جدول جو
جدول جو

معنی رویمال - جستجوی لغت در جدول جو

رویمال
دستمال و رومال و پارچه ای که بدان دست و روی را پاک و خشک کنند، (ناظم الاطباء) : حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه رویمال بر دوش مبارک خود انداخته بودند، (انیس الطالبین ص 115)، پیراهن و شیوجامه و رویمال آوردند که اینها را خاتون ملک به نیاز تمام بدست خود رشته است، (انیس الطالبین ص 44)، می خواهم ... این رویمال را به او دهم، (انیس الطالبین ص 116)، رجوع به رومال و دستمال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اویماق
تصویر اویماق
قبیله، طایفه، دودمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشمال
تصویر توشمال
خوان سالار، چاشنی گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رومال
تصویر رومال
پارچه ای که با آن دست و روی را پاک کنند، دستمال، روپاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویناس
تصویر رویناس
روناس، گیاهی پایا و خودرو با برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد رنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد، رودن، رودنگ، روین، روینگ، روغناس، زغنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشمال
تصویر دوشمال
دستمال، حوله، لنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
پامال، چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده، پست و زبون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویداد
تصویر رویداد
آنچه رخ داده، واقعه، حادثه، پیشامد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رژیمان
تصویر رژیمان
گروهی از نظامیان، فوج، هنگ
فرهنگ فارسی عمید
پارچه ای که بدان روی را پاک کنند، دستمال و ابزاری وبشگیر، (ناظم الاطباء)، مندیل، دستمال، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، پارچه ای که بدان روی را از غبارو جز آن پاک کنند، (آنندراج)، دستمال، دستمال بزرگ:سری که درد نمی کند رومال چرا باید بست، در لهجۀ مردم چهار محال و پاکستان، دستمال، (یادداشت مؤلف)،
- رومال سیاه، چون پردۀ مشکین و پردۀ نیلوفری که بستن آن بر چشم آشوب گرفته معمول است، (آنندراج) :
بست رومال سیه بر چشم آن آرام جان
گشت آهویی درون خیمۀ لیلی نهان،
صائب (از آنندراج)،
، چارقد، (یادداشت مؤلف)، دستار، (لغت محلی شوشتر، نوعی از کبوتر،
امردباز، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریشمال
تصویر ریشمال
دیوث بی حمیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رژیمان
تصویر رژیمان
فرانسوی گروه هنگ هنگ فوج
فرهنگ لغت هوشیار
انباز شریک: بدعوی همیمالی ارداشتی بنزدیک تندیسه هر دو شدی. توضیح هم این خود این: ... اگر قضایی رسیده همین جای اولی، عین این: ... قضا را وزیر سلطان همین پیغام آورده بود، این: و چندین پاره دیه و مستغل دیگر از ضیاع خاص هتس که بعضی بهر کس از ایمه و اهل ورع و ارباب خاندانهای قدیم و حق داران همین دولتخانه ارزانی فرموده است، فقط. یا همیمال وبس. سخن آخرهمین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشمال
تصویر گوشمال
فشار که به گوش دهند تا درد کند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
لگدکوب، خراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسمال
تصویر راسمال
سرمایه دارایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورمال
تصویر کورمال
حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رومال
تصویر رومال
پارچه ای که بدان روی را پاک کنند، دستمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرویال
تصویر پرویال
هنگ، قدرت، زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشمال
تصویر توشمال
ترکی کاوول خوانسالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویماق
تصویر اویماق
ترکی تیره دوده قبیله طایفه دودمان، جمع اویماقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رولمان
تصویر رولمان
فرانسوی غلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویداد
تصویر رویداد
بیان کار و کردار، ماجرا
فرهنگ لغت هوشیار
جانب روبروی کسی که محل طلوع آفتاب در جانب راست او قرار گیرد طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد، مقابل جنوب، بادی که از جانب شمال وزد، سمت چپ مقابل یمین. یا بلاد شمال. شهرهایی که در قسمت شمالی کره زمین یا کشوری واقع شده اند. یا قطب شمال. آن قطب از کره زمین که بمحاذات ستاره قطبی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویداد
تصویر رویداد
واقعه، حادثه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رومال
تصویر رومال
((ص فا. اِ.))
پارچه ای که با آن روی و دست را پاک کنند، روپاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورمال
تصویر کورمال
حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
لگدکوب شده، از بین رفته، زبون، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشمال
تصویر ریشمال
بی حمیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رژیمان
تصویر رژیمان
((رِ))
هنگ، فوج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توشمال
تصویر توشمال
((تُ))
خوانسالار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اویماق
تصویر اویماق
((اُ))
قبیله، طایفه، دودمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویداد
تصویر رویداد
واقعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رویداد
تصویر رویداد
Event, Incident
دیکشنری فارسی به انگلیسی