جدول جو
جدول جو

معنی رکابیان - جستجوی لغت در جدول جو

رکابیان
(رِ)
قبیله ای از ’قینیان’ یا ’مدینیان’ بودند که نسب به ’یهوناداب بن رکاب’ می رسانیدند و به مدینیان شهرت یافتند. طبق روایت تورات یهوناداب شخص غیوری بود و در عبادت خدا می کوشید. وی با ’یاهو’ برای معدوم کردن خاندان آحاب - که پرستندۀ بعل بودند - همداستان گردید. قوم او به دستور وی قومی مستقل و صلحدوست و چادرنشین گردیدند و از جایی به جایی نقل مکان می کردند. چون بخت نصر یهودیه را فتح کردرکابیان به اورشلیم گریختند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاویان
تصویر کاویان
(پسرانه)
پرچم کاوه که به درفش کاویانی معروف است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روبیان
تصویر روبیان
میگو، جانوری آبی با چنگال و پاهای بلند به اندازۀ ملخ که بعضی از انواع آن مصرف خوراکی دارد، ملخ دریایی، اربیان، روبیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابیدن
تصویر کابیدن
کاویدن، جستجو کردن، تفحص کردن، کندن، حفر کردن، بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، ور رفتن، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رادیان
تصویر رادیان
واحد اندازه گیری زاویه، معادل ۵۷ درجه و ۳۰ دقیقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهابین
تصویر رهابین
نگهبانان راه، جمع واژۀ رهبان، راهب ها، پارسایان مسیحی، دیرنشین ها، جمع واژۀ رهبان
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
یا رفاییان. قومی از جبارانند که در طرف شرقی اردن سکونت داشته اند، کدر لاعومر ایشان را هزیمت داد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
تثنیۀ شکاعی ̍. دو بوتۀ چرخله. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شکاعی شود
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
سلسله ای از امرای محلی آذربایجان بودند. این خاندان که اصلاً از مهاجران عرب بوده اند نسب خود را به روادبن مثنی الازدی میرساندند که در عهد خلافت ابوجعفر منصور عباسی از جانب والی آذربایجان حکومت تبریز و نواحی آن را یافته بود و فرزندانش از اواسط قرن سوم قدرتی حاصل کردند و یکی از افراد آن خاندان بنام ابوالهیجا تمام آذربایجان را از وجود دشمنان خود صافی کرد و پسرش مملان با ارمنیان و گرجیان جنگهایی کرد و فتوحاتی حاصل نمود.
پسر مملان یعنی ابومنصور وهسودان از حدود سال 410 هجری قمری ببعد پادشاه آذربایجان بود و اوست که قطران شاعر مشهور را در دربار خود داشت. این وهسودان در حملۀ طغرل بر آذربایجان از میان رفت و دیگر خبری از او در دست نیست، لیکن پسرانش ابونصر مملان و ابوالهیجا منوچهر و ابوالقاسم عبدالله بعد از او مشهورند و ابونصر مملان بن وهسودان بفرمان طغرل در سال 450 به جای پدر بر تخت امارت آذربایجان نشست. قطران شاعر این هر سه پسر را مدح گفته است. (از تاریخ ادبیات صفا ج 2 ص 44). و رجوع به شهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 از ص 148 ببعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام خاندانی از قوم یهود که اسم حقیقی آنها حسمونیان بود از حسمون که پدر جد ’متاتیاس’ و از پسران ’یهویاریب’ است و یهودبن متاتیاس به مکابیوس ملقب شد و از آن پس این نام بر همه آن خاندان اطلاق گردید و بالاخره همه طایفه را که در تحت ظلم سلوکیان پیدا شدند مکابیان گفتند. بعضی را گمان چنان کند که معنی این اسم محل زدن می باشد و دیگران معنی آن راخاموش کننده و سایرین خراب دانسته اند. هنگامی که مأمورانی از جانب ’آنتیوخوس اپیفانیس’ پادشاه سلوکی به ’مودن’ آمدند و قوم را به تقدیم قربانیهای بت ترغیب نمودند ’متاتیاس’ که کاهن فرقۀ ’یهویاریب’ بود قیام نمود و مأموران