جدول جو
جدول جو

معنی رویانده - جستجوی لغت در جدول جو

رویانده
رویانیده، رشدداده شده، نموداده شده
تصویری از رویانده
تصویر رویانده
فرهنگ فارسی عمید
رویانده
(دَ / دِ)
رویانیده. رجوع به رویانیده شود
لغت نامه دهخدا
رویانده
نمو داده شده رشد داده
تصویری از رویانده
تصویر رویانده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
کسی که کتاب، مقاله یا داستان می نویسد، دبیر، باسواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رباینده
تصویر رباینده
کسی که چیزی را از جایی می رباید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرومانده
تصویر فرومانده
درمانده، بیچاره، عاجز، ناتوان، خسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویاننده
تصویر رویاننده
آنکه دانه یا گیاهی را رویانده و پرورش می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویاندن
تصویر رویاندن
بذر یا دانۀ کاشته شده را نمو دادن و به ثمر رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پویاننده
تصویر پویاننده
دواننده، آنکه دیگری را وادار به دویدن کند، آنکه سوار بر اسب یا چهارپای دیگر شود و او را بدواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزیانه
تصویر روزیانه
روزی، رزق و خوراک هرروزه، غذای روزانه، توشه، نصیب، قسمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روینده
تصویر روینده
آنچه از زمین بروید و سبز شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوشانده
تصویر جوشانده
دارویی که در آب بجوشانند و افشره اش را به بیمار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
(لِ اَ کَ دَ)
رویانیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به رویانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نموداده شده. رشدداده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رویانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
که رویاند. که نمو دهد. (فرهنگ فارسی معین). آنکه برویاند. (یادداشت مؤلف). رجوع به رویانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
هر چیزی که روید و بالد و نمو کند. (ناظم الاطباء) ، کشت بالیده و پرقوت. (آنندراج) :
اگر نیستی کوه غزنین توانگر
بدین سیم روینده و زر کانی.
فرخی.
کوه غزنین ز پی آنکه ببخشی به مراد
زر روینده پدید آورد از سنگ جبال.
فرخی.
گر تو بندۀ اولیایی رو سوی ایشان خرام
تا همی روینده سنگت خار چون خرما شود.
ناصرخسرو.
در او نیست روینده را آبخورد
که گرماش گرم است و سرماش سرد.
نظامی.
که تا سبزه روینده باشد به باغ
گل سرخ تابد چو روشن چراغ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوشانده
تصویر پوشانده
پوشانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرومانده
تصویر فرومانده
متحیر، سرگشته، سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورانده
تصویر گورانده
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغانده
تصویر لوغانده
لوغانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورانده
تصویر شورانده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایاندن
تصویر رایاندن
راهنمایی نمودن، به بیرون هدایت کردن، روی بکاری آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویاندن
تصویر پویاندن
براه بردن (ستور و غیره) : ایجاف پویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویاننده
تصویر پویاننده
آنکه کسی یا چارپایی را بپوییدن دارد براه برنده دواننده
فرهنگ لغت هوشیار
بجوش آورده، دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره آنرا برای معالجه بمریض دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجانده
تصویر رنجانده
رنج داده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روحانیه
تصویر روحانیه
مینوی گرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباینده
تصویر رباینده
آنکه رباید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویزنده
تصویر آویزنده
آنکه آویزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روینده
تصویر روینده
آنچه بروید آنچه رشد و نمو کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویاننده
تصویر رویاننده
نمو دادن (تخم یا دانه کاشته شده و مانند آن) رشد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویانیده
تصویر رویانیده
رشد داده، نمو داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچانده
تصویر لوچانده
چشم را کج و کوله کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویاندن
تصویر رویاندن
((دَ))
رشد دادن، رویانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
کاتب، مؤلف
فرهنگ واژه فارسی سره