جدول جو
جدول جو

معنی رژدی - جستجوی لغت در جدول جو

رژدی
(رَ)
بسیارخواری. (لغت فرس اسدی نسخۀ کتاب خانه نخجوانی). صفت رژد. عمل رژد. دلگی. (یادداشت مؤلف) :
ز دیدارخیزد هزار آرزوی
ز چشم است گویند رژدی گلوی.
ابوشکور بلخی (از آنندراج).
و رجوع به رزد و رژد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رادی
تصویر رادی
سخاوت، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رژد
تصویر رژد
حریص در خوردن، پرخور، بسیار خوار، حریص، شکم پرست، رس، رزد برای مثال ز دیدار خیزد هزار آرزوی / ز چشم است گویند رژدی گلو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۷)
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
رند بودن. در حالت و هیئت و افکار و عقاید چون رندان بودن. زیرکی و غداری و نیرنگ سازی:
نخواهی بیش و نپسندی ز فرزندان بسیارت
مگرآن را کز او ناید به جز بدفعلی و رندی.
ناصرخسرو.
بعون اﷲ نه ای معروف و مشهور
چون عوّانان به قلاّشی و رندی.
سوزنی.
، انکار اهل قید و صلاح و عدم توجه به ظواهر مسائل شرعی:
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیکنامی نیز می باید درید.
حافظ.
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا شد کم و افزون نخواهد شد.
حافظ.
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.
حافظ.
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی.
حافظ.
و رجوع به رند شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دا)
جمع واژۀ رداه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رداه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دی ی)
ردی ٔ. بدو بی قدر. (ناظم الاطباء). مقابل جیّد. و بتشدید دال مکسور خطاست. (آنندراج) (غیاث اللغات). قبیح و بد، مقابل خوب. (یادداشت مؤلف). نفایه. (دستوراللغه).
- ردی الطبع، پست طبیعت و فرومایه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُدْ دا)
زن مطلقه که به خانه پدر و مادر خود برگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن مطلقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ممال ردا. (یادداشت مؤلف) :
به اسب و جامۀ نیکو چرا شدی مشغول
سخنت نیکو باید نه طیلسان و ردی.
ناصرخسرو.
به بارگاهی کز فخر همتش جوید
ز ظل پردۀ او دوش آفتاب ردی.
ابوالفرج رونی.
محرمان چون ردی از صبح درآرند به کتف
کعبه را سبز لباسی فلک آسا بینند
صبح را در ردی سادۀ احرام کشند
تا فلک را سلب کعبه مهیا بینند.
خاقانی.
گفت دارم از درم نقره دویست
نک ببسته سخت بر گوشۀ ردیست.
مولوی.
و رجوع به ردا و رداء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به معنی رزد است. (از شعوری ج 2 ص 4). بسیارخوار. (ناظم الاطباء) (از لغت فرس اسدی) (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج). بسیارخواره. رزد. (از فرهنگ سروری). لغت رژد را آقای اقبال در وسط لغت نبرد و هم آورد آورده، از اینرو شاید اصل لغت هم ژرد با تقدیم ’ژ’ باشد. در مجمع الفرس سروری خطی و برهان خطی نیز با تقدیم ’ژ’ یعنی ژرد دیده شد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ژردو رزد شود، حریص در همه چیز. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). حریص. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
به زمان صدارت میرزا حسینخان مشیرالدوله امتیاز راه آهن به دولت انگلیس داده شده بود که به موقع اجرا نرسید و این معامله همیشه مورد بحث و ادعای دولت انگلیس با دولت ایران بود تا مراجعت ناصرالدین شاه از سفر سیم فرنگ (1307 هجری قمری) زمان وزارت میرزا علی اصغرخان امین السلطان امتیاز انحصار تجارت داخله و خارجۀ کلیۀ اقسام توتون و تنباکو و لوازم آنرابه یک کمپانی انگلیسی دادند و امتیاز راه آهن سابق الذکر را لغو کردند. در شهر رجب 1308 نمایندگان کمپانی دخانیات در تحت ریاست ارسن نامی وارد تهران و مشغول عمل