جدول جو
جدول جو

معنی ریاخون - جستجوی لغت در جدول جو

ریاخون
دهی از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، دارای 318 تن سکنه، آب آن از زاینده رود، محصول عمده آنجا غلات و برنج و صیفی و پنبه و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی و راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرخون
تصویر شیرخون
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرد زابلی و راهنمای بهمن پسر اسفندیار تورانی به شکارگاه رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پلاخون
تصویر پلاخون
گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلم، پلخوم، شون، خمان صغیر، بلسان صغیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریاحین
تصویر ریاحین
ریحان ها، جمع واژۀ ریحان، از سبزی های خوردنی خوش بو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسپرغم، سپرغم، شاه اسپرغم، نازبو، ضیمران، ضومران، ونجنک، اسفرغم، اسفرم، اسپرم، سپرهم، سپرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه سپرم، شاه پرم، شاسپرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریژخوی
تصویر ریژخوی
پرهوس، هوس کار، بلهوس
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
جمع واژۀ ریحان. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). جمع واژۀ ریحان. به کسر ’راء’ درست نیست. (از غیاث اللغات). جمع واژۀ ریحان، نه به کسر چنانکه مشهورشده. گلهای خوشبو و اطلاق آن بر مطلق گلها مجاز است. (از آنندراج). اسپرغمها. اسپرمها. (یادداشت مؤلف). همه گلها را گویند. (شرفنامۀ منیری) :
بهار و نصرت و مجدی و اخلاقت ریاحینها
بهشت حکمت و جودی و انگشتانت کوثرها.
منوچهری.
چشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین شکفته و... ریاحین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245). جهان همه نرگس و بنفشه و ریاحین گونه گونه و خضرا بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457).
گر خام نبسته است صبا رنگ ریاحین
از گرد چرا رنگ دهد آب روان را.
انوری.
هرکه از دنیا به کفاف قانع شود... چون مگس است که در مرغزارهای خوش بر ریاحین... راضی نگردد. (کلیله و دمنه). به مرغزاری رسید آراسته به انواع نباتات و اصناف ریاحین. (کلیله و دمنه).
خیل ریاحین بسی است ما به که رو آوریم
زین همه شاهی کراست چیست برتوصواب.
خاقانی.
هم آشیان عنقا در دامن ریاحین
هم خوابگاه خورشید از سایۀ صنوبر.
خاقانی.
چو شاپور آمد آنجا سبزه نو بود
ریاحین را شقایق پیشرو بود.
نظامی.
ریاحین بر زمینش گستریده
درختانش به کیوان سرکشیده.
نظامی.
زنگ هوا را به کواکب سترد
جان صبا را به ریاحین سپرد.
نظامی.
برهم نزند باد خزان دشت ریاحین
گر باد به بستان برد از زلف تو مویی.
سعدی.
یکی است آمدن و رفتن سبکروحان
عزیز دار ریاحین بوستانی را.
صائب (از آنندراج).
- ریاحین بخش، بخشندۀ ریاحین:
ریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی.
نظامی.
، مجازاً موی سر وزلف را گویند:
درلشکر زمانه بسی گشتم
پرگرد از آن شده ست ریاحینم.
ناصرخسرو.
رجوع به ریحان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شرابی است که مردم شام از خمر و عسل درست کنند و ازهری گفته که لغت رومی است و عربی نیست. (از المعرب جوالیقی ص 157) (ناظم الاطباء). می، لغت رومی است مستعمل عرب. (منتهی الارب) (آنندراج). شرابی است مردم شام را که از می و انگبین کنند. (تاج العروس). شرابی که از عصیر انگور و عسل با بعضی افاریه سازند. (یادداشت مؤلف). شراب. از واژه های دخیل است و نمی دانم از چه زبانی است. (از اقرب الموارد). اصل آن به یونانی رساطوم بوده است. (ازحاشیۀ ص 76 نشوءاللغه). شرابی است که از خمر و عسل و ادویۀ حاره ترتیب دهند و گرمتر و قویتر از شراب ارسطون و در امزجۀ بارده نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه 360 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و لبنیات و پشم. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
بی خبر تاخت بردن در روز بر سر دشمن، ضد شبیخون، (ازبرهان قاطع) (از آنندراج) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) :
کنم آنگه خبردارت که چون است
شبیخون مصلحت یا روزخون است،
نزاری (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(ضی یو)
ریاضیین. حکمای ریاضی. فیثاغورس و پیروان او. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ریدمان، کار بد، کاری که کارگر ناشی از روی ناشیگری و بی مهارتی آن را خراب کند، (فرهنگ لغات عامیانه)، رجوع به ریدمان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان کاریزنو بالاجام بخش تربت جام شهرستان مشهد. دارای 269 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، پنبه. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شبیخون: تا سفیدجامگان بیرون نیایند و بر ما شباخون نزنند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 82). و رجوع به شبخون و شبیخون شود
لغت نامه دهخدا
نام پهلوانی منسوب به دربار زابل، (فرهنگ لغات ولف) :
همی رفت پیش اندرون رهنمون
جهاندیده ای نام او شیرخون،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مخفف گیاه خوار. گیاخوار. رجوع به گیاخوار و گیاه خوار شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل آختن. رجوع به آختن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رساطون. در کلمه رساطون که در اصل یونانی و بمعنی شراب است گاهی سین را به شین تبدیل کرده رشاطون گویند. رجوع به رساطون و المعرب جوالیقی ذیل ص 18 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
رباخوار. رباخواره:
رباخواری مکن این پند بنیوش
که با شیر رباخور کرد خرگوش.
نظامی.
و رجوع به رباخوار و رباخواره و ربا شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پسران حضرت یعقوب از لیاردند نه ازمادر حضرت یوسف. (از مجمل التواریخ و القصص ص 194)
لغت نامه دهخدا
بهترین نوع خرما در حاجی آباد
لغت نامه دهخدا
به لغت مصری اسم بشنین است، پیارون، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
نام چشمه ای واقع در بلوک مالکی شمال قریۀ بیدخون، آب آن از کوه درروک میانۀ بلوک گله دار و بلوک مالکی برخاسته بمسافت صد گز بیشتر از کوه بدره ریخته و چون از درۀ کوه بیرون رود در حوالی قریۀ بیدخون باغها و زراعت را آب دهد و در تمامی سواحل دریای فارس چشمۀ آب شیرین گوارا جز این چشمه یافت نشود، (از فارسنامۀ ناصری)
دهی است از دهستان ثلاث در بخش کنگان شهرستان بوشهر که دارای 200 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج. سکنۀ آن 145 تن. آب آن از چشمه ومحصول آن غلات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیامون
تصویر دیامون
فرانسوی آبگین از سنگ های گرانبها الماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسخون
تصویر راسخون
جمع راسخ، پایدارها استواران جمع راسخ راسخین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رساطون
تصویر رساطون
لاتینی تازی گشته می باده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاحین
تصویر ریاحین
جمع ریحان، ونجنک ها شاد اسپرم ها جمع ریحان اسپرغمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاخور
تصویر گیاخور
گیاه خور گیاه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتون
تصویر راتون
کوته بالا زن لاتینی تازی گشته گورخرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزخون
تصویر روزخون
یورش ناگهانی بر دشمن در روز، مقابل شبیخون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریاحین
تصویر ریاحین
((رَ))
جمع ریحان
فرهنگ فارسی معین
تنزیل خوار، رباخوار، سودخوار، نزولخوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیابان، صحرا، در زبان تبری به عکس تداول فارسی آن به معنی.، بیابان، صحرا، در زبان تبری به عکس تداول فارسی آن به معنی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین که بیشتر برای حیوانات و اشیا به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
به وقت سحر، سحر هنگام
فرهنگ گویش مازندرانی