جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با رون

رون

رون
آزمایش، امتحان، تجربه، برای مِثال کرد باید مر مرا و او را رون / شیر تا تیمار دارد خویشتن (رودکی - ۵۳۷)
رون
فرهنگ فارسی عمید

رون

رون
سبب، جهت، علت، باعث، برای مِثال خود غم دندان به که توانم گفتن / زرین گشتم به رون سیمین دندان (رودکی - ۵۲۶)
رون
فرهنگ فارسی عمید

رون

رون
سختی و شدت، ج، رَون، (منتهی الارب) (از آنندراج) شدت، ج، رؤون، (اقرب الموارد)، رجوع به رؤون شود
لغت نامه دهخدا

رون

رون
نام قصبه ای است از هند که زادگاه ابوالفرج رونی است، (فرهنگ جهانگیری) (از برهان)، این قول خطاست و او از اهل رونه است که از قرای نیشابور است، رجوع به مادۀ رونه شود
لغت نامه دهخدا

رون

رون
بنا به نوشتۀ مؤلف تاریخ سیستان از نواحی سیستان بوده است ولی محل دقیق آن را معلوم نکرده است، رجوع به تاریخ سیستان ص 140 و 156 و 375 و 378 و 391 شود
لغت نامه دهخدا

رون

رون
باعث و سبب، (آنندراج) (انجمن آرا (از برهان)، سبب، (از فرهنگ جهانگیری)، بهرِ، برای ِ، (یادداشت مؤلف)، چنان بود که گویی به سبب آن، (فرهنگ اوبهی) :
به چشم اندرم دیدن از رون تست
به جسم اندرم جنبش از بون تست،
عنصری (از اسدی)
لغت نامه دهخدا

رون

رون
دهی از بخش کهنوج شهرستان جیرفت. سکنۀ آن 100 تن آب آن از رودخانه. محصول عمده آنجا خرما. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا