بادریس شود.
- دوک ریسه، آن دوک که بدان ریسمان خیمه وجز آن تابند. (آنندراج). رجوع به مدخل دوک ریسه شود.
- ریسه رفتن دل، نوعی از حالت در شکم شبیه به گرسنگی. حالی شبیه به گرسنگی در معده پدید آمدن. یا خود همان حال گرسنگی است: دلم ریسه می رود. پیدا آمدن حالتی در معده مانند کسی که گرسنه است یا کرم در معده دارد و یا ترشی بسیار خورده. (یادداشت مؤلف).
- ریسه سازی، (اصطلاح گچ بری) روی هم قرار دادن آجرها یا خشتها بطور ساده. مقابل بافتن.
، شوربای غلیظ که به بالای شلۀ پولاو و کشکک و امثال آن ریزند. (یادداشت مؤلف)، هریسه. حلیم. صاحب برهان این دو معنی را به کلمه ریس داده است، لیکن از بیت لبیبی (ذیل مادۀ قبل) معلوم است که ریسه است، ریس و ریسه هردو به معنی هریسه آمده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
احتمال خطر و ضرر فرانسوی سیج خطر، اقدام به امری که احتمال خطری در آن باشد، توضیح: احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریغو
تصویر ریغو
آنکه خود را ملوث سازد گه ظلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیسو
تصویر فیسو
فیس کننده افاده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
گیس، موی بلند سراطلاق میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریسو
تصویر بریسو
آتشدمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریقو
تصویر ریقو
ضعیف و ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسو
تصویر راسو
جانوری که آنرا موش خرما گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریشو
تصویر ریشو
مردی که ریش دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیسو
تصویر نیسو
آلت نوک تیزی که با آن رگ می زدند، نیشتر، نیشو، نشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
زلف، موی بلند سر زنان که از پشت گردن بلندتر باشد، جمع گیسوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیسو
تصویر فیسو
افاده کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسک
تصویر ریسک
خطر، احتمال خطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسه
تصویر ریسه
((س))
تار، رشته، پشت سر هم قرار گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریغو
تصویر ریغو
کسی که اسهال دارد و نمی تواند خود را کنترل کند، کنایه از آدم ضعیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راسو
تصویر راسو
موش خرما، حیوانی است پستاندار و گوشت خوار با پوزه باریک و موهای سفید یا زرد
فرهنگ فارسی معین