اسم است از تورک. (از متن اللغه). شراره. (یادداشت مؤلف). رجوع به تورﱡک شود، (اصطلاح عروضی) نزد بلغا آن است که در نظم از جهت استقامت وزن، متحرکی را ساکن و ساکنی را متحرک کنند و یا متحرکی را که مشدد باشد ساکن کنند و یامخفف را مشدد گردانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
اسم است از تورک. (از متن اللغه). شراره. (یادداشت مؤلف). رجوع به تَوَرﱡک شود، (اصطلاح عروضی) نزد بلغا آن است که در نظم از جهت استقامت وزن، متحرکی را ساکن و ساکنی را متحرک کنند و یا متحرکی را که مشدد باشد ساکن کنند و یامخفف را مشدد گردانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
افزونی و فراخی و بسیاری. (مهذب الاسماء). افزونی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). برکت: کجا نبید است آنجا بود جوانمردی کجا نبیداست آنجایگه بود برکه. منوچهری. برکه بر عمر تو و مال تو و جان تو باد امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد. منوچهری. یکی از وزراء معزول شد و بحلقۀ درویشان درآمد و برکۀ صحبت ایشان در وی سرایت کرد. (گلستان). و رجوع به برکت شود
افزونی و فراخی و بسیاری. (مهذب الاسماء). افزونی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). برکت: کجا نبید است آنجا بود جوانمردی کجا نبیداست آنجایگه بود برکه. منوچهری. برکه بر عمر تو و مال تو و جان تو باد امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد. منوچهری. یکی از وزراء معزول شد و بحلقۀ درویشان درآمد و برکۀ صحبت ایشان در وی سرایت کرد. (گلستان). و رجوع به برکت شود
دهی است از دهستان حسین آبادبخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در دوازده هزارگزی شمال حسین آباد کنار شوسۀ جدید سنندج - سقز. کوهستانی و سردسیر، آب آن از رودخانه و چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حسین آبادبخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در دوازده هزارگزی شمال حسین آباد کنار شوسۀ جدید سنندج - سقز. کوهستانی و سردسیر، آب آن از رودخانه و چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
خود آهنین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خود آهنین. (از اقرب الموارد). خود آهنین که جنگجویان بر سر نهند. (از المنجد) ، بیضۀ شترمرغ که گذاشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). بیضۀ شترمرغ و یا هر مرغی که جوجه از آن بیرون آمده باشد. (ناظم الاطباء). بیضۀ بعداز خارج شدن جوجه. (از اقرب الموارد). تریکه، بیضۀمتروکۀ شترمرغ و بیضۀ بعد از خارج شدن جوجه (از المنجد). ج، ترک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن میانه قد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، زن بیوه ای که در خانه پدرش بماند و کسی با وی ازدواج ننماید. (از المنجد). و رجوع به تریکه شود، و در حدیث است: جاءالخلیل الی مکه یطالع ترکته، یعنی هاجر و اسماعیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و اگر بکسر راء روایت شود. آنرا وجهی است، بمعنی شی ٔ متروک. (منتهی الارب). چیزی که شخص آنرا ترک کند وباقی گذارد. (از تعریفات جرجانی). در اصطلاح بمعنی ترکه آمده و رجوع به تعریفات جرجانی و ترکه شود
خود آهنین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خود آهنین. (از اقرب الموارد). خود آهنین که جنگجویان بر سر نهند. (از المنجد) ، بیضۀ شترمرغ که گذاشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). بیضۀ شترمرغ و یا هر مرغی که جوجه از آن بیرون آمده باشد. (ناظم الاطباء). بیضۀ بعداز خارج شدن جوجه. (از اقرب الموارد). تریکه، بیضۀمتروکۀ شترمرغ و بیضۀ بعد از خارج شدن جوجه (از المنجد). ج، تَرک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن میانه قد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، زن بیوه ای که در خانه پدرش بماند و کسی با وی ازدواج ننماید. (از المنجد). و رجوع به تریکه شود، و در حدیث است: جاءالخلیل الی مکه یطالع ترکته، یعنی هاجر و اسماعیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و اگر بکسر راء روایت شود. آنرا وجهی است، بمعنی شی ٔ متروک. (منتهی الارب). چیزی که شخص آنرا ترک کند وباقی گذارد. (از تعریفات جرجانی). در اصطلاح بمعنی تَرِکَه آمده و رجوع به تعریفات جرجانی و ترکه شود
مأخوذ از ترکه تازی، میراث و آنچه از شخص متوفی باقی ماند. پس نهاد. (ناظم الاطباء). مرده ریگ: پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکۀ عمان بدست افتاد. (گلستان). چون از آن آگاهی یافتند به قم آمدند و ترکه او برداشتند. (تاریخ قم ص 216). و رجوع به ترکه شود. - ترکۀ خانه،اثاث البیت. (ناظم الاطباء)
مأخوذ از ترکه تازی، میراث و آنچه از شخص متوفی باقی ماند. پس نهاد. (ناظم الاطباء). مرده ریگ: پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکۀ عمان بدست افتاد. (گلستان). چون از آن آگاهی یافتند به قم آمدند و ترکه او برداشتند. (تاریخ قم ص 216). و رجوع به تَرِکَه شود. - ترکۀ خانه،اثاث البیت. (ناظم الاطباء)
