معنی ابروگشاده - فرهنگ فارسی عمید
معنی ابروگشاده
- ابروگشاده
- خوش رو، خوش خو، تازه رو
تصویر ابروگشاده
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با ابروگشاده
ابروگشاده
- ابروگشاده
- بشاش. خوشرو. خوشخو. خوش منش. تازه رو. شکفته روی. خوش خُلق:
ابروگشاده باش چو دستت گشاده نیست.
؟
لغت نامه دهخدا
ابرو گشاده
- ابرو گشاده
- بشاش خوشرو خوشخو خوش منش تازه رو شکفته روی خوش منش
فرهنگ لغت هوشیار
برگشاده
- برگشاده
- روان کرده. جاری کرده:
زدیده آب حسرت برگشاده
میان آتش سوزان فتاده.
نظامی.
رجوع به برگشادن شود
لغت نامه دهخدا
روگشاده
- روگشاده
- گشاده رو. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از خوشرو. رجوع به گشاده رو شود
لغت نامه دهخدا