معنی ردی - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ردی
ردی
ردی
ممال رِدا. (یادداشت مؤلف) : به اسب و جامۀ نیکو چرا شدی مشغول سخنْت نیکو باید نه طیلسان و ردی. ناصرخسرو. به بارگاهی کز فخر همتش جوید ز ظل پردۀ او دوش آفتاب ردی. ابوالفرج رونی. محرمان چون ردی از صبح درآرند به کتف کعبه را سبز لباسی فلک آسا بینند صبح را در ردی سادۀ احرام کشند تا فلک را سلب کعبه مهیا بینند. خاقانی. گفت دارم از درم نقره دویست نک ببسته سخت بر گوشۀ ردیست. مولوی. و رجوع به ردا و رداء شود
لغت نامه دهخدا
ردی
ردی
زن مطلقه که به خانه پدر و مادر خود برگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن مطلقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ردی
ردی
رَدی ٔ. بدو بی قدر. (ناظم الاطباء). مقابل جَیّد. و بتشدید دال مکسور خطاست. (آنندراج) (غیاث اللغات). قبیح و بد، مقابل خوب. (یادداشت مؤلف). نفایه. (دستوراللغه). - ردی الطبع، پست طبیعت و فرومایه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ردی
ردی
جَمعِ واژۀ رَداه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رَداه شود
لغت نامه دهخدا
ردی
ردی
هلاکی. ج، رَداه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (دهار) : درپوشید رِدای رَدی ̍ و درآمد در عماری بلاء. (ترجمه تاریخ یمینی ص 450)
لغت نامه دهخدا
ردی
ردی
رَد. رجل رَد، مرد هالک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ردی
ردی
رَدَیان. جهجهان رفتن یا بنوعی از رفتار میان رفتن و دویدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). دویدن ستور. (تاج المصادر بیهقی) ، جهجهان رفتن زاغ، یک پا برداشته با پای دیگر جهجهان رفتن بچه در وقت بازی: ردت الجاریه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شکستن و ریزه ریزه کردن چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). شکستن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، رفتن، کوفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کوفتن اسب زمین را با سُمش. (از اقرب الموارد) ، سنگ انداختن کسی را: رَدی ̍ فلاناً بحجر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سنگ انداختن. (تاج المصادر بیهقی) ، فروافتادن در چاه و جز آن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). در چاهی افتادن. (تاج المصادر بیهقی) ، بسیار شدن گوسپند یا مال کسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). افزون شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، فزون شدن مال کسی بر پنجاه: ردی زید علی الخمسین. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، به بیباکی فرودآمدن از کوه بلندی. (از اقرب الموارد) هلاک گردیدن. (ناظم الاطباء). هلاک شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مصادر اللغۀ زوزنی) (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 51) (دهار)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.