جدول جو
جدول جو

معنی روغان - جستجوی لغت در جدول جو

روغان
این طرف و آن طرف دویدن، به هرسو روی آوردن
مکر، حیله، فریب، شید، حقّه، خاتوله، ستاوه، قلّاشی، خدعه، دویل، غدر، ترب، ریو، گربه شانی، دغلی، گول، تزویر، اشکیل، کید، نیرنگ، نارو، احتیال، دستان، تنبل، ترفند، دلام، چاره، کلک، شکیل
تصویری از روغان
تصویر روغان
فرهنگ فارسی عمید
روغان
(تَ)
روغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). روباه بازی کردن. (المصادربیهقی) : اهل غور چون حال روغان و مداهنت او بدانستند... (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به روغ شود
لغت نامه دهخدا
روغان
روباه بازی حیله گری
تصویری از روغان
تصویر روغان
فرهنگ لغت هوشیار
روغان
حیله گری
تصویری از روغان
تصویر روغان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روژان
تصویر روژان
(دخترانه)
روزها، روزان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روشان
تصویر روشان
(دخترانه)
روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روشان
تصویر روشان
روشن، تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، واضح و آشکار، روش، روشان، آگاه، بصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوغان
تصویر سوغان
دواندن و ورزش دادن اسب برای شرکت در مسابقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویان
تصویر رویان
جنین، روییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبان
تصویر روبان
روبنده، درحال روبیدن
نواری که برای زیبایی به دور چیزی می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوغان
تصویر جوغان
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، کنشتو، چوبک، کنشتوک، بیخ، غسلج، چوبک اشنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوغان
تصویر نوغان
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، بادامه، پله، فیلچه، پیله
کرم ابریشم، نوزاد کرمی شکل پروانه با بدنی استوانه ای و دارای حلقه که از برگ درخت توت تغذیه می کند و از پیلۀ آن الیاف ابریشمی تهیه می شود، دیوه، کرم پیله، کناغ، کرم بادامه
فرهنگ فارسی عمید
قسمی از باز شکاری، شاهباز، طغان
لغت نامه دهخدا
(تَ مَلْ لُ)
ستم کردن و درگذشتن از حد در سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زوغ شود
لغت نامه دهخدا
چغان، اسم فارسی اشنان است، (آنندراج) (انجمن آرا)، چوبک
لغت نامه دهخدا
شحنۀ قهستان و از امرای سخن سنج و زیرک مغول و از مقربین درگاه ارغون و همان کسی است که خواجه وجیه الدین هنگام حساب خواستن ارغون از او به صوابدید ناصحان ابیات ذیل را به وی نوشت:
چون ز نو بردم جوابی گردش گردون پیر
مشک من کافور گشت وارغوانم شد زریر
آه من سرد است چون باد خزان نبود عجب
چون بهار عمر ما را درستد ایام پیر
ماه و مهر و تیر با من سخت بدمهر اوفتاد
ای مسلمانان فغان از جور ماه و مهر و تیر
قامت چون تیر من چاچی کمان شد زآن سبب
یار دورانداز و از نزدیک خود ما را چو تیر
گوشمال حادثاتم داد گردون چون رباب
همچو چنگم لاجرم می آید از رگها نفیر
آنچه با من کرد گردون کرد با بسیار کس
بامدادی میر بودم در شبانگاهی اسیر
صاحب اعظم وجیه الدین بدم دیروز من
ملک را فرمانده و شاه ممالک را وزیر
زر نهاده گنجها ازبهر دفع روز رنج
رنج من زر میفزود و زر نبودم دستگیر
تکیه بر مال کسان هرگز کسی چون من نکرد
مال من چون بازگشت و من بسان مالگیر
چون عزیز مصر بودم خوار گشتم همچو خاک
از من و دور فلک گر عقل داری پند گیر
سر بر آوردی بدولت پایمردی کن بلطف
دسترس دادت خدای افتادگان را دست گیر
کاین همان دهر است کز شاه اردوان بربود تاج
وین همان چرخست کز نوشیروان بستد سریر،
طوغان در جواب او نوشت:
سالها جام جم به دست تو بود
چون تو نشناختی کسی چه کند
گوهر شبچراغ بودت لیک
چون خود انداختی کسی چه کند
اسب رهوار بود و میدان خوش
چون تو بد تاختی کسی چه کند
برده بودی و نقشت آمده بود
چون تو کژ باختی کسی چه کند،
طوغان سرحلقۀ مخالفان جدی بوقا وزیر ارغون بود و دشمنان این وزیر دائماً پیش ایلخان از وی سعایت میکردند و طوغان وقتی حکایت خیانت بوقا را نسبت به سلطان احمد بگوش ارغون کشید و او را از استبداد چنین وزیری که همه قسم قدرت و قوت دارد ترساند ... چون سرانجام به امر ارغون جوشکاب نوادۀ هلاکو بوقا را گردن زد و پس از قتل وی کوکب سعادت سعدالدولۀ یهودی اوج گرفت و به وزارت ارغون رسید طوغان شحنۀ قهستان با وی نیز از در مخالفت درآمد، چه وی در ف تنه امیر نوروز از طرف ایلخان مأمور حدود خراسان شد تا امیر نوروز را سرکوبی کند ولی وصول وی بخراسان با فرار امیر نوروز مصادف گردید و طوغان مراجعت کرد، سعدالدوله بدستیاری بعضی از دشمنان طوغان بر او اعتراض کرد که چرا زیادتر از آنچه حکم داشته اولاغ در اختیار خود گرفته است و برحسب یاسای چنگیزی امر داد تا او راهفده چوب زدند و این توهین که از جانب سعدالدوله درحضور جمعی از امرا بطوغان وارد آمد او را بر سعدالدوله خشمناک کرد و بیش از پیش در برانداختن او ساعی شد ولی چون ایلخان به وزیر خود کمال اعتماد داشت و هیچکس نمیتوانست از او پیش ارغون سخن بگوید چاره ای نبود جز آنکه مخالفین وزیر در انتظار فرصت بنشینند و جفاهای او را به خفّت تمام تحمل کنند، پس از فوت ارغون و بتخت نشستن گیخاتو (رجب 690 هجری قمری) و کشته شدن سعدالدولۀ یهودی، این سلطان امرائی را که در اواخر عهد ارغون و قبل از جلوس او راه خلاف رفته بودند سیاست کرد و مشاغل محولۀ به ایشان را به امرای دیگر سپرد و از میان ایشان فقط طوغان را به اولاد یکی از امراکه بسعی او بقتل رسیده بود سپرد تا بقصاص پدر کشتندش، رجوع به تاریخ مغول ص 236 و 241 و 246 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع دروغ است. ولی در بیت زیر از مولوی به معنی دروغگویان و کاذبان آمده است. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی). ناراستان. مظاهر کذب:
بر دروغان جمع می آید دروغ
الخبیثات للخبیثین زد فروغ.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از زوغان
تصویر زوغان
اختریوختار (اختلاف منظر کواکب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوغان
تصویر صوغان
به گونه رمن همانندان هم اندازگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوغان
تصویر اوغان
افغان و ناله و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
کرم ابریشم. یا اداره نوغان. اداره ای که امور مربوط به تربیت کرم ابریشم و پیله را بعهده دارد
فرهنگ لغت هوشیار
طغان. توضیح گاه طوغان و طغان مانند عمرو و زید (عربی) و پیر و پل (فرانسوی) نمونه اسم ترکان است: پند از هر کس که گوید گوشدار گر مثل طوغانش گوید یا تگین. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبان
تصویر روبان
نوار ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تابناک درخشان منور نورانی مقابل تاریک. یا روشنان فلک ستارگان، آشکار ظاهر مقابل پنهان، جایی که نور بدان بتابد، درجه ای از تابش نور همجوار سایه مقابل سایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویان
تصویر رویان
روینده، جنین
فرهنگ لغت هوشیار
داستانی که به نثر نوشته شود و شامل حوادثی ناشی ار تخیل نویسنده باشد و آن اقسامی دارد. یا رمان آموزشی (تعلیماتی) داستانی شامل مطالب علمی طبیعی فلسفی. یا رمان پلیسی داستانی حاکی از حوادث دزدی جنایت و کشف آنها توسط کارآگاهان زبر دست. یا رمان تاریخی داستانی است که اساس آن مبتنی بر وقایع تاریخی باشد، یا رمان عشقی داستانی که شالوده آن بر عشق نهاده شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رولان
تصویر رولان
فرانسوی غلتان
فرهنگ لغت هوشیار
اسپورزی دواندن اسپ برای آمادن دویدن اسب و شتر در پی هم، دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رومان
تصویر رومان
((رُ))
داستان، داستان بلند خیالی، رمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشان
تصویر روشان
((رَ))
درخشان، تابان، آشکار، واضح، روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویان
تصویر رویان
((رُ نَ))
روینده، جنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوغان
تصویر سوغان
((سُ))
دویدن اسب و شتر در پی هم، دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوغان
تصویر نوغان
((نُ))
تخم کرم ابریشم یا خود کرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روبان
تصویر روبان
نوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویان
تصویر رویان
آمبریون، جنین
فرهنگ واژه فارسی سره