جدول جو
جدول جو

معنی روگشاده - جستجوی لغت در جدول جو

روگشاده
(دَ / دِ)
گشاده رو. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از خوشرو. رجوع به گشاده رو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرگشاده
تصویر سرگشاده
چیزی که سرش باز باشد از قبیل پاکت و بطری و قوطی سرباز، روباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشاده
تصویر گشاده
باز، فراخ، آشکار و بی پرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابروگشاده
تصویر ابروگشاده
خوش رو، خوش خو، تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
روگشایی. عمل روگشا. رجوع به رو گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
موضعی است و آن را روادتان هم گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
زن که در خانه های همسایگان بسیار آمد و رفت نماید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زنی که در یک جای آرام نگیردو در خانه های همسایگان بسیار آمد و شد کند. راده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رواد. (از معجم متن اللغه). رجوع به راده و رواد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
سنگ بزرگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). صخره. (اقرب الموارد) ، سنگی که پر کند کف دست را. ج، رشاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ دِهْ)
دهی از بخش رضوانده شهرستان طوالش. سکنۀ آن 673 تن. آب آن از رود خانه شفارود. محصول عمده آنجا برنج و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام یکی از زنهای اسکندر مقدونی که روشنا نیز گویند. (ازناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
گشاده. باز شده
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
بازناکرده. بازناشده. بسته. وانشده: و بی گمان مباش که بند ناگشاده نماند. (منتخب فارسنامه ص 8). و به هر شهرکی بردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود بازخریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی که خرواری کازرونی بده دست برفتی ناگشاده. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 146). مقابل گشاده. رجوع به گشاده شود.
- ناگشاده گفتن، سخن سربسته و در پرده گفتن. به دور از صراحت سخن کردن. مبهم گوئی
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ)
روی گشاده. بی حجاب، بمجاز، بشاش. متبسم. خندان. مقابل عبوس:
در عطا رخ گشاده شو چو سحر
که بود چون عطیۀ دیگر.
مکتبی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
گشاده دل. خوشحال و بافرح. خندان:
سپاه و سپهبد پیاده شدند
میان بسته و دل گشاده شدند.
فردوسی.
، جوانمرد و دارای بخشش:
بر دل گشاده مرد نگیرد زمانه تنگ
نهمار این سخن ز بزرگان شنوده ایم.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ دَ / دِ)
گشاده در. که در آن گشاده باشد. بی مانع و سد. باز. مفتوح:
درگشاده دیده ام خرگاه ترکان فلک
ماه را بسته میان خرگاه سان آورده ام.
خاقانی.
خانه او راکس درگشاده ندیدی و سفره اش سرگشاده. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ/ دِ)
گشاده رویی. کنایه از خوشرویی:
آفرین بر حلال زادگیت
بر لطیفی و روگشادگیت.
نظامی.
و رجوع به گشاده رویی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آنکه چهره اش بی حجاب باشد. (فرهنگ فارسی معین). طلق الوجه. برهنه روی. (یادداشت مؤلف) :
روی گشاده ای صنم طاقت خلق می بری
چون پس پرده می روی پردۀ صبر می دری.
سعدی.
، خندان. بشاش. (فرهنگ فارسی معین). گشاده روی
لغت نامه دهخدا
(تَمْ بُ تَ)
رو گشودن. بازکردن رو. برداشتن حجاب و روبند از چهره در پیش کسی. مقابل رو گرفتن. (از یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به رو گرفتن شود، باز کردن رخسار کسی. حجاب از روی کسی برداشتن. نقاب از چهرۀ کسی افکندن
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ دَ / دِ)
بشاش. خوشرو. خوشخو. خوش منش. تازه رو. شکفته روی. خوش خلق:
ابروگشاده باش چو دستت گشاده نیست.
؟
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ زَ دَ / دِ)
روگشاینده
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ دَ/ دِ)
روان کرده. جاری کرده:
زدیده آب حسرت برگشاده
میان آتش سوزان فتاده.
نظامی.
رجوع به برگشادن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ بُ دَ)
بازکردن موی و آنچه بدان ماند. فروهشتن:
کمند زلف ز مه عارضان به لهو و طرب
فروگشای و همی گیر ماه را به کمند.
سوزنی.
گردون فروگشاد کمند از میان تیغ
ایام برگرفت ره از گردن کمان.
؟ (از ترجمه تاریخ یمینی).
رجوع به فروهشتن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ دَ / دِ)
روشن. واضح. بی ملاحظه: خداوند سرگشاده با بنده بگوید که چه اندیشه است و رای عالی بر چه قرار داده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 593) ، گسترده. بازشده. پهن: خانه او را کس در گشاده ندیدی و سفره اش را سرگشاده. (سعدی) ، درباز. سرباز. مقابل سربسته: هیچ طعام و شراب سرگشاده نشایدگذاشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و وعا و انایی که شیر در وی بود سرگشاده بر سر نهاد. (سندبادنامه ص 276).
چاهی آن گاه سرگشاده به پیش
چون ندیدی بدوربینی خویش.
نظامی.
، معلوم. آشکار:
بود هفت اختر و دوازده برج
پیش او سرگشاده درج بدرج.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از واگشاده
تصویر واگشاده
باز گشوده، حل کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگشاده
تصویر ناگشاده
بازناکرده وانشده. یاناگشاده گفتن، سخن سربسته و مبهم گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاده
تصویر رشاده
سنگ بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگشاده
تصویر سرگشاده
واضح، بی ملاحظه، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
مفتوح باز شده مقابل بسته مسدود: بعضی از جانوران که پرک چشم ندارند چشمهای ایشان همیشه گشاده بود، رها شده: بر آخورش استوار ببند چنانکه گشاده نتواند شد، جاری کرده روان ساخته، تصرف کرده فتح کرده، شاد کرده، جدا کرده منفصل: دو دست بر خاک زند انگشتها از یکدیگر گشاده و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست، حل کرده، روان کرده (شکم و مانند آن)، زایل کرده رفع کرده، بهم زده، آشکار کرده، راست شده درست شده، حاصل شده نتیجه داده، قطع رابطه کرده، منجلی پس از کسوف و خسوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی گشاده
تصویر روی گشاده
آنکه چهره اش بی حجاب باشد، خندان بشاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخ گشاده
تصویر رخ گشاده
بی حجاب، متبسم، خندان، بشاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگشاده
تصویر سرگشاده
((~. گُ دِ))
صریح، بی پرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روی گشاده
تصویر روی گشاده
((گُ دِ))
بشاش، خوشرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشاده
تصویر گشاده
((گُ دِ))
باز شده، مفتوح، فتح شده، جاری کرده، روان ساخته، شاد کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشاده
تصویر گشاده
اچوپ
فرهنگ واژه فارسی سره
فروشنده
فرهنگ گویش مازندرانی