را مقتول ساخت و با پسرش در سال 168 قبل از مسیح به کوهستان گریخت و در آن جا جمعی از اهل خانواده و هموطنانش به وی پیوستند و سر به عصیان برداشتند. متاتیاس در سال 166 قبل از میلاد درگذشت و یهودا به جانشینی او برگزیده شد. یهودا پس ازآنکه در ’عمواس’ بر دشمنان خود پیروز شد اورشلیم را فتح کرد و هیکل را پاک ساخت و در سال 161 قبل از میلاد بر سلوکیه چیره شد و بدینسان یهود استقلال خود را بازیافتند. اما یهودا در جنگ کشته شد. پس از وی ’یوناتان’ برادرش جنگ را تجدید کرد و در سال 135 قبل از میلاد درگذشت. ’یوحناهرکانس’ پسر ’شمعون’ مبادی سیاسی خاندان مکابیه را تغییرداد و با ’صدوقیان’ همدست گشت. آخرین فرمانروا از این خاندان ’ارستبولس’ پسر ’هرکانس انتیگونیس’ است که در سال 40- 37 قبل از میلاد به جای پدر نشست و پس از وی ملک و سلطنت از حسمونیان به هیرودیس منتقل شد. اسفار مکابیان پنج است که شامل تاریخ استقلال یهود و تأسیس سلسلۀ مکابیان است. اسفار مزبور را ’اپوکریفا’ یا اسفار مجعول گویند و مجمع ’ترنت’ رومانی دو سفر اول را در ضمن کتب قانونی مقدسه قبول کرده اند اما سفر پنجم جز در ترجمه قدیم عربی یافته نمی شود. (از قاموس کتاب مقدس). با آنکه یهودیان سوریه در زیر فرمان سلاطین سلوکی این سرزمین بودند تا زمان سلطنت آنتیوخوس اپیفانس (164- 175 قبل از میلاد) به قوانین و شریعت خود عمل می کردند و دولت در کارهای ایشان دخالتی نداشت ولی این پادشاه کوشید که آنان را به رنگ یونانی درآورد و عبادت خدایان یونانی را در اورشلیم مستقر سازد. این کار سبب طغیان گروهی از یهودیان به نام مکابیان شد وآنتیوخوس نتوانست آتش این طغیان را فرونشاند. (از انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی ترجمه احمد آرام). و رجوع به همین مأخذ و قاموس کتاب مقدس و تاریخ ادیان تألیف علی اصغر حکمت صص 142- 148 و لاروس شود
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ /نِ)
شربتخانه، دولابچه. گنجه. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) ، جای پرورش و نگهداری اسبان و ستور: خدمت نزدیک نگاه داشتن قابلق دستمال مختصر رکابخانه است. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 19) ، جامه خانه شاه. (از سازمان اداری حکومت صفویه ص 131).
- تحویلدار رکابخانه، صاحب جمع رکابخانه. (فهرست اعضای رکابخانه ص عکسی 101 ب ص 65 چ تهران). اصطلاح تحویلدار در صدر آن آمده است در صورتی که قاعدتاً بایستی صاحب جمع ذکر می شد... احسن التواریخ در ص 178 مخصوصاً به مهتر شاهقلی رکابدار یعنی شغلی که در فصل 43 و تحت عنوان تحویلدار رکابخانه مورد بحث قرار گرفته است اشاره می کند. تحویلدار عمارت مبارکات (فصل 42) در عداد صاحب جمعان منسوب گشته در نتیجه در اصطلاحات، صاحب جمع و تحویلدار مترادف و یکسان گردیده است. (سازمان اداری حکومت صفوی ص 122). رجوع به ترکیب صاحب جمع رکابخانه در ذیل همین ماده ومعنی شود.
- صاحب جمع رکابخانه (یا رکاب) ، رکاب در اینجا به معنی رخت و البسه و پوشیدنیهای شاه است یا جامۀ شاه (شاید از لحاظ اینکه در مسافرت این وسایل در جامه دانها و در رکاب شاه برده می شد به این نام مشهور شده باشد) اهمیت مواجب صاحب جمع آن (فصل 140) نشان می دهد که این همان مهتر رکابخانه است... و سیاحان اروپایی به اختصار مهتر می خوانند. (سازمان ادرای حکومت صفوی ص 131) : صاحب جمع رکابخانه مبلغ چهارصد و هشتاد و نه تومان و یکهزار و کسری مواجب و پنجاه تومان انعام همه ساله و بر این موجب داشته.... (تذکره الملوک ص 65). فصل دوازدهم - در بیان شغل صاحب جمع رکابخانه: رخوت حمام خاصه و آنچه متعلق به آن است... (تذکرهالملوک ص 32). رجوع به ترکیب ’تحویلدار رکابخانه’ درذیل همین ماده و معنی شود.