شدند. باغ ایلخانی واقع در جهت غربی خیابان علأالدوله که در امتداد سفارت خانه انگلیس است محل مرکزی کمپانی شد. چون مهم ترین ولایت محصول دخانی شیراز بودبدواً از اعضای کمپانی چند نفری به شیراز رفتند و اول هم از شیراز عدم رضایت ملت از این معامله ظهور کرد و اجتماعاتی تشکیل شد. اعضاء کمپانی در خارج شهر ماندند. والی فارس به مسالمت مشغول تصفیۀ امر گردید ولی نتیجه نگرفت لذا به مردم سخت گرفتند. حاج سیدعلی اکبر مجتهد فال اسیری را هم از شیراز به عتبات تبعید کردند. اعضاء کمپانی داخل شهر و مشغول گرفتن اجناس موجودی تجار و زارعین شدند. از شدت تعدی مردم در بقعۀ امامزاده سیداحمد معروف به شاه چراغ متحصن گردیدند. این اخبار که به اصفهان و طهران رسید اظهار کدورت و شکایت علما از رفتار کمپانی و کردار حکومت شیراز در تبعید حاج سیدعلی اکبر و سخت گرفتن با مردم شروع گردید. سید مذکور هم به سرّمن رأی ̍ رفت و خدمت آقا میرزا محمدحسن حجه الاسلام شیرازی واقعه را عرض کرد. میرزا در رفع ید کمپانی و استرضای خاطر حاج سیدعلی اکبر بتوسط کامران میرزای نایب السلطنه که وزیر جنگ و حاکم طهران بود تلگرافی به شاه کرد. 19 ذی الحجۀ 1308 نایب السلطنه در جواب میرزا تلگراف نمود: ’مراتب به عرض همایونی رسید. به مشیرالوزاره امر شد خدمت جنابعالی شرفیاب شود. مطلب را مفصلاً عرض خواهد کرد. 7 محرم 1309’. چندی بعد مشیرالوزاره خدمت میرزا رفت و از صلاح و فساد طرفین قضیه هرچه گفت قانع نشدند. مجدداً میرزا توسط نایب السلطنه تلگرافی به شاه مخابره نمود. خود شاه اینطور جواب دادند: ’جناب ! تلگراف شما به حضور ما رسید، تلگرافی هم سابقاً کرده بودید، جواب آنرامفصلاً توسط میرزا محمودخان مشیرالوزاره کارپرداز سابق بغداد به آنجناب فرستادیم. البته تماماً را حالی و خاطرنشان آنجناب کرده است و اگر تکلیف باشد چون جوابهای این اظهارات شما خیلی مطول است که مطالب حالی آن جناب شود البته بهتر است که با پست داده شود. به جناب امین السلطان فرمودیم که فرمایشات را مفصلاً با پست بزودی به آنجناب بنویسد و خواهد فرستاد. البته بعد از ملاحظۀ آنها خواهید فهمید که دولت هرگز شأن و استقلال و حفظ ناموس و منافع و آزادی رعیت خود را به دیگری نداده است و در کمال سختی نگاه داشته است و خواهد داشت ان شاء الله ’. چون از این گونه جوابها نتیجه حاصل نشد و خبر مداخلۀ میرزا به همه جا رسید از تمام ولایات ایران باب مکاتبه بین علماء بلدان و میرزا مفتوح شد. اول دفعه علمای اصفهان استعمال دخانیات را ترک کردند. مردم اصفهان هم متابعت نمودند و مراتب رابه میرزا نوشتند. علمای طهران هم همه روزه در منزل آقا میرزا حسن مجتهد آشتیانی مجتمع میشدند و مستقیماًبا دولت مذاکره میکردند، تا در روز پنجشنبه غرۀ شهر جمادی الاولی 1309 سواد حکمی از طرف میرزای شیرازی در طهران انتشار یافت و به دیوارهای معابر عمومی و مساجد چسبانیدند و هزارها نسخه از آن در دست مردم بود که: ’الیوم استعمال تنباکو و توتون بأی ّ نحو کان درحکم محاربه با امام زمان صلواهالله علیه است. حرره الاحقر محمدحسن الحسینی’. دولت از میرزای آشتیانی اصل آنرا مطالبه کرده و توضیحاتی خواست ولی اصل آن رؤیت نشد لهذا اولیای دولت گفتند این حکم جعل شده و اصلی ندارد و اما کجا مردم طهران گوش به این تکذیب دادند. در همان روز کلیۀ قهوه خانه ها را بستند و قلیان و چپقها را شکستند، حتی در دربار سلطنت هم شرب دخان متروک شد. از این ساعتها کار از دست خواص خارج و عوام داخل کارزار گردید و با دولت طرف شدند. بعضی از علما و اعیان از میرزای شیرازی سؤال کردند آیا چنین حکمی فرموده اید؟ جواب دادند که بلی حکم کرده ام. دولت مستأصل شد. شاه امر کرد وجوه اعیان مملکت و هیئت دولت در منزل نایب السلطنه اجلاس کنند. میرزای آشتیانی و شش تن دیگر از علماء هم حاضر شوند در این خصوص مذاکره نمایند. پس از انعقاد مجلس صورت امتیازنامه را قرائت کردند، به کلمه منیپول که رسید علماء معنی آنرا سؤال نمودند. گفته شد یعنی انحصار. علماء گفتند همین کلمه کافی است که این امتیاز بر خلاف شرع است و الناس مسلطون علی اموالهم. چه در این مجلس چه مجالس دیگر اولیای دولت هرچه خواستند که علماء حکم حرمت را رفع نمایند قبول نکردند. دولت با کمپانی توافق کردند که امتیاز تصرفات کمپانی در کلیۀ ولایات داخله لغو شود و فقط تجارت خارجی تنباکو و توتون با او باشد. علما نپذیرفتند. روز جمعه 23 جمادی الاولی 1309 صورت اعلانی به دیوارها چسبیده بود که بر حسب حکم میرزای شیرازی روز دوشنبه جهاد است. شاه دستخط شدیدی به خط خود به میرزای آشتیانی نوشت که این حرکات چیست و محرک کیست ؟او هم جواب ناصوابی داد. کار ازدحام بالا گرفت. فرنگیها مضطرب شدند. سفیر روس از سایر سفراء و رئیس کمپانی دعوتی کرد و وخامت اوضاع را تذکر داد. همه تصدیق کردند. قرار شد رئیس کمپانی جداً به دولت بگوید یا جواب علماء و مردم را بدهند یا خسارت کمپانی را جبران کنند که دولت از هر طرف به مضیقه افتاد. بالاخره به میرزای آشتیانی گفتند یا رفع حرمت را به مردم اعلان کنید یا چندی از طهران بروید. میرزا جواب داد حکم حرمت را من نکرده ام تا حکم حلیت بدهم، ولی امروز و فردارا به من مهلت بدهید، پس خود از طهران میروم. علما همه متّحد گردیدند که روز دوشنبه به اتفاق میرزا حرکت نمایند. مردم فهمیدند. روز دوشنبه 3 جمادی الاّخرۀ 1309 دکانها و بازارها بسته شد و از حرکت علماء مانعشدند. از هر طبقه هزارها مرد و زن جلو عمارت دولتی جمع گردیدند. شورش کردند. نایب السلطنه بیرون آمد مگربه استمالت جلوگیری کند. مردم حمله نمودند. زنها سنگ انداختند. نایب السلطنه به اندرون برگشت. آقا بالاخان رئیس فوج مخصوص فرمان آتش فنگ داد. فوج شلیک کرد. چند نفر را کشتند. شاه دلتنگ شد و امر کرد تفنگ نیندازند. عضدالملک را به مجلس علماء فرستاد. اولیای دولت و زعمای ملت متفق شدند و شب و روز کار کردند تا این امتیاز بکلی ملغی گردید و دولت خسارت کمپانی را تعهد نمود و مردم هرکس به کار خود مشغول و جمعیتها متفرق گشت. روز سه شنبه 25 جمادی الاّخرۀ 1309 میرزای آشتیانی و سائر علماء به مسجد شاه رفتند و الغاء امتیاز و اذن استعمال دخان را از طرف میرزای شیرازی به مردم اعلام نمودند و در همان روز تمام قهوه خانه ها باز شد و وجوه طبقات جشن گرفتند و شب در بازار چراغان کردند. یری الشاهد ما لایری الغائب. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جوانمردی، بخشندگی، سخاوت، (غیاث اللغات) (تاج المصادر بیهقی) :
شاهی که بروز رزم ازرادی
زرین نهد او به تیر در پیکان
تا کشتۀ او از آن کفن سازد
تا خستۀ او از آن کند درمان،
رودکی،
دگر گفت کز ما چه نیکوتر است
که بر دانش بخردان افسر است
چنین داد پاسخ که آهستگی
کریمی و رادی و شایستگی،
فردوسی،
بمردی و رادی و رای و خرد
از اندیشۀ هر کسی بگذرد،
فردوسی،
بدان کان شهنشاه خویش منست
بزرگی و رادیش پیش منست،
فردوسی،
وفا خو کن و درع رادی بپوش
کمان از خرد ساز و خنجر ز هوش،
فردوسی،
کف برادی گشاده ای که چو مهر
دست دادت خدای با کف راد،
فرخی،
رادی بر تو پوید چون یار بریار
بخل از تو نهان گردد چون دیو ز یاسین،
فرخی،
اندر این گیتی بفضل و رادی او را یار نیست
جزکریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست،
فرخی،
از آن کش روان با خرد بود جفت
کسی باددستی ز رادی نگفت،
اسدی،
بهین رادی آن دان که بی درد و خشم
ببخشی نداری بپاداش چشم،
اسدی،
برادی دل زفت را تاب نیست
دل زفت سنگیست کش آب نیست،
اسدی،
برادی کشدزفت و بدمرد را
کند سرخ چون لاله رخ زرد را،
(گرشاسب نامه)،
بعدل و رادی ماند بجای ملک جهان
بلی که چون تو ندیده ست شاه عادل وراد،
مسعودسعد،
هر مرد که لاف زد، شدش مردی باد
شد رادی خاک، چون به منت بر داد،
مسعودسعد،
دست خود چون دراز بیند مرد
شود اندر سخا و رادی فرد،
سنائی،
باددستی و رادوکاری نیست
بهتر از باددستی و رادی،
سوزنی،
ماه را با زفتی و رادی چکار