میراث مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه مال و متاع از مرده ماند. (غیاث اللغات) (آنندراج). میراث. (آنندراج)... و ترکه الشی ٔ المتروک و منه: ترکه المیت. (اقرب الموارد) (المنجد). آنچه را که آدمی در این جهان می نهد و خود بسرای دیگر رود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ج، ترکات. (ناظم الاطباء). متروکۀ میت. (از تعریفات جرجانی) ، در اصطلاح مالی را گویند که از تعلق حق دیگران بعین آن مال صافی باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : و فی الاصطلاح الترکه ماترک الانسان صافیاً و خالیاً عن حق الغیر. (تعریفات جرجانی)
میراث مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه مال و متاع از مرده ماند. (غیاث اللغات) (آنندراج). میراث. (آنندراج)... و تِرکَه الشی ٔ المتروک و منه: ترکه المیت. (اقرب الموارد) (المنجد). آنچه را که آدمی در این جهان می نهد و خود بسرای دیگر رود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ج، تَرِکات. (ناظم الاطباء). متروکۀ میت. (از تعریفات جرجانی) ، در اصطلاح مالی را گویند که از تعلق حق دیگران بعین آن مال صافی باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : و فی الاصطلاح الترکه ماترک الانسان صافیاً و خالیاً عن حق الغیر. (تعریفات جرجانی)
دهی است از دهستان جوانرود که در بخش پاوۀ شهرستان سنندج و 49 هزارگزی جنوب خاوری و 7 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه و 4 هزارگزی جنوب قلعۀ جوانرود قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و توتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان جوانرود که در بخش پاوۀ شهرستان سنندج و 49 هزارگزی جنوب خاوری و 7 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه و 4 هزارگزی جنوب قلعۀ جوانرود قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و توتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
شاخۀ بلند و باریک و سبز از هر درختی مانند ترکۀ انار و ترکۀ بید. (ناظم الاطباء). شاخ تر و باریک درخت. شاخ باریک و لمس بی گره، یکساله یا دو سالۀ درختی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که ایشان را مثل زدند و تشبیه کردند در این کتابها به زرعی و کشتی (اخرج شطأه) که ترکه برآرد. (ابوالفتوح ج 9 ص 769 ذیل تفسیر کزرع اخرج شطاءه سوره 48 آیه 29)
شاخۀ بلند و باریک و سبز از هر درختی مانند ترکۀ انار و ترکۀ بید. (ناظم الاطباء). شاخ تر و باریک درخت. شاخ باریک و لمس بی گره، یکساله یا دو سالۀ درختی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که ایشان را مثل زدند و تشبیه کردند در این کتابها به زرعی و کشتی (اخرج شطأه) که ترکه برآرد. (ابوالفتوح ج 9 ص 769 ذیل تفسیر کزرع اخرج شَطْاءَه ُ سوره 48 آیه 29)
ابن حسام الدوله، مکنی به ابوکامل و ملقب به زعیم الدوله. رجوع به زعیم الدوله... شود. (یادداشت مؤلف) ، رشوت و پاره. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جغد. (ناظم الاطباء) یمین. از خانان گوگ اردو از خاندان باتو یا خانان دشت قپچاق غربی (654 تا664 هجری قمری). (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول)
ابن حسام الدوله، مکنی به ابوکامل و ملقب به زعیم الدوله. رجوع به زعیم الدوله... شود. (یادداشت مؤلف) ، رشوت و پاره. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جغد. (ناظم الاطباء) یمین. از خانان گوگ اردو از خاندان باتو یا خانان دشت قپچاق غربی (654 تا664 هجری قمری). (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول)
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه 112 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7) ، رنگی است همرنگ برگ نی. (آنندراج) : سرو من سبزیست شیرین راست همچون نیشکر چون ببالائی قبائی برگ نی بندد کمر. سیفی بدیعی (از آنندراج). ، نوعی از خربزۀ خوب. (آنندراج) : هنگام یزک بشکّرستان برگ نی او شود نواجان. محسن تأثیر (از آنندراج)
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه 112 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7) ، رنگی است همرنگ برگ نی. (آنندراج) : سرو من سبزیست شیرین راست همچون نیشکر چون ببالائی قبائی برگ نی بندد کمر. سیفی بدیعی (از آنندراج). ، نوعی از خربزۀ خوب. (آنندراج) : هنگام یزک بشکّرستان برگ نی او شود نَواجان. محسن تأثیر (از آنندراج)
سینه و پوست سینۀ شتر که در خفتن ملاصق زمین شود، یا جمع برک است، یا برک سینۀ آدمی است وبرکه غیر آدمی، یا برک باطن سینه است و برکه ظاهر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
سینه و پوست سینۀ شتر که در خفتن ملاصق زمین شود، یا جمع برک است، یا برک سینۀ آدمی است وبرکه غیر آدمی، یا برک باطن سینه است و برکه ظاهر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
حلقۀ زه و وتر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حلقۀ زه کمان که در فرضه افکنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دوالی که بدان زه کمان را پیوند کنند، پاره ای ازرسن و جز آن که بدان تنگ اسپ و شتر را اگر کوتاه باشد پیوند نمایند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
حلقۀ زه و وتر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حلقۀ زه کمان که در فُرضه افکنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دوالی که بدان زه کمان را پیوند کنند، پاره ای ازرسن و جز آن که بدان تنگ اسپ و شتر را اگر کوتاه باشد پیوند نمایند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)