- مهتر رکابخانه، صاحب جمع رکابخانه. رجوع به ترکیب صاحب جمع رکابخانه در ذیل همین ماده و معنی و سازمان اداری حکومت صفوی ص 131 شود
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ)
رکاب دارنده. کسی که رکاب گرفته اغنیا را بر اسب سوار سازد. (غیاث اللغات) (آنندراج). خادمی که رکاب اسب را بگیرد تا مخدوم او سوار شود. (فرهنگ فارسی معین) ، پیاده را گویند که همراه سوار برود و در این روزگار او را جلودار خوانند. (برهان) (از انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). جلودار. (ناظم الاطباء) : رکابی. (دستوراللغه) (دهار). پیاده ای که همراه سوار به راه رود. (ناظم الاطباء) : رکابدار اسب به نزدیک وی آورد... رکابدار گفت: اگر خواهی گریختن آن اسب. (ترجمه تفسیر طبری).
قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.
منوچهری.
رکابدار را فرمود آمده است پوشیده تا آن را پنهان کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405). به قدرخان... بباید نبشت تا رکابداری به تعجیل ببرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 75). رکابدار ندیمی را گفت در باب غاشیه چه می فرماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364). چون دور شد گفت رکابدار را که آن غاشیه زیر آن دیوار بیفکن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365).
موکب صبح را فلک دید رکابدار سه
داد حلی اختران نعل بهای صبحدم.
خاقانی.
برفت با جنیبتی و رکابداری. (تاریخ سیستان).
تا آتش گرم نی سوار است
دست همه کس رکابدار است.
کلیم کاشی (از آنندراج).
، کسی که خدمت اسب کند. مهتر. (فرهنگ فارسی معین) ، شخصی که نعلبکی و پیاله نگاه می دارد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). به معنی خادم است که پیاله نگاه دارد اکنون آبدار گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). دارندۀ نعلبکی و پیاله و بشقاب. (لغت محلی شوشتر) ساقی. (از شعوری ج 2 ورق 3). شربتدار که چیزها را سر انجام نماید و به خوانچه چیند. (لغت محلی شوشتر). شخصی را گویند که سرانجام سفرۀ امرا و سلاطین بر وجه احسن نماید. (از آنندراج). آبدار. (ناظم الاطباء) :
ماه رکابدار که جانم خراب اوست
هر جا که می رود دل وجان در رکاب اوست.
سیفی (از آنندراج).
، کسی که انواع حلویات و لوزیات بسازد. (غیاث اللغات از مصطلحات). در بهار نوشته که رکابدار در عرف حال شخصی را گویند که انواع حلواهای خوب بپزد در هندوستان حلواپز خانه خاصه را گویند. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رواقی. رواقیون. اهل اسطوانه. (دزی ج 1 ص 22). حکمای اشراقیان که از مکاشفه احوال ضمائر معلوم می کردند و در کتابی نوشته بودکه رواقیان از آن گویند که ایشان بر رواق نشسته معالجۀ بیماران می کردند و احتیاج به نبض گیری نداشتند. (غیاث اللغات) (آنندراج). جمعی از فلاسفه اند که کیش بت پرستی داشتند و در قرن سوم قبل از میلاد مسیح پیدا شدند و به فریسیان شبیه بودند. مؤسس این فلسفه و طریقه زینو (زنون) همواره در رواقی نشسته ایشان را تعلیم میداد. تعالیم اینان شبیه به تعالیم مذهب مسیح است، اما در بعضی موارد با مذهب مسیحیان مخالفت دارند، از آن جمله فضیلت ایشان مبنی بر عجب و تکبر بود و حال آنکه مذهب مسیح به حلم و تواضع امر می کند و نیز گویند که نفس حکمت برای تصفیه و سعادتمند کردن انسان کافی است و مصیبتهای این جهان فقط شرور و نتایج وهمیۀ غیرحقیقیه اند و شخص حکیم را نشاید که از حزن متأثر شود و به فرح متوکل گردد و اینان در افعال و اعمال خود بسیار صابر و امین بودند. از مشاهیر این طریقه یکی اپکتتیس است که در حدود سال 115 میلادی درگذشت و دیگری مرقس اوریلیوس امپراطور بود که از سنۀ 121 تا 180 میلادی می زیست. پیروان این فلسفه نسبت به سایر طوایف در اکتساب فضایل و آداب خود کمال حرص داشتند و به وحدانیت خدا معتقد بوده آفرینش عالم را به واسطۀ کلمه کن و شمول عنایت الهی را بر جملۀ کاینات مسلم میداشتند. (از قاموس کتاب مقدس ذیل مادۀ رواقیین).
فروغی آرد: همچنانکه اریستیپوس واسطۀ میان سقراط و ابیقور بوده کلبی ها هم واسطۀ میان آن مرد بزرگ و رواقیان بوده اند و این جمله حکمت را تنها برای تعیین تکلیف زندگانی و دستوراخلاقی میدانستند و استفادۀ علمی از آن نمی خواستند و بحث علت و معلول را به اندازه ای که به اخلاق مدد می رساند روا می داشتند، حتی درباره رواقیان میتوان گفت جمعیت ایشان جنبۀ مذهبی بیشتر داشت تا فلسفی. در هر حال سرسلسلۀ این جماعت زینون نامی از اهل قبرس و از معاصران ابیقور بود و دیگری از معتبرترین آنها خروسبس از مردم آسیای صغیر که شاگرد و جانشین زینون بوده است و آنان را رواقی از آن رو گفته اند که حوزۀایشان در یکی از رواقهای شهر آتن منعقد می شد. به عقیدۀ رواقیان کلی یعنی آنچه افلاطون مثال و ارسطو صورت یا تصور می خواند تنها در ذهن موجود است و ذهن انسان لوحی است ساده و معلومات او منحصراً از خارج به دست می آید یعنی بوسیلۀ محسوسات که در ذهن همچون نقش بر موم می باشد. و فهم انسان چهار مرتبه دارد، وهم و گمان و ادراک و علم که مرتبۀ یقین است و این چهار مرتبه را به اشاره بوسیلۀ مشت باز و مشت نیم بسته و مشت بسته و مشتی که در مشت دیگر قرار گرفته باشد نمودار میکردند. کلیۀ رواقیان به منطق اهمیت تمام میدادند و بسیاری از اصطلاحها و فصل و بابهای این فن را آنها وضع و تنقیح کرده اند.
فلسفۀ رواقیان: فلسفۀ رواقیان نوعی از وحدت وجود است اما جسمانی نه روحانی، به این معنی که جز جسم وجودی قائل نیستند و معتقدند که آن فاعل است یا منفعل. فاعل یعنی قوه (بمعنی قدرت نه به اصطلاح ارسطو) آن است که در انسان روح یا نفس و در کلیۀ عالم پروردگار خوانده می شود و منفعل آن است که در انسان بدن و در عالم ماده می نامند و این دو امر یعنی قوه و ماده یا روح و بدن یا خدا و ماسوی که حقیقت آنها واحد است با یکدیگر مزج کلی دارند چنانکه وجود یکی در تمامی وجود دیگری ساری است و انسان عالم صغیر است و جهان عالم کبیر. در باب حقیقت عالم از رأی هرقلیطوس پیروی می کنند که اصل وجود را آتش می دانست و آتش بدوی به هوا و آب وخاک تبدیل یافت و دمی الهی دردمیده شد و بنابراین هر فردی از موجودات از دم الهی بهره ای دارد و آن به قوه ای که در او موجود است اجزاء عالم را نگاه میدارد. مدار امر عالم بر ادوار است و عاقبت متلاشی می گردد ورجوع به اصل یعنی آتش بدوی می کند، پس از آن دور دیگر آغاز میشود و کاملاً مانند دور سابق جریان می یابد وآن نیز سرانجام متلاشی می گردد و همچنین بینهایت. رواقیان جریان امور عالم را ضروری میدانند و جبری مذهبند. در امور اخلاقی بیان ایشان از این قرار است: انسان که عالم صغیر است و جسماً و روحاً پاره ای از عالم کبیر می باشد ناچار