جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با روی گشاده

روی گشاده

روی گشاده
آنکه چهره اش بی حجاب باشد. (فرهنگ فارسی معین). طلق الوجه. برهنه روی. (یادداشت مؤلف) :
روی گشاده ای صنم طاقت خلق می بری
چون پس پرده می روی پردۀ صبر می دری.
سعدی.
، خندان. بشاش. (فرهنگ فارسی معین). گشاده روی
لغت نامه دهخدا

روی گشادن

روی گشادن
باز کردن روی. رفع نقاب از چهره. رخ گشادن، گشادن روی. گشادگی روی. گشاده رویی. کنایه از خندان رویی:
کند آفرین کیانی بدوی
بدان شادمانی که بگشاد روی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

روی گشادگی

روی گشادگی
عمل و حالت روی گشاده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به روی گشاده شود
لغت نامه دهخدا

رو گشادن

رو گشادن
رو گشودن. بازکردن رو. برداشتن حجاب و روبند از چهره در پیش کسی. مقابل رو گرفتن. (از یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به رو گرفتن شود، باز کردن رخسار کسی. حجاب از روی کسی برداشتن. نقاب از چهرۀ کسی افکندن
لغت نامه دهخدا

روی داده

روی داده
حادثه و اتفاق. (از یادداشت مؤلف). رجوع به روی داد شود
لغت نامه دهخدا

رخ گشاده

رخ گشاده
روی گشاده. بی حجاب، بمجاز، بشاش. متبسم. خندان. مقابل عبوس:
در عطا رخ گشاده شو چو سحر
که بود چون عطیۀ دیگر.
مکتبی
لغت نامه دهخدا