- رون
- سختی سبب جهت علت. یا به رون به سبب بجهت. امتحان آزمایش
معنی رون - جستجوی لغت در جدول جو
- رون
- آزمایش، امتحان، تجربه،
برای مثال کرد باید مر مرا و او را رون / شیر تا تیمار دارد خویشتن (رودکی - ۵۳۷)
- رون ((رَ وَ))
- آزمایش
- رون
- سبب، جهت
- رون
- سبب، جهت، علت، باعث،
برای مثال خود غم دندان به که توانم گفتن / زرین گشتم به رون سیمین دندان (رودکی - ۵۲۶)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
باطن، وارد، داخل، بطن
مخفف بیرون، ضد درون، منظر، آشکار، خارج، ظاهر
اندرون، باطن، در شکم
صفت نیک، خصلت حمیده
خوگری، سودگی، آرد کردن
سرکش توسن اسب یا استری که از سوار اطاعت نکند سرکش توسن: (بر مرکبی حرون سوار شد)
بیرون، خارج، ظاهر چیزی، روی چیزی
مقابل بیرون، میان چیزی یا جایی، دل، برای مثال تا توانی درون کس مخراش / کاندراین راه خارها باشد (سعدی - ۸۳) ، کنایه از ضمیر، باطن، برای مثال درون ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت نشینی (حافظ - ۹۴۶)
صفت نیک، خوی خوش
بیرون، خارج
دعایی که زردشتیان خوانند و بر خوردنی ها دمند و سپس خورند
در آیین زردشتی نان کوچکی که برای بعضی مراسم مذهبی می پزند و جلو موبد می گذارند و موبد با خواندن کلماتی از اوستا و دعای مخصوصی نان را متبرک کرده و سپس میان حاضران قسمت می کنند، دعایی که در این مراسم به وسیلۀ موبد خوانده می شود
سرکش، نافرمان
Inside
внутри
innen
всередині
wewnętrzny
dentro
dentro
dentro
à l'intérieur
binnen
ข้างใน
di dalam