باید از قوانین طبیعت پیروی کند و چون در عالم کبیر طبیعت محکوم عقل کل است که داخل وجود اوست انسان هم باید عقل را حاکم بر اعمال خود بداند، پس عمل نیک و فضیلت آن است که با عقل سازگار باشدو بنابراین انسان باید نفسانیات را که از حکم عقل منحرف میشوند از خود دور کند و سکون خاطر را رها نکرده تأثر به خود راه ندهد و اگر چنین کرد و نفس را مغلوب عقل نمود فاعل مختار خواهد بود زیرا جز آنچه عقل حکم می کند آرزو نخواهد بود و هرچه آرزو کند به آن خواهد رسید. پس امور خارجی در آزادی و اختیار و خوشی و سعادت انسان تأثیری ندارد و خوشی امری درونی است یعنی به خرسندی خاطر است و هرچه خود را از علائق بیشتر رهایی دهد وارسته تر خواهد بود و اهتمام در وارستگی و آزادی چنان برای انسان واجب است که جهت استخلاص ازقیود و ناملایمات به خودکشی هم اگر محتاج شود باک نیست و از رواقیان کسانی که رشتۀ حیات خویش را به اختیار قطع کرده اند متعدد هستند.
فضایل از نظر رواقیان: فضیلت مقصود بالذات و غایت او خود اوست و آن در واقع یکی بیش نیست، یعنی حکمت یا شیوۀ عقلایی که جنبه های مختلف دارد، مثلاً اگر از حیث ترس و بی باکی ملحوظ شود دلیری نام می گیرد و اگر نسبت به تمتعات در نظربگیرند خودداری خوانده میشود و هرگاه در تعیین حصه ها و حقوق مردم منظور گردد دادگری خواهد بود و نظر به اینکه فضایل همه از یک منشاء می باشند هر کس دارای یکی از آنها باشد جامع همه فضایل است و اگر فاقد باشد جامع رذایل خواهد بود. چون رواقیان اصول مذکور در فوق را در زندگانی مدار عمل قرار می دادند و جز تقید به پیروی از طبیعت و عقل هیچ امر دیگر را قابل اعتبار و اعتنا و اندیشه نمی دانستند در نزد مردم به نخوت و بیقیدی و عدم عاطفه و درویشی و قناعت و بردباری و خودداری معروف گشته و از این جهات ضرب المثل شده اند. اختلاف اقوام و ملل را هم قائل نبودند و همه مردم رامتساوی دانسته فرزند جهان می خواندند و بنده گرفتن را جایز نمی شمردند. (نقل از سیر حکمت در اروپا تألیف محمدعلی فروغی).
در کتاب تاریخ علم تألیف جرج سارتون و ترجمه احمد آرام چنین آمده است: نمی توان گفت تاریخ پیدا شدن مذهب رواقی در چه زمان بوده، زیرا نمی دانیم مؤسس این مکتب یعنی زنون چه وقت بدنیا آمده است، چون نزدیکترین تاریخ تولدی که برای وی گفته اند یعنی سال 336 قبل از میلاد را در نظر بگیریم آن گاه باید گفت که مذهب رواقی بسختی می تواند از محصولات این قرن باشد و اگر هم باشد به سالهای اخیر آن مربوط می شود، ولی این تاریخ را تا سال 348 و حتی 356 نیز بالا برده اند و زنون به این ترتیب از معاصران سالخورده تر اپیکوروس (ابیقور) بشمار می رود. زنون تدریس خود را در آتن در تالار یا رواقی