در پی خورشید پوید سایه وار،
مولوی،
، حکمت، (آنندراج) (غیاث اللغات) :
بسوگ اندر آهنگ شادی کنم
نه از پارسائی و رادی کنم،
فردوسی،
سخن بشنو ای نامور شهریار
برادی یکی پند آموزگار،
فردوسی،
در وزیری نکنی جز همه حرّی تلقین
در ندیمی نکنی جز همه رادی تعلیم،
فرخی،
ای صورت تو بر فلک رادی آفتاب
ای عادت تو بر تن آزادگی روان،
فرخی،
آن پسندیده برادی و بحرّی معروف
آن سزاوار بشاهی و بتاج اندر خور،
فرخی،
، شجاعت، (آنندراج) (غیاث اللغات)، دلیری:
همه مردمی باید آیین تو
همه رادی و راستی دین تو،
فردوسی،
ابا هر که پیمان کنم بشکنم
پی و بیخ رادی بخاک افکنم،
فردوسی،
آزاده برکشیدن و رادی رسوم اوست
و آزادگی نمودن و رادی شعار او،
فرخی
لغت نامه دهخدا
شیر غرنده، (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
منسوب به روده که محله ای (یا قریه ای) بوده است به ری، (از انساب سمعانی)، رجوع به روده شود
لغت نامه دهخدا
حسن بن مظفر بن ابراهیم رازی رودی مکنی به ابوعلی از روات است و از ابی سهل موسی بن نصر رازی روایت دارد و ابوبکر بن مقری از وی روایت کند، (از لباب الانساب)
حارث بن مسلم رودی رازی، از روات است و حسین بن علی بن مرداس از وی روایت کند، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
رژد. حریص و بسیارخورنده. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
احمد مفتی قره طاغ. او راست: اساس البنا، و آن شرح است بر بنا (بناءالافعال). (از معجم المطبوعات ج 1)
یا رشدی دمشقی. شیخ مصطفی. او راست: جبر الکسر فی نظم اسماء اهل بدر. (از معجم المطبوعات ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ)
منسوب به رصد. (یادداشت مؤلف). راهدار و محافظ راه، باجگیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، عالم هیأت. رصدکننده. راصد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ دا)
هلاکی. ج، رداه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (دهار) : درپوشید ردای ردی ̍ و درآمد در عماری بلاء. (ترجمه تاریخ یمینی ص 450)
لغت نامه دهخدا
(رَ دا)
جستجوی راه. اسم است استرشاد را. (منتهی الارب). اسم است به معنی رشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رادی
تصویر رادی
افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصدی
تصویر رصدی
باژگیر، راهزن عالم هیئت رصد کننده راصد، راهدار محافظ راه، باجگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردی
تصویر ردی
بالاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رژد
تصویر رژد
بسیار خوار پر خور اکول، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رندی
تصویر رندی
زیرکی حیله گری، لاقیدی لاابالیگری، (تصوف) عمل رند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رژده
تصویر رژده
حریص و بسیار خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رندی
تصویر رندی
((رِ))
زیرکی، بی قیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رادی
تصویر رادی
ساقط، افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ردی
تصویر ردی
((رَ))
بالاپوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رادی
تصویر رادی
جوانمردی، بخشندگی، شجاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ردی
تصویر ردی
((رَ دا))
هلاک، تباهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصدی
تصویر رصدی
عالم هیئت، رصدکننده، راهدار، محافظ راه، باجگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رژد
تصویر رژد
((رَ ژْ))
پرخور، آزمند، رزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رادی
تصویر رادی
کرامت
فرهنگ واژه فارسی سره
جوانمردی، حریت، حمیت، فتوت، مردانگی، بخشنده، کریم، دلاوری، شجاعت، افتاده، ساقط
متضاد: ناجوانمردی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ته دیگ
فرهنگ گویش مازندرانی