جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ریاحین

ریاحین

ریاحین
جمع ریحان، ونجنک ها شاد اسپرم ها جمع ریحان اسپرغمها
ریاحین
فرهنگ لغت هوشیار

ریاحین

ریاحین
رِیحان ها، جمعِ واژۀ رِیحان، از سبزی های خوردنی خوش بو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اِسپَرغَم، سِپَرغَم، شاه اِسپَرغَم، نازبو، ضَیمُران، ضَومُران، وَنجنَک، اِسفَرغَم، اِسفَرَم، اِسپَرَم، سِپَرهَم، سِپَرَم، شاه اِسپَرَم، شاهِ سپَرَغم، شاهِ سپَرَم، شاه پَرَم، شاسپَرَم
ریاحین
فرهنگ فارسی عمید

ریاحین

ریاحین
جَمعِ واژۀ ریحان. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). جَمعِ واژۀ ریحان. به کسر ’راء’ درست نیست. (از غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ ریحان، نه به کسر چنانکه مشهورشده. گلهای خوشبو و اطلاق آن بر مطلق گلها مجاز است. (از آنندراج). اسپرغمها. اسپرمها. (یادداشت مؤلف). همه گلها را گویند. (شرفنامۀ منیری) :
بهار و نصرت و مجدی و اخلاقت ریاحینها
بهشت حکمت و جودی و انگشتانت کوثرها.
منوچهری.
چشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین شکفته و... ریاحین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245). جهان همه نرگس و بنفشه و ریاحین گونه گونه و خضرا بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457).
گر خام نبسته است صبا رنگ ریاحین
از گرد چرا رنگ دهد آب روان را.
انوری.
هرکه از دنیا به کفاف قانع شود... چون مگس است که در مرغزارهای خوش بر ریاحین... راضی نگردد. (کلیله و دمنه). به مرغزاری رسید آراسته به انواع نباتات و اصناف ریاحین. (کلیله و دمنه).
خیل ریاحین بسی است ما به که رو آوریم
زین همه شاهی کراست چیست بَرِتوصواب.
خاقانی.
هم آشیان عنقا در دامن ریاحین
هم خوابگاه خورشید از سایۀ صنوبر.
خاقانی.
چو شاپور آمد آنجا سبزه نو بود
ریاحین را شقایق پیشرو بود.
نظامی.
ریاحین بر زمینش گستریده
درختانش به کیوان سرکشیده.
نظامی.
زنگ هوا را به کواکب سترد
جان صبا را به ریاحین سپرد.
نظامی.
برهم نزند باد خزان دشت ریاحین
گر باد به بستان برد از زلف تو مویی.
سعدی.
یکی است آمدن و رفتن سبکروحان
عزیز دار ریاحین بوستانی را.
صائب (از آنندراج).
- ریاحین بخش، بخشندۀ ریاحین:
ریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی.
نظامی.
، مجازاً موی سر وزلف را گویند:
درلشکر زمانه بسی گشتم
پرگرد از آن شده ست ریاحینم.
ناصرخسرو.
رجوع به ریحان شود
لغت نامه دهخدا

ریاحی

ریاحی
منسوب است به ریاح بن یربوع که از تمیم می باشد، (ازالانساب سمعانی)، منسوب است به ریاح بن عوف ... ریان که بطنی از جرم است، (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا

ریاحی

ریاحی
نوعی از کافور. (ناظم الاطباء). نوعی کافور قوی الرائحه. ابن بیطار گوید: گل و برگ این درخت بوی کافور دهد. کازمیرسکی مصحح دیوان منوچهری گوید: کافور رباحی غلط است و صحیح ریاحی است چون کافور از رباح یعنی حیوان مانند گربه نیست بلکه کافور خوب از قیصور است که بر طبق افسانۀ شاه آنجا ریاح نام آن را یافت. (یادداشت مؤلف) :
گویی به مثل بیضۀ کافور ریاحی
بر بیرم حمرا بپراکنده ست عطار.
منوچهری.
وندر دل آن بیضۀ کافور ریاحی
ده نافه و ده شاخکک مشک نهان است.
منوچهری.
رجوع به ریاح و رباحی شود
لغت نامه دهخدا