آغاز کرد که آنرا تالار منقش یا ستوآ می نامیدند، چه در اواسط قرن پنجم قبل از میلاد بوسیلۀ پولوگنوتوس ثاسوسی ’مخترع نقاشی’ نقاشی شده بود. آن تالار را شاعران برای محل اجتماع خود انتخاب می کردند و احتمال دارد که درهای آن بر روی کسانی که میخواستند در آنجا گرد یکدیگر جمع شوند بازبوده باشد. چون زنون در آنجا به تدریس پرداخت مدرسه او را رواق و پیروان اورا رواقیان نامیده اند. بدشواری می توان در فلسفۀ رواقی آنچه را منتسب به مؤسس آن است از آنچه بوسیلۀ کلئانتس و دیگر پیروان زنون بر آن افزوده شد جدا کرد. بدون شک زنون اصول عقاید این فلسفه را وضع و تشریح کرد و با گذشت زمان تغییراتی بر این اصول وارد شدکه چندان مهم نبوده است. زنون فلسفه را به سه قسمت اساسی تقسیم می کرد: فیزیک و اخلاق و منطق. فیزیک شالودۀ معرفت است. منطق او از انتیستنس و دیودوروس کرونوس گرفته شده یعنی مطابق نمونۀ کلبی و مگارایی است ولی خود زنون نیز شخصاً در جهات مختلف چیزهایی بر آن افزوده است. مثلاً در منطق او توجه بیشتری به مطالب صرف و نحوی شده است و صرف و نحو یونانی را می توان تاحد زیادی از مخترعات زنون دانست. شاخه های دیگر منطق عبارت بود از معانی و بیان و جدل (دیالکتیک). معرفت شناسی یا بحث در امور عامۀ رواقیان نیز از ابتکارات خود ایشان است. به عقیدۀ آنان معرفت از راه ادراکات حسی فراهم میشود، با وجود این باید به این گونه ادراکات با احتیاط نظر کنندو چنان نباشد که انسان هنگام استفاده از آنها دچار اوهام و خیالبافیها شود. فیزیک رواقی مخلوطی از مادیگری و وحدت وجود بود. رواقیان معتقد به وجود نیرو یا کششی بودند که همه جا باماده همراه است و همین کشش را سبب جزر و مد جهان می دانستند. این گروه نیز مانند پیروان اپیکوروس دچار تناقضات و ابهاماتی بودند، چه مانند ایشان به روحی اعتقاد داشتند که مادی است و از ماده ای ظریفتر و لطیفتر از بدن ساخته شده است و نفوس در نظر ایشان جسمانی بود نه روحانی. بیشتر توجه ایشان معطوف به اخلاق بود و اندیشۀ سقراط را که می گفت فضیلت همان معرفت است، رواقیان به صورت کاملتری درآورده بودند: معرفت حقیقی آن است که آدمی موافق با عقل یا طبیعت زیست کند، و این خود مستلزم آشنایی و معرفت کامل طبیعت است (علم فیزیک، علم الهی). معرفت علمی خالص ایشان بیشتر از آنکه رنگ ارسطویی داشته باشد رنگ افلاطونی داشت، و بهمین جهت چندان روشن و خالص نبود. مثلاً اینکه افلاطون جهان کبیر را متوازی با جهان صغیر می دانست، سبب این اشتباه آنان شده بود که برای خبرگیری از غیب اهمیت فراوان قائل شوند. در این خصوص ایشان تابع سنن قدیمی یونان بودند و به این ترتیب خود را در درجۀ پست تر ازپیروان اپیکوروس قرار داده اند.
رواقیان ذره بینی را قبول نداشتند ولی جهانی که به تصور ایشان می رسید کمتر از جهان ذره جنبۀ مادی نداشت. هر چیز از چهار عنصر ساخته شده که ترتیب آنها برحسب ازدیاد درجۀ لطافت چنین است: خاک، آب، هوا، آتش. خدا و عقل نیز مادی است، خواه عقل جهانی و خواه عقل فردی که شبیه است به جزئی که از خدا جدا شده باشد. این عقل را نوعی ازنفس و دم گرم می دانستند. روح و نفس از آتش ساخته شده و در پایان دورۀ جهان یک حریق جهانی همه این ارواح را به آتش الهی بازمی گرداند و پس از آن آفرینش جدیدی امکان پذیر می شود. با وجود این باید دانست که این مطالب از مخترعات رواقیان متأخر است و نباید آنها را متعلق به زمانهای دورتر دانست. نکتۀ مهمی که در این فلسفه از زمان زنون به بعد وجود داشته این است که جهان از ماده و عقل ساخته شده است و خود عقل و ماده دو جلوۀ مختلف از حقیقت واحدی هستند، نه عقل بدون ماده وجود پیدا می کند و نه ماده بدون عقل. بعبارت دیگر خدا تنها نیرویی است که در همه جا نفوذ و سریان دارد، با وجود این، نیرو و قوه را نمیتوان از باقی جهان جدا کرد. بطور خلاصه باید گفت که مذهب رواقی کمتر از مذهب اپیکوروس جنبۀ مادی نداشته، منتها جنبۀعقلی آن کمتر بوده است. اوج فلسفۀ رواقی و افتخار ابدی آن در مورد امور اخلاقی است، خیر اساسی تقوی و فضیلت است و فضیلت یعنی اینکه آدمی مطابق با عقل یا طبیعت زیست کند. صاحب فضیلت بودن خیر منحصر به فرد و صاحب فضیلت نبودن شر منحصر به فرد است. هر چیز دیگر جز آن، از درویشی و بیماری و رنج و مرگ قابل اعتنا نیست. مرد خوبی که کسی نتواند تقوی و فضیلت را از وی بازستاند شکست ناپذیر است. چون چنین شخصی به خود رجوع کند و به این نکته متوجه شود که اغلب بدبختیها از تصور و اعتقاد است، همین اعتقاد سبب آن می شود که به خود متکی باشد و منفعل نشود و از درد و رنج آزاد بماند. این سکوت و سکون شبیه همان است که اپیکوروسیان (ابیقوریان) داشته اند، منتها جنبۀ انفعالی آن کمتر و نیرومندی آن بیشتر است (یا در زمان رومیان چنین شده). تنها کافی نیست که شخص تحمل و بردباری نشان دهد بلکه شجاع نیز باید باشد. یکی از لوازم مذهب رواقی آن بود که مرد حکیم ناچار باید تحصیل معرفت کند، چه برای آنکه کسی بتواند بر وفق طبیعت زندگی کند، لازم است که جهان را بفهمد و بشناسد. ولی متأسفانه بیشتر رواقیان به علم و معرفت مختصری درباره طبیعت قناعت می کردند و فاقد حس کنجکاوی علمی بودند. فلسفۀ رواقی دل را ترقی می داد ولی حدت ذهن و فکر را سبب نمی شد. رواقیان به مشیت قائل بودند ولی چنان می پنداشتند که راههای مشیت را از طریق توسل به غیب می توان پیدا کرد واین خود نمونۀ برجسته ای از تناقضات موجود در آن فلسفه است که از فقدان دقت علمی و از تسلیم شدن به احساسات و عواطفی که بنابر سنن و تقالید به آنان رسیده بود، نتیجه شده است. کتاب ’سیاست’ از آثار گمشدۀ زنون است و بنا به گفتۀ پلوتارک این کتاب را در جواب کتاب ’جمهوریت’ افلاطون نوشته بود. بنابراین باید گفت که رواقیان به سیاست توجه داشته اند و از این حیث بر پیروان اپیکوروس تفوق دارند، چه آنان با سکون و آرامش خود از سیاست دوری کردند. مرد رواقی چنان می پنداشت که وظیفۀ وی آن است که در بلند کردن بار سیاست سهم خود را ادا کند، و همین مطلب است که معلوم می دارد چرا فلسفۀ رواقی در قانونگزاری و اصول ادارۀ امپراتوری روم موفقیت پیدا کرده است. اصلی ترین و عالی ترین جنبۀ اخلاق و سیاست رواقی احساس اشتراک و همکاری است که نه تنها باید در مورد اهل میهن و کشور انجام شود، بلکه باید با تمام مردم جهان چنین باشد. در تحت تأثیر انقلاب شگفت انگیزی که با جهانگشایی اسکندر پیش آمده بود، این مردم توانستند از زیر بار یکی از نیرومندترین سنتهای یونان شانه تهی کنند و روح شهر مرکزی دوران هلنی را کنار بگذارند. رواقیان را باید از لحاظ تاریخ نخستین مردم معتقد به ’جهان وطنی’ دانست. این عقیده وحدت نوع بشر یکی از منابع قانون رومی ’حقوق اشخاص’ است که قاموس ملتها و قانون طبیعت بشمار می رود. (نقل به اختصار از تاریخ علم تألیف جرج سارتن ترجمه احمد آرام). و رجوع بدان کتاب صص 646- 653 و رواقیون و رواقیین و اهل اسطوانه ذیل مادۀ اسطوانه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قومی شبانکاره ای کوه نشینند مردمانی بشاشند مفسد و راهزن و مقام در قهستان گرمسیر دارند و اکنون ضعیف حالند و اتابک ایشان را عاجز گردانیده است و سران ایشان هلاک کرده و برداشته. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 167)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ رو)
فرشتگان مقرب را گویند و ایشان را در عالم هیچ تعلق و تدبیر و تصرفی نیست. (برهان) (آنندراج) :
پیش بزم مصطفی بین دعوت کروبیان
عودسوزان آفتاب و عود کیوان آمده.
خاقانی.
شو بده انصاف خویش کز همه کروبیان
حجرۀ روح القدس به ز تو مهمان نداشت.
خاقانی.
قلب و میمنه از کروبیان ملک و میسره از تواتر امداد سعادات فلک.... (جهانگشای جوینی).
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا.
سعدی.
به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم.
سعدی.
درون خلوت کروبیان عالم قدس
صریر کلک تو باشد سماع روحانی.
حافظ.
ای ملهمی که در صف کروبیان قدس
فیضی رسد بخاطر پاکت زمان زمان.
حافظ.
رجوع به کروبی، کروبیون و کروبیم شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
کرّامیّه. پیروان ابوعبدالله محمد بن کرام نیشابوری. پیروان فرقۀ کرامیه: استاد ابوبکر در حضرت بود سخن کرامیان بمیان افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 431). و این خواجه ابوالقاسم چهار مدرسه در قصبه بنا کرد... کرامیان را یکی در محلۀ شادراه. (تاریخ بیهق ص 194). رجوع به کرامیه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
تیراندازان. (برهان) (رشیدی) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
کاویان، درفش کاویان: و آن پوست پاره را به جواهر بیاراست و به فال گرفت و درفش کابیان نام نهاد و علامت اوبود در همه جنگها، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 35)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاویان
تصویر کاویان
پادشاهی سلطنتی: (قصه آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن می چرد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابیاء
تصویر کابیاء
لاتینی تازی گشته خوکچه هندی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به} کابی {} و آن پوست پاره را بجواهر بیاراست و بفال گرفت و درفش کابیان نام نهاد و علامت او بود در همه جنگها) (فارسنامه ابن البلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکابدار
تصویر رکابدار
خادمی که رکاب اسب را بگیرد تا مخدوم او سوار شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکابخانه
تصویر رکابخانه
نوشاکخانه، گنجه شربتخانه، دولابچه گنجینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیان
تصویر روبیان
جانوری است آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهابین
تصویر رهابین
جمع راهب، هیرسایان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راکب، شتر سواران سواران جمع راکب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سواران
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پرتو افکن تابا، شخانه خیز جایی در آسمان به گمان آن که شخانه (شهاب) از آن جا خاسته
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است (بعض گونه هایش پایا میباشد) و در سراسر نواحی بحرالروم و حبشه و ایران میروید. ارتفاع آن بین 1 تا 5، 1 است. برگهای متناوب و دارای بریدگی بسیار و دمبرگش شامل غلافی است که ساقه را فرا میگیرد. برگش معطر و طمعش مطبوع و کمی شیرین است رازیانج شمار شمره سونف باریان بسباس. یا رازیانه آبی کاکله. یا رازیانه دریایی کاکله. یا رازیانه رومی انیسون. یا رازیانه کاذب شوید شبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواقیان
تصویر رواقیان
جمع رواقی، ستاوندیان
فرهنگ لغت هوشیار
فرشتگان مقرب را گویند و ایشان را در عالم هیچ تعلق و تدبیر و تصرفی نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکابدار
تصویر رکابدار
خادمی که رکاب اسب را می گیرد تا آقایش سوار شود، خدمتکار، پیاده ای که همراه مخدوم سوار خویش راه رود، کسی که به تیمار اسب می پردازد، مهتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروبیان
تصویر کروبیان
((کَ یّ))
کروبی. فرشتگان مقرب درگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابیدن
تصویر کابیدن
((دَ))
جستجو کردن، کندن، بحث کردن، خراشیدن، شکافتن، کاویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاویان
تصویر کاویان
پادشاهی، سلطنتی
فرهنگ فارسی معین