روشن. واضح. بی ملاحظه: خداوند سرگشاده با بنده بگوید که چه اندیشه است و رای عالی بر چه قرار داده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 593) ، گسترده. بازشده. پهن: خانه او را کس در گشاده ندیدی و سفره اش را سرگشاده. (سعدی) ، درباز. سرباز. مقابل سربسته: هیچ طعام و شراب سرگشاده نشایدگذاشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و وعا و انایی که شیر در وی بود سرگشاده بر سر نهاد. (سندبادنامه ص 276). چاهی آن گاه سرگشاده به پیش چون ندیدی بدوربینی خویش. نظامی. ، معلوم. آشکار: بود هفت اختر و دوازده برج پیش او سرگشاده درج بدرج